فرانک

165 44 36
                                    


-ولی من پرستار نمیخوام.

آرنه با بی‌قراری گفت و یکی از پاهاش رو روی زمین کوبید. به طرف متیو رفت و دست‌های کوچیکش رو دور ران مرد حلقه کرد و به پای پدرش چسبید.

-میدونم بزرگ شدی عزیزم ولی حتی بچه‌های بزرگ هم باید یکی رو پیش خودشون داشته باشن وقتی باباشون قراره تا دیر وقت بیرون باشه.

متیو حینی که نوازش‌وار موهای دخترش رو لمس میکرد، توضیح داد. اون میدونست آرنه مغروره و دوست داره بالغ به شمار بیاد اما نمیتونست دخترش رو تنها توی واحد آپارتمانی بزرگش رها کنه در حالی که میدونست شب برمیگرده.

ساعت دو بعد از ظهر روز شنبه بود و آرنه توقع داشت روز تعطیل رو با پدرش بگذرونه اما متیو مجبور بود خانه رو برای ساعاتی ترک کنه.

کمی خم شد و به نرمی مچ دست‌های آرنه رو گرفت و از دور پاهاش باز کرد؛ یکی از زانوهاش رو روی زمین گذاشت تا کمی هم قد آرنه بشه و دست‌هاش رو روی شانه‌ی کودک رو به روش گذاشت.

-یادت میاد میراندا و استیو وقتی توی زندان بودن، تو چقدر اذیت شدی عزیزم؟

به نرمی از دخترش سوال کرد و به مردمک چشم‌های عسلی رنگ آرنه که با پرده‌ای از اشک پوشیده شده بودن نگاه کرد.

-الانم یه پسر بی‌گناه توی یه زندانه و من میخوام کمکش کنم. شاید یه آرنه کوچولوی دیگه‌ای مثل تو این بیرون منتظر اون پسر باشه، یا حتی پدرش، یا دوستاش.

متیو میدونست اگر هر بچه‌ی پنج ساله‌ی دیگه‌ای جلوش بود، هرگز به این وضوح براش توضیح نمیداد که در صدد انجام چه کاریه. اما آرنه چیزهایی رو پشت سر گذاشته بود که حسابش رو کودکان دیگه جدا میکرد و متیو به توصیه‌ی روانشناسِ آرنه، بعضی چیزها رو تا حدودی بی‌پرده باهاش در میان میذاشت.

-تو میخوای بیاریش بیرون؟

آرنه در ادامه‌ی حرف‌های پدرش پرسید و چانه‌ش لرزید و قطره‌های درشت اشکش از هر دو چشمش جاری شدن.

قلب متیو تیر کشید و لب‌هاش رو به هم فشرد تا مبادا گریه کنه. اون مرد با تک به تک اشک‌های دخترش گریه کرده بود اما در خفا. تحملِ ناراحتی فرزندش براش فلج کننده بود و هر کاری میکرد تا آرنه رو فقط خوشحال ببینه اما گاهی باید قبول میکرد که زندگی به همین سادگی هم نیست.

-آره کوچولوی من. میخوام بیارمش بیرون. به یکی مثل میراندا و استیو کمک میکنم. مثل همه‌ی آدمای دیگه‌ای که کمکشون کردم. برای همینه که مجبورم تنهات بذارم اما زود برمیگردم. بعدش باهم باب اسفنجی میبینیم، خوبه؟

لبخند زد و آرنه رو کمی نزدیکتر کشید.

-نه. میخوام بن تن ببینم.

در حال پاک کردن اشک‌هاش با اخمی کودکانه حرف زد و باعث شد متیو بخنده.

-باشه عزیزم. هر چیزی که تو بخوای.

سومین نفر(زری استایلیک)Where stories live. Discover now