جشنواره های پاریس تمام شدند و توماس خسته و بی حوصله تر از همیشه به کره برگشت تنها چیزی که میخواست فاصله هر چه بیشتر از مردم و شهر بود
درذهنش دلتنگ دریای زرد بود پس یک بلیط به سمت جزیره ججودو گرفت مطمئن بود در آنجا میان مردم روستا خبری از زیبایی نیست پس با خیال راحت ابزار نقاشی اش را برداشت و به راه افتاد ، اول های صبح بود که به آن جا رسید، خسته نبود پس به سمت ساحل رفت ،ماهی گیران مشغول کار بودند .روی صخره ای نشست و تماشا کردن را شروع کرد چشم های بی قرارش میان آن مرد های خشن و درشت هیکل به دنبال زیبایی بودند ، خنده تمسخر آمیزی زد و نقاشی را شروع کرد، نقاشی کشیدن بدون سوژه انسانی با زیبای چشم گیر برای او سخت بود، حتی دست هایش هم مایل نبودند پس قلم را کنار گذاشت و رفتن ماهی گیران را تماشا کرد مشغول بود که میان تمام آن کثیفی و بهم ریختگی صدفی را درون دست های به سفیدی برف و به ظرافت گل برگ های گل رز دید ، آن دست ها متعلق به یک پسر بودند بیشتر نگاه کرد در هر نقطه فقط زیبایی میدید باورش نمیشد انگار که سکه ای طلا در میان میان علف های بی مصرف پیدا کرده بود ، باز هم اتش و حس نیاز جدیدی کل وجودش را فرا گرفت این بار حس نیاز برای به دست آوردن آن پسرک...
YOU ARE READING
𝒀𝒐𝒖𝒓 𝒉𝒂𝒊𝒓 𝒎𝒂𝒌𝒆𝒔 𝒎𝒆 𝒄𝒓𝒚 موهای تو من را به گریه می اندازند .Vkok
Romanceچه اتفاقی می افتد اگر نقاش معروفی با حوس های غیر انسانی زیبا ترین شخص دنیا را ملاقات کند ..آیا او میتواند صاحب این زیبای باشد کاپل ویکوک ژانر عاشقانه _سایکو _اسمات_ آرتیستی🔞 وجود شما من رو انداره شیرتوت فرنگی با خامه خوشحال میکنه^♡^