دستی به کتش کشید و به سمت ورودی شلوغ مدرسه به راه افتاد.
با دیدن تهیونگی که گوشه ای سر به زیر منتظر ایستاده بود، دستهاش رو از توی جیب شلوارش بیرون آورد و قدم هاش رو بلندتر کرد.″جونگکوک. صبح بخیر.″
تهیونگ با دیدن جونگکوک بدون اهمیت به بچه های دیگه با صدای بلندی رو به پسر داد زده بود و دستهاش رو توی هوا براش تکون داده بود.
جونگکوک خجالت زده از نگاه بچه های دیگه روی خودش سرش رو پایین انداخت و با کشیدن بازوی تهیونگ، پسر رو دنبال خودش کشید.تهیونگ با دیدن گوش های قرمز و صورت خجالتی جونگکوک خنده ی آرومی کرد و با لوسی خودش رو به پسر دیگه نزدیکتر کرد و با صدای بچگانه ای شروع به حرف زدن کرد:
″جونگکوکی. جونگکوکی. به من توجه کن!″
کمی از تهیونگ فاصله گرفت و با بی حوصلگی غر زد:
″بقیه دارن نگاهمون میکنن، اگه ادامه بدی...″
″صبح بخیر بچه ها... جونگکوکی؟ تو هم اینجایی؟″
تهیونگ لبخند پررنگی به سرایدار مهربونشون زد و با خوش اخلاقی جواب داد:
″صبح بخیر آقای کانگ. حالتون چطوره؟″
مرد لبخندی زد و با خوش خلقی دستی میون موهای تهیونگ کشید و جواب داد:
″حالم خیلی خوبه. جونگکوک تو حالت چطوره؟″
جونگکوک لرزون و آشفته از شنیدن دوباره ی صدای مرد قدمی عقب گذاشت و جوابی به سوالش نداد.
مردی که حالا با خوش رویی رو به روشون ایستاده بود و دست های گناهکارش رو با نوازش موهای نرم تهیونگ مشغول کرده بود، کابوس شب های جونگکوک بود و هر بار بیشتر از قبل توهین هاش توی گوش جونگکوک زنگ میخورد.مرد که از لبخند تهیونگ متوجه شده بود، پسر چیزی به کسی نگفته لبخند مهربونش رو پر رنگ تر کرد و با ناراحتی لب زد:
″از تهیونگ شنیدم که یه مدت بیمار شده بودی. بهتره مواظب خودت باشی!″
حرفش رو با لبخندی به پایان رسوند و با کشیدن دستی روی شونه ی خم شده ی جونگکوک، از کنارشون رد شد.
تهیونگ با دیدن رنگپریده و مردمک های ناپایدار جونگکوک ترسیده بهش نزدیک تر شد و با کشیدن دستی روی گونه ی پسر زمزمه کرد:
″حالت خوبه؟ نوشیدنی میخوای؟″
جونگکوک شکسته تر از همیشه نگاه خیسش رو به صورت تهیونگ دوخت و سری به علامت منفی براش تکون داد.
مهم نبود جونگکوک چقدر سعی در مخفی کردن غمش داشته باشه و وانمود به امیدواری کنه، آقای کانگ باز هم با اون لبخند مضحکش ازش قدرتمند تر بود و کافی بود دهن باز کنه تا دیگه حمایت تهیونگ رو هم نداشته باشه.
شاید سرایدار قدکوتاه و مسنشون راست میگفت؛
اون حالا آسیب دیده بودی و لایق عشق نبود.
YOU ARE READING
Dark half
Short Story″ تجاوز، کلمه ی عجیبیه. توی فیلم و داستان ها قربانی ها عاشق متجاوزشون میشن. توی واقعیت قربانی رو متهم به گناهکار بودن میکنن. من یکی از اون قربانی ها بودم؛ من پسری بودم که قربانیه تجاوزه! ″ [Complete] ___________ • Name : Dark half • Couples : kookv...