your hair make me cry part6

120 11 0
                                    

جونگ کوک ذوق زده به خانه برگشت ، مدل همچین نقاش  خرپولی شدن خیلی برای او خفن بود به سمت حمام رفت و یواشکی شامپوی توت فرنگی خواهرش را زد تا بوی خاصی بدهد ، بهترین لباس هایش را پوشید و تا خود جنگل دوید اما خبری از آن نقاش نبود، به دنبال او به تاریک ترین قسمت جنگل رفت جایی که نور خورشید مانند روخانه ای از میان درخت ها به زمین میتابید و زیر آن صندلی چوبی به همراه یک بوم نقاشی  بود ، منظره دلنشینی بود و لبخند جونگ کوک بیشتر شد به سمت توماس رفت در حالی که پسرک تمام عشق و علاقه و ذوقش را با خودش آورده بود توماس همراه خود حس نیازش را داشت  ، توماس از اینکه به جای بچه جدی همان پسرک خوش اخلاق به سراغش آمده خوشحال شد و گفت خب من توماس هستم میتونی اقای توماس صدام کنی و اینکه برای ظاهرت خیلی تلاش کردی اما به هم ریختن ، بهانه ای عالی برای لمس او پیدا کرد جونگ کوک روی صندلی نشست و توماس از یقه ی لباس او شروع کرد، بوی شیرین توت فرنگی آنقدر وسوسه انگیز بود که هر لحضه ممکن بود گردن او را لیس بزد موهایش به نرمی ابریشم بودند و چشم هایش نگاه عمیقی داشتند  ، 20دقیقه ای گذشت و ظاهر او کاملا اماده بود کسی که آماده نبود توماس و دستانش بودند که اماده دست کشیدن از پسرک نبودن، جونگ کوک که حوصله اش سر رفته بود گفت شروع نمیکنید اقای توماس؟! توماس پالت رنگ را برداشت تا ابتدا رنگ پوست پسرک را بسازد، سفید_ قرمز_ زرد _سبز و آبی را به مقدار نیاز مخلوط کرد که رنگ پوست سفید پسرک که از سفیدی کبود به نظر میرسید را بسازد ، هر تابلوی که در طول عمرش کشیده بود را برای فروش خلق کرده بود اما این یکی را نه این را میخواست برای خودش نگه دارد ، مدتی گذشت افتاب دیگر داشت از میان شاخه درختان میرفت و پرتره جونگ کوک هم رو به اتمام بود قلموی شماره 0 را برداشت تا مژه های پسرک را بکشید و نقاشی را تمام کند هر چند دوست نداشت این لحضه تمام شود اما در برابر شوق او  که هر 5 دقیقه میپرسید تمام شد؟؟هم نمیتوانست مقاومت کند ، نگاهی به نقاشی انداخت با تمام سلول های بدنش او را می پرستید بالای بوم را گرفت و او را به سمت جونگ کوک برگرداند او با شوق از جایش پرید و چشم هایش برق میزد لب های کوچیکش از تعجب از هم فاصله گرفته بودند ، دیگر هیچ چیزی مهم نبود یا این لحضه یا هیچ وقت بوم را روی پایه برگرداند با یک دستش سر و دست دیگری گردن پسرک را گرفت و او را بوسید ، همیشه به این فکر میکرد اگر او را ببوسد ایا پسرک هم لب هایش را با او هماهنگ میکند بالاخره میتوانست جواب سوالش را بفهمید.....

𝒀𝒐𝒖𝒓 𝒉𝒂𝒊𝒓 𝒎𝒂𝒌𝒆𝒔 𝒎𝒆 𝒄𝒓𝒚 موهای تو من را به گریه می اندازند .VkokМесто, где живут истории. Откройте их для себя