هرگز رهایت نمی‌کنم

157 43 72
                                    

-خودت هم خوب می‌دونی که اون آماده نیست تا سرپرستی آرنه رو دوباره بگیره. من اجازه نمی‌دم دخترم با اون زن برگرده توی آشغالدونی‌های لندن!

مرد سعی داشت تُن صداش رو پایین نگه داره و اجازه نده عصبانیتش به عقلش غلبه کنه.

-این چیزیه که دادگاه مشخص می‌کنه و من وظیفه دارم در جهت خواسته‌ی موکلم عمل کنم جناب کوپر. موفق باشید.

مرد بلوندی که رو به روش ایستاده بود، گفت و از متیو فاصله گرفت.

-اون زن...من بهش کمک کردم؛ به خودش به شوهرش، بچه‌ش رو با همه‌ی وجود بچه‌ی خودم دونستم و حالا تا از مرکز ترک اعتیاد بیرون اومده، رفته برای من یه وکیل گرفته تا آرنه رو ازم بگیره! اون احمق حتی نیومد تا با خودم در موردش حرف بزنه!

متیو با حرص از بین دندان‌هاش گفت و این دست فرانک بود که روی شانه‌ش قرار گرفت.

-آروم باش. برای من واضحه که اون زن هر چقدر هم دادگاه تشکیل بده بازم برنده تویی. عمراً اجازه بدن آرنه برگرده پیش زنی که خونه‌ش خیابونای لندنه. اون سقفی نداره که بالای سر آرنه بذاره، غذایی نداره تا باهاش اون بچه رو سیر کنه. ضمن اینکه به وضوح یه سری اختلال شخصیتی داره که باید درمان بشن. اصلاً به خودت فشار نیار مَت. سرپرستی اون دختر رو بهت میدن، تا ۱۸ سالگیش.

به نرمی کنار گوش دوستش زمزمه می‌کرد و لحنش به قدری اطمینان بخش بود که متیو سبک شدن بارِ روی قفسه‌ی سینه‌ش رو حس می‌کرد.

-اگه آرنه خودش بخواد برگرده پیش مادرش چی؟ اون وقت باید چیکار کنم؟ می‌دونم دادگاه الان نظر آرنه رو نمی‌خواد اما دوست ندارم دخترم ازم متنفر بشه فرانک.

با کلافگی دستش رو روی پیشانیش کشید و نگاه عاجزش رو به فرانک دوخت.

-با آرنه حرف می‌زنیم. من بهت می‌گم که چه چیزایی باید بهش بگی. یه روانشناس کودک خوب هم بهت معرفی می‌کنم چون آرنه باید کم کم جلساتش رو شروع کنه. می‌دونم روانشناس قبلیش رو دوست نداشت، اما این یکی کاملاً با قبلی فرق داره.

مکثی کرد و به چهره‌ی دوستش خیره موند.

-بیا بریم. زود باش.

همونطور که دستش رو دور شانه‌ی متیو گذاشته بود، مرد رو به بیرون ساختمان هدایت کرد. متیو اجازه داد ماشینش رو فرانک برونه و متوجه نشد وقتی اون مرد بعد از یه مسیر طولانی، جلوی یه رستوران نگه داشت.

به اصرار فرانک، حالا هر دوشون مشغول تکه کردن استیک‌های نیم‌پز داخل بشقابشون بودن. متیو مقدار کمی از شراب گرون قیمتِ کنار دستش نوشید و به فرانک چشم دوخت.

سومین نفر(زری استایلیک)Where stories live. Discover now