دیگر ¹⁷

100 45 140
                                    

کلمات...
کلماتی عجیب..
پر فریب...
ترسناک!
سوزناک!
آشنا!
غریبه...

کلماتی گنگ و پر حرارت... اما آشنا به حدی که پسر میتونست ذهنش رو در حال هم صدایی با آوا و نواهای پر از اون کلمات پیدا کنه!

-ماشاالله!

-استيقظ! عزیزی! استيقظ مخلوق الله الجميل!

شروع به حس کردن جسمش کرد، مغزش کنترل ذرات بدنش رو به دست گرفت و کم کم سلول های عصبیش موقعیتش رو لمس کردن...

"امروز دیگه میکشنت!"

صدای روحِ رفیقش رو شنید.. اولین صدایی که کاملا میشناخت!

آیا اون صدا های ناشناخته‌ هم متعلق به ارواح جدید بودن؟

با چشم باز کردن و دیدن فردی در لباس های غریبه با چشم های نقاشی شده و لبخندی انزجار آور، متوجه حدس اشتباهش شد.. صداها متعلق به ارواح نبودن! درحقیقت متعلق به انسان هایی عجیب در سرزمین عجایب بودن!

بدون انتظار قبلی توسط فشار دست های یک فرد عجیب و یک فرد عجیب تر دیگه که ذهنش ناخوداگاه اون رو فرد عجیب شماره دو نامگذاری کرد، از جا بلند شد و به حالت نشسته در اومد...

یک دست به سمت صورتش رفت و کمی پودر تیره رنگ که بی شباهت به گرد و خاک نبود رو به پیشونیش مالید..

-تعال! تعال!

فرد عجیب رو به زد کلماتی رو بیان کرد..

-لا يتكلم العربية! با ما بیا زد!

فرد عجیب شماره دو نیمه ی دوم و قابل فهمِ حرفش رو به سمت زِد بیان کرد...

زمانی که با هدایت دو دو فرد عجیب ایستاد، تازه متوجه لباس های طلایی و سفید رنگ عجیبش شد.. مغزش مجذوب رنگ طلایی شد، آرزو کرد تصوراتش درست باشن و در بهشت بیدار شده باشه!

همچنان که به سمت جایی نامعلوم اجبارا قدم بر میداشت، از تعداد انسان های موجود در اون مکان بیشتر شگفتزده شد... تا به اون زمان چنین جمعیتی ندیده بود! نه حتی در اتاق عکاسی!
البته تا جایی که میتونست به یاد بیاره...

به محلی مثل دستشویی یا حمام رسیدن.. جایی که شبیه دستشویی بود اما پر از انسان های بی کفش و ریش یا مو بلند بود... حوضی بزرگ در وسط سالن قرار داشت و خیلی ها دست یا سرشون رو با آب اون حوض یا با آبِ شیرهای متصل به دیوار ها میشستن..

دو آستینش توسط افراد عجیب بالا داده شدن، هردو فرد عجیب روی صورت، دست ها و شاید روی جاهای دیگه مثل پاهای زد آب خنک ریختن و پوستش رو به آرومی نوازش کردن..

پسر خیلی متوجه کارهاشون نمیشد؛ فقط از فرط گیجی سعی داشت خودش رو متعادل نگهداره تا در حوض نیوفته!

-تکرار کن!

متوجه شد همزمان با کشیده شدن بدنش به سمت حوضِ پر آب، این صدا از سمت فرد عجیب شماره دو اومده..

"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]Where stories live. Discover now