حیرت¹²

179 61 1.1K
                                    

انقدری کلافه و خشمگین بود که بر خلاف عادت جدیدش سعی نکرد چهره ی افراد رو رمزگشایی کنه تا به جزئیات چهره ی پدرش که از پنهان کاری و دروغگوییش حرف میزد پی ببره...

درواقع هرکسی با نگاه کلی به حالت ابرو ها، طرز نشستن و لحن بیان اقای اکس و رفتارهای ریزش نگاه میکرد میتونست متوجه دروغ هاش بشه..

-پسرم، زد و اِی رو بهشون تحویل میدیم و اونا باهم یه گروه جدید رو بوجود میارن و پرورش میدن!

-ای دیگه کیه؟ باز برای کی نقشه ریختین؟

لیام از روی صندلیش بلند شد و دستاشو روی میز کوبید؛ آقای اکس بخاطر صدا و ظاهر ترسناک پسرش کمی به عقب خم شد، آب دهانشو قورت داد و منتظر فریاد های پسرش شد...

-من دیگه یک کلمه هم به حرفات گوش نمیدم!

مرد میانسال با اینکه مضطرب شده و ترسیده بود، لبه ی کتش رو درست کرد و همچنان که بدنشو به سمت مخالف لیام متمایل کرده بود حرف زد..

-من هنوزم موسس و مطمعنا یادته که رئیس اصلی اینجا هستم! من بیشتر سهام پین اند کو و کلینیک های زیبایی پین رو دارم! پس کاری نکن که..

صدای جا افتادن خشاب تفنگ، صدای جف رو قطع کرد...

-لیام پسرم من بخاطر خودت حرف میزنم! من به فکرتم! من-

بانگ شوکه کننده و بلندی شنیده شد، سوزشی شدید در زانوی راست جناب اکس ایجاد شد و امواجِ فریاد کل کلینیک رو پر کرد...

-مگه اینکه بمیرم تا دستاوردامو بدم به عوضی ای مثل تو!

دکمه ی روی میزش رو فشار داد و در باز شد؛ سفید پوش ها داخل اومدن و بدون کلامی پدر لیام رو با خودشون بردن...

البته.. قبل رفتن یکی از سفید پوش ها مزاحم لیام شد!

-قربان... جناب توئیست قصد ملاقات با شما رو دارن!

- اینجاست؟

-بله..

-بگو بیاد تو..

چند ثانیه ای گذشت تا لیام دوباره به حالت آرومش برگرده؛ همینطور که سیگار میکشید به افکار دردناکش تن فروشی میکرد که مبادا احساس پوچی درونیش افزایش پیدا کنه...

آهنگ قدم های آشنا لیام رو از افکارش دور کرد و باعث شد مرد نگاهشو به سمت دکتر توئیست که وارد اتاق می‌شد ببره...

دکتر روی مبل نشست و با برداشتن شکلات تلخی از روی میزِ رو به روش، دوستانه بودن صحبتشونو رو اعلام کرد...

کاغذ شکلات رو پاره کرد و انگشت های خوش فرم و بلندشو به سمت دهانش برد.. در حقیقت هرکسی جای اون بود میترسید از شکلات های آقا بخوره؛ کی میدونست شاید قربانی های لیام همه با خوردن اون شکلات ها مسموم شده و بعد از تضعیف جسمی شکنجه داده میشدن؟

"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]Where stories live. Discover now