part8

2.5K 563 175
                                    

دستی به کتش کشید و به سمت ورودی شلوغ مدرسه به راه افتاد.
با دیدن تهیونگی که گوشه ای سر به زیر منتظر ایستاده بود، دستهاش رو از توی جیب شلوارش بیرون آورد و قدم هاش رو بلندتر کرد.

″جونگکوک. صبح بخیر.″

تهیونگ با دیدن جونگکوک بدون اهمیت به بچه های دیگه با صدای بلندی رو به پسر داد زده بود و دستهاش رو توی هوا براش تکون داده بود.
جونگکوک خجالت زده از نگاه بچه های دیگه روی خودش سرش رو پایین انداخت و با کشیدن بازوی تهیونگ، پسر رو دنبال خودش کشید.

تهیونگ با دیدن گوش های قرمز و صورت خجالتی جونگکوک خنده ی آرومی کرد و با لوسی خودش رو به پسر دیگه نزدیکتر کرد و با صدای بچگانه ای شروع به حرف زدن کرد:

″جونگکوکی‌. جونگکوکی. به من توجه کن!″

کمی از تهیونگ فاصله گرفت و با بی حوصلگی غر زد:

″بقیه دارن نگاهمون میکنن، اگه ادامه بدی...″

″صبح بخیر بچه ها... جونگکوکی؟ تو هم اینجایی؟″

تهیونگ لبخند پررنگی به سرایدار مهربونشون زد و با خوش اخلاقی جواب داد:

″صبح بخیر آقای کانگ. حالتون چطوره؟″

مرد لبخندی زد و با خوش خلقی دستی میون موهای تهیونگ کشید و جواب داد:

″حالم خیلی خوبه. جونگکوک تو حالت چطوره؟″

جونگکوک لرزون و آشفته از شنیدن دوباره ی صدای مرد قدمی عقب گذاشت و جوابی به سوالش نداد.
مردی که حالا با خوش رویی رو به روشون ایستاده بود و دست های گناهکارش رو با نوازش موهای نرم تهیونگ مشغول کرده بود، کابوس شب های جونگکوک بود و هر بار بیشتر از قبل توهین هاش توی گوش جونگکوک زنگ میخورد.

مرد که از لبخند تهیونگ متوجه شده بود، پسر چیزی به کسی نگفته لبخند مهربونش رو پر رنگ تر کرد و با ناراحتی لب زد:

″از تهیونگ شنیدم که یه مدت بیمار شده بودی. بهتره مواظب خودت باشی!″

حرفش رو با لبخندی به پایان رسوند و با کشیدن دستی روی شونه ی خم شده ی جونگکوک، از کنارشون رد شد.

تهیونگ با دیدن رنگ‌پریده و مردمک های ناپایدار جونگکوک ترسیده بهش نزدیک تر شد و با کشیدن دستی روی گونه ی پسر زمزمه کرد:

″حالت خوبه؟ نوشیدنی میخوای؟″

جونگکوک شکسته تر از همیشه نگاه خیسش رو به صورت تهیونگ دوخت و سری به علامت منفی براش تکون داد.
مهم نبود جونگکوک چقدر سعی در مخفی کردن غمش داشته باشه و وانمود به امیدواری کنه، آقای کانگ باز هم با اون لبخند مضحکش ازش قدرتمند تر بود و کافی بود دهن باز کنه تا دیگه حمایت تهیونگ رو هم نداشته باشه.
شاید سرایدار قدکوتاه و مسنشون راست میگفت؛
اون حالا آسیب دیده بودی و لایق عشق نبود.

Dark halfWhere stories live. Discover now