"𝑺𝒆𝒄𝒕𝒊𝒐𝒏 6"

65 22 13
                                    

"از تخیل میترسی و بیشتر از آن از رویاها.
از مسئولیتی که با رویاها شروع میشود،میترسی اما ناچاری بخوابی و رویا هم جزوه خواب است.
بیدار که شدی میتوانی تخیل را سرکوب کنی اما..
رویا را که نمیشود سرکوب کرد.

-کافکا در کرانه."

سه تا نامه بود اولی یه اعترافه ساده بود و هیچ چیزه مشکوکی نداشت‌.
دومی یه شعره عاشقانه داشت باز همراهه اعتراف-و جدا از خوده اعتراف شعره قشنگی بود-
و به نامه سومی که رسیدم‌ کوک سریع انگشتشو رو اخره نامه گذاشت:
هیونگ،این..بیشتر از همه بهم نامه میده از پارسال اسمش تو بیشتره نامه هام هست.
به اسم نگاه کردم که به انگلیسی نوشته بود و جدا از اون خیلیم خوش خط بود!
"A.M"
عینکمو رو بینیم بالا تر بردم:
مطمئنی که خودشه؟بیشترشون مخففه اسمشونو مینویسن.
+مطمئنم،امضایه خودشه همیشه سبکه بیشتره نامه هاش یکیه اولش یه تیکه از کتابو برام مینویسه.
-گفتی از پارسال این اسمو میبینی؟
سرشو تکون داد که نفسِ عمیقی کشیدم و به پشتم تکیه دادم
+هیونگ،میگم حالا مگه چی شده؟..کسی اذیتت میکنه؟
-نه..نه،فقط میخواستم از یه چیزی مطمئن شم.
خوشبختانه کوک ادمه خیلی کنجکاوی نبود و مثله ته که تا مغزه ادمو با سوالایه جور واجورش نمیریخت جلو پامون ولمون نمیکرد، نبود‌ و از مسائل سریع تر از اون چیزی که فکرشو میکردم میگذشت.
محوه خوندنِ نامه آقا و یا خانوم اِی.ام شده بودم،نمیتونستم به این سرعت تصمیم بگیرم باید نامه هایه قبلیشم میخوندم.
عینکمو از رو چشمام برداشتم؛تهیونگو جیمی از بس بالا پایین بریده بودن نفس براشون نمونده بود و بعد از تموم شدنه اهنگشون رویه کاناپه ولو شدن.

×آه پسر،هیچوقت تا حالا انقد تو عمرم اهنگ نخونده بودم!
و یکی از بطری هایِ ابه رو میزو برداشت و سر کشید که بلافاصله بعد از اون جیمینم کارشو تکرار کرد.
*اره..فکر کنم یه چند کیلویی کم کردم.
×شماها چیکار میکنید؟چرا نمیاین اهنگ بخونیم؟همش چپیدین اینجا.
نامرو تا کردم:کوک،اشکالی نداره این دستم باشه؟
سرش تو گوشیش بود:
نه هیونگ،چه اشکالی داره؟
صدایه ته بالاتر رفت:میگین قضیه چیه یا نه؟
-داشتیم نامه هایه کوکو میخوندیم.
تهیونگ که خیالش راحت شد تکیه داد:
آه اون نامه ها..حالا چرا رفتی سراغِ نامه هایه کوک؟

نمیخواستم راجبه چیزی که اصلا ازش هنوز اطمینانی ندارم باهاشون حرفی بزنم،حتی با خوده کوک.
-فقط میخواستم از یه چیزی مطمئن شم اصلا چیزه خاصی نیست.
چتریایه خیسِ از عرقشو از رو پیشونیش کنار زد:
تو هیچ کاریو بی دلیل انجام نمیدی،مطمئنا باز یه نقشه ایی تو سرته که من هیچی ازش نمیدونم!
*هیونگ،مسئله خیلی جدیه؟
-نه،بیشتر کنجکاویه.
×تو وقتی کنجکاویت گل میکنه من یکی چهار ستونِ بدنم میلرزه!
-لازم نیست چهار ستونه بدنت بلرزه،به این زودی خسته شدین؟
*هیوونگا دقیقا نیم ساعت داشتیم اون وسط میخوندیم!
×میبینم که همه ی خوراکیارم خوردین شکموئا و ته مونده بسته پاستیلو برداشت.
+میخواستین انقد نرقصین و بیاین یه چیزی بخورین.
×حیفه من که رفتم تو اون صف برات له شدم تا یه شیر شکلات نعناع بخرم..حیف و سرشو متاسف تکون داد
+انقد شلوغش نکن هیونگ،تو برایه خودت رفتی تو صف.
×میبینی جیمی؟اینم هس پاداشه زحمتام ای روزگار
جیمینم برایه همراهی سرشو تکون داد و همراهه تهیونگ پاستیل میخورد
-خوندتون تموم شد بریم؟
×نوبته توئو کوکیه پاشین ببینم
+هیونگگگ..
×هیونگو میونگ نداریم پاشو ببینم و از جاشون بلند شدن و به زور مارو کشوندن وسط و بعده پلی کردنِ اهنگ خودشونم کنارمون وایسادن و مشغوله خوندن شدن.
کوکی و من بی هیچ اشتیاقی با اهنگ همراهی میکردیم اما جیمیو ته با تمومه انرژی که داشتن میخوندن و ماروئم وادار میکردن!
دلم میخواست زمین دهن باز کنه و منو بخوره..

𝐔𝐧𝐫𝐞𝐪𝐮𝐢𝐭𝐞𝐝 𝐋𝐨𝐯𝐞Where stories live. Discover now