وارد خونه شد و جونگکوک رو روی کاناپه گذاشت
+بشین اینجا من میرم جعبه کمک های اولیه رو بیارم
_چشم
لبخندی زد و رفت جونگکوک نگاهی به دور و برش انداخت
_خوشبحالش چه خونه قشنگی داره
بعد چند دقیقه مرد با یه جعبه سمتش اومد
+خب خب اسمت چیه
همینطور که داشت کف پاهاشو تمیز میکرد پرسید
_جونگکوک...جئون جونگکوک
+اسمت قشنگه جونگکوکی اسم من تهیونگه کیم تهیونگ
_اسم شما هم قشنگه
بانداژ هارو دور دو تا کف پاش پیچید
+ممنون تموم شد جونگکوکی...چیزی میخوای برات بیارم؟
_نه ممنون
+پس خودم برات میارم
بلند شد و به طرف آشپزخونه راه افتاد در یخچال و باز کرد و نگاهی به توش انداخت با دیدن ظرف پر از توت فرنگی لبخندی زد و از یخچال بیرونش آورد از آشپزخونه بیرون اومد و به سمت جونگکوک رفت کنارش رو کاناپه نشست و ظرفو داد دستش+همینا رو داشتم بیا
_ممنون
جونگکوک شروع به خوردن توت فرنگیا کرد انقدر خوشمزه بودن که بدون هیچ توجهی به اطرافش همشو خورد بعد تموم شدنش ظرف و رو میز گذاشت برگشت به طرف تهیونگ
_خیلی خوشمزه بودن تهیونگ شی ممنونم
+نوش جونت جونگکوک...خب میخوای تعریف کنی یا خوابت میاد
_میشه فردا بگم الان خوابم میاد
+چرا که نه بیا بریم اتاقتو نشون بدم
از رو مبل بلند شدن جونگکوک پشت تهیونگ راه افتاد تهیونگ به طرف اتاق خودش رفت در و باز کرد
+میتونی اینجا بخوابی من رو کاناپه میخوابم
_نهه من رو کاناپه میخوابم
+نمیخواد جونگکوک برو رو تخت بخواب خب
_اونوقت اذیت میشین
+نمیشم برو بخواب
جونگکوک رو هل داد داخل اتاق و در و بست
جونگکوک بعد نگاه کردن به همه جا و فضولی کردن رو تخت دراز کشید انقدر خسته بود که زود خوابش برد__________________
🍋💛
YOU ARE READING
𝒃𝒂𝒃𝒚 𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌💕☁️
Fanfictionعروسکشو از زمین برداشت و شروع به دویدن کردن بخاطر اینکه کفش نداشت کف پاهاش پر زخم شده بود...💗🐚 ژانر:لیتل اسپیس،کمی اسمات،روزمره ای