part 3

523 164 159
                                    


لویی همیشه از خودش میپرسید چرا اینجا گیر افتاده . چرا هنوز خونه پدر و مادرشه در حالی که اونا اینجا نیستن ؟چرا اونا رفتن ولی لویی هنوز اونجاست ؟ چرا لویی اجازه نداشت در آرامش باشه ؟ اون حاضر بود هرکاری بکنه تا الان پیش پدر و مادرش باشه.اگه میتونست با اونا باشه دیگه برای اینکه خونه رو برا خودشون نگه داره احساس گناه نمیکرد .

اون اوایل خیلی احساس تنهایی می‌کرد تویه خونه خالی.اون فقط یه پسر بود که خودشو پدر مادرش و گم کرد بود و زندگیش از هم پاشیده شده بود بی هیچ گناهی . دو ماه اول دعا می‌کرد پلیس قاتل هارو پیدا کنه تا شاید بتونه در آرامش باشه اما وقتی پلیس پرونده قتل رو بست اون یه چیز رو فهمید اینکه هیچوقت خودش و خوانوادش برای اونا مهم نبودن اونا دنبال قاتل ها گشتن چون وظیفشون بود و باید این کار رو می‌کردن . به هر حال این مشکل پلیس ها نبود که لویی و خوانوادش مرده بودن درکل اونا نتونستن چیزی راجب قاتل ها پیدا کنن .

اما اونا اشتباه می‌کردن و باعث شدن لویی بفهمه که آدما چقدر خودخواهن و به خاطر همین ازشون متنفر بشه. و این ریشه یه کینه لویی نسبت به مردم شد .

*****

_من که بهت گفتم لامپت مشکل نداره احتمالن نور ماه داشته باهات بازی میکرده .

پدر هری گفت درحالی که تویه اتاقش ایستاده بودن.

_هری لطفا بیا پایین .راستش منو مادرت باید راجب یه موضوعی باهات حرف بزنیم .

هری آه کشید و دنبال پدرش رفت . اون میدونست آخر این حرف ها به چی میرسه .همه یه این صحبتا راجب آینه که اونا قراره هری رو تنها بزارن و خودشون برایه کار به لندن برن. جایی که پدرش یه خونه کوچیک داره .

_بشین

پدرش گفت و به مبل اشاره کرد .پدر و مادرش رویه کاناپه نشسته بودن و با نگاه نگرانشون به هری زل زده بودن.

_تو هنوز یادت هست که برای چی اومدیم اینجا .

مامانش گفت و یه لبخند ضعیف زد.

_اهوم چون بابا از اینکه از ما دوره خسته شده بود ماهم اومدیم اینجا نزدیک لندن.

اما این چیزی رو عوض نکرد، کرد ؟ حالا هر دوی شما تو لندن کار می‌کنید و میتونید باهم وقت بگذرونید جما هم که امشب به کمپ تابستونی میره اما من چی ؟! چرا یه آپارتمان تو لندن نمی‌گیرید که همه کنا هم باشیم .

_زندگی کردن تو لندن خیلی خرج داره و البته من بعید میدونم بشه جایی که توش کار میکنم رو گفت آپارتمان .

پدرش گفت اون داشت سعی می‌کرد پسرش احساس بهتری پیدا کنه .

_قند عسلم این چیزیه که فعلا هست. تو خوب میدونی پدرت چقدر سخت تلاش میکنه و منم سعی میکنم یه کار تویه بیمارستان نزدیکتر پیدا کنم تا بتونیم بیشتر باهم وقت بگزرونیم .

Haunted (L.S) completed Where stories live. Discover now