part 11

327 87 29
                                    


درود برشما حالتون چطوره 🙂

می‌بینید چه سرعت آپ بالا شده حالشو ببرید 😎😎

_________________________________________

Lou pov:
دست راستم رو زیر گردنش گذاشتم و دست چپم رو بردم زیر زانوهاش.

بلندش کردم و به سمت اتاقش رفتم.
بین راه تمام حواسم بود که چشش به جسد اون کشیش عوضی نخوره.

با پا در اتاقش رو باز کردم و سمت تختش رفتم. اونو رو تخت خوابوندم و بالش زیر سرش رو مرتب کردم.
رنگش پریده بود و به سقف زل زده بود.

لباش نیمه باز بود و نفس نفس میزد.

دستاش مثل یه قالب یخ سرد بود. اونارو بین دستام گرفتم تا گرمشون کنم.

بدنش مثل بید میلرزید و پلک نمیزد.

چشمم به کبودی روی گردنش افتاد.

هجوم گرما به درونم رو حس کردم. اون بی همه چیز روی شاهرگش کبودی بزرگی به جا گذاشته بود.

اخم کردم و دستای هری رو که بین دستام بود محکم فشردم.

هری نگاهشو از سقف گرفت و به چشمای من داد.

زمردی های براقش که حالا تو حصاری از رگه های قرمز گرفتارشده بود خودنمایی میکرد.

لبهاش رو رو هم گذاشت و اب دهنش رو قورت داد و دوباره لب هاش رو باز کرد.

اوای بسیار ریزی از ان خارج شد که خود هری هم بزور میشنید اما همونقدر برای من کافی بود که بشنوم.

- لو...

همون لحظه قطره ای که هری سعی داشت با لجبازی نگهش داره سر خورد.

کل مسیر صورتش رو طی کرد و خط خیسی از خودش به جا گذاشت.

صورتش رو با دست راستم قاب گرفتم و با شستم رد اشک رو پاک کردم.

- خوبی هری؟ اروم باش، همه چی تموم شد.

- لو اون...اون....عوضی میخواست....میخواست
انگشتمو رو لبهاش گذاشتم.

- ششششش هری اروم باش همه چی تموم شد.

از کنارش بلند شدم تا براش یه لیوان اب بیارم. به سمت اشپزخونه رفتم.

به خونی که روی زمین پخش شده و جسدی که گوشه اشپزخونه افتاده بود، توجهی نکردم و یه لیوان برداشتم.

از توی یخچال پارچ اب رو دراوردم و لیوان رو پر کردم. توی کابینت ها دنبال قند میگشتم.

بالاخره بعد کلی گشتن توی کابینت بالای گوشه اشپزخونه قندون رو پیدا کردم.

دوتا حبه قند توی اب انداختم و همونطور که با قاشق سعی میکردم قند رو حل کنم سمت اتاق هری رفتم.

هری به پنجره گوشه اتاق خیره شده بود و اشکاش بالش رو خیس کرده بود.

نمیتونستم اینجوری ببینمش، قلبم مچاله شد.

Haunted (L.S) completed Where stories live. Discover now