Part4 [First night]

Começar do início
                                    

تهیونگ ناله بیجونی کرد و با شهوت باقی مونده تو وجودش به حرف اومد:
"بله ارباب...من درمونده کاک شما تو سوراخمم. دلم میخواد کاکتون پارم کنه. اونقدر جرم بده که به خون ریزی بیافتم. و التماستون بکنم که بسه." (گاد...واقعا ادیت این کوفتی کار طاقت فرساییه🤦🏻‍♀️)

دوباره و محکم موهای پسر رو کشید. دلش میخواست همین الان محکم و سخت اون رو به فاک بده. اونقدر بکنش که به جای کام خون از اون دیک بامزه و تقریبا بزرگش بیرون بریزه.
ناله بیجون و خسته پسر حس خوبی بهش میداد و درعین حال چراغ احتیاطی رو براش روشن میکرد!

"رنگ تهیونگ؟"

تهیونگ از چند بار ارضا شدن تو فاصله کم اون هم بعد از اون همه مدت که بهش دست نزده بودند خسته شده بود پس حقیقت رو به زبان آورد:
"زرد ارباب"

جونگوک نفس عمیقی کشید و موهای نرمش رو رها کرد،حالا وقتش نبود. اون زیاد کام شده و قطعا همین ضعیفش کرده بود...تحمل یک سکس کامل طبق عادات اون، برای پسر زیادی بود...حداقل تو این وضعیت!

"واسه امشب کافیه، فعلا میری و استراحت میکنی
فرداشب قوانین کلی خونه رو برات توضیح میدم."

و آروم بدن خسته پسرکش رو روی دست براید استایل بلند کرد.

تهیونگ با شک سرش رو تو سینه پهن مرد فرو کرد.
باورش نمیشد با حتی رنگ زرد گفتن هم تمومش کرده. به راحتی میتونست برامدگی روی شلوار اربابش رو ببینه! اما اون مرد بخاطر اون بیخیال دیک سخت شده خودش شده بود؟
تپش قلب محکم و منظم مرد بزرگتر براش آرامش بخش بود. ملودی زیبایی که حس امنیت رو براش بوجود میاورد.

جونگوک با آرامش سابش رو سمت حمام میبرد.
ازش خوشش اومده بود. اون درعین کیوت بودن هورنی و سکسی هم بود.
پسر رو تو وان قرار داد و آب رو براش باز کرد.

"همینجا بمون تا بیام."

یک حمام یک ربعه عالی! به معنی واقعیه کلمه عالی!
جونگوک موهاش رو با شامپو خوش بوی نارگیلی شسته و بدنش رو ماساژ داده بود! خشکش کرده و پماد سفید رنگی رو به سوراخ کوچولو و صورتیش مالید بود!
و اون حتی با مالیده شدن اون پماد رو سوراخش هم سخت شد! و باعث خنده قشنگ اربابش!
چطور میتونست مقاومت کنه وقتی جونگوک اونطور ماهرانه انگشت های بلند و پرستیدنی رو روی سوراخ بی دفاع و تشنش میکشید؟
دوباره دیک سفت مسترش رو برای تشکر و راحت کردن عذاب وجدانش خورده و با باز هم‌ با میل خودش اون مایع سفید رنگ رو چشیده بود.

حالا تو اتاقی که قرار بود مال خودش باشه استراحت میکرد!
خیلی خوش شانس بود که اربابی مثل جئون جونگوک گیرش اومده!
برده هایی رو دیده بود که دست ارباب های سنگ دل و عوضی می افتادند!
اون ها فقط شکنجه میشند...اونقدر بیرحمانه و بدون اصول که گه گاه آسیب های جدی به بدنشون وارد میشد!
اونقدر میکردنشون تا روده هاشون از مقعدشون بیرون میزد!
قربانی سادیسم بیمارگونه یک مشت به اسم انسان و وحشی...!
و حالا اون باید ممنون تقدیر و سرنوشتش باشه!
با لبخندی متشکر از شانسش زمزمه کرد:

"فقط سعی کن بخوابی ته، بخواب...سرحال شو و با انرژی بیشتری به ارباب جدیدت خدمت کن!

***

با اقدار و قدم های محکم تو فروشگاه قدم میزد.
یک سکس شاپ یا ادالت شاپ بزرگ.
هوم...جئون جونگوک همیشه از خرید برای برده های جدیدش لذت میبرد.
اینکه اون هارو تصور کنه که تو چه چیزی از همیشه بهترند براش جذاب بود!

سنگینی نگاه زن فروشنده رو به خوبی حس میکرد. پوزخند خود خواهانه ای زد و به قفسه پلاگ ها نزدیک شد.

"اون پاپی کوچولو پوست عسلی و گرمی داره!(اینجا منظور از گرم تناژ پوسته نه دمای اون) اوم...صورتی! یکم پرنسس طور و درعین حال هات!"

پلاگ صورتی که قلب نگینی بزرگی پشتش داشت رو برداشت.

"این میتونه خوب اون سوراخ فاکی رو گشاد کنه. کاملا باز برای پذیرایی از دیک من!"

"میتونم کمکتون کنم آقا؟"
همون فروشنده زن بود که مخاطب قرارش داد.
زن لاغر بود با سینه هایی درشت و صورت نسبتا زیبا.
میتونست تصورش کنه وقتی از طناب آویزونه. یک دیلدو بزرگ سیاه رنگ تو سوراخشه و سینه هاش بخاطر محکمی طناب دورشون به کبودی میزنه!
رو باسنش پر از قرمزی اسپنک و از دهنش کام آویزون!
رد اشک خشک شد تا چونش ادامه داره و ناله های ضعیف و بیجونی میکنه!

خب این تقصیر جونگوک نیست.فقط تصورات قوی داره! همین!

"این پلاگو میخوام. به جز این دوتا پنی مشکی و صورتی توری، یک لباس خواب که لازم نباشه وقتی میخوام به فاک بدمش درش بیارم، هوووم یک کاستوم خدمتکار هم، ترجیحا قسمت پشتش باز باشه تا هروقت خم شد بتونم سوراخشو ببینم یا بفاکش بدم. یک قلاده با آویز بلند قابل تنظیم و پلاگ دم و گوش پاپی هم میخوام."

صورت سرخ شده از خجالت زن باعث شد پوزخند روی لب هاش بزرگتر بشه و نگاهش بیشرمانه تر:
"خب؟! منتظر چی هستی؟ سریع برام بیارشون."

زن بیچاره هل شده تکونی به خودش داد:
"ا...اوه م...متاسفم...همین الان براتون میارم آقا...لطفا برید به صندوق برای حساب کردن."

با دور شدن زن زمزمه زیرلبی کرد:
"خیلی دلم میخواد ببینم تو این پنتیه صورتی با پلاگ تو اون سوراخ تنگو خیست چقد فاکی میشی لیتل شت!"

__________________________




هی^^
اینم پارت چهار😈
نظرتون چیه؟!
کامنت و ووت فراموش نشه بیبی ها:)
باعشق؛ لین♡

Yes Master! [Kookv_yoonmin]Onde histórias criam vida. Descubra agora