part1

6.1K 816 331
                                    

″ تجاوز،
کلمه ی عجیبیه.
توی فیلم و داستان ها قربانی ها عاشق متجاوزشون میشن.
توی واقعیت قربانی رو متهم به گناهکار بودن میکنن.
من یکی از اون قربانی ها بودم؛
من پسری بودم که قربانیه تجاوزه! ″

اشکی از گوشه چشمهایش به پایین ریخت، مرد دکتر نگاه زیر چشمی ای به پسرک انداخت و با صدای آرومی زمزمه کرد:

″پسرم میدونم احتمالا مشکل بزرگی داری که دست به همچین کاری زدی... با خودکشی چیزی حل نمیشه!″

با نگرفتن جوابی سری از تاسف تکون داد و اتاق رو ترک کرد.
قطره ای دیگه اشک راه خودش رو به‌ گونه ی سفید رنگ جونگکوک پیدا کرد.
بزاق دهنشو به سختی قورت داد و چشم هاشو بی حس بست تا برای لحظاتی کوتاه به نفس حبس شده اش اجازه ی آزاد شدن بده.

″چه غلطی کردی پسره ی نجس؟″

کمتر از یک لحظه کافی بود تا جونگکوک به عمق فاجعه پی ببره و به یاد بیاره چرا خودکشی رو تنها راه پیش روش دیده.
بهت زده چشمهاشو دوباره باز کرد و با ترس عظیمی که در کمتر از یک لحظه به تمام روحش هجوم آورده بود روی تخت نشست و به پدر عصبیش که با اخم ها و چهره ای جمع شده بهش چشم دوخته بود زل زد.

مرد اخم هاشو پر رنگ تر کرد و با چهره ای پر از آشفتگی و سرخ با صدای لرزون از خشم به پسر آسیب دیده اش گفت:

″به زندگیمون گند زدی. این چه آبروریزی ای بود که برامون درست کردی؟ میکشمت! فقط کافیه از اینجا پامونو بذاریم بیرون خودم میکشمت″

بی اهمیت به جسم لرزون جونگکوک کلمات رو کنار هم میچید و به پسری که پر بود از احساس طرد شدگی و ترس نسبت میداد.
جونگکوک با نفس های تند و پشت سر هم و لب های خشک شده لبهاشو باز کرد تا نفسی بگیره و بتونه از روی غریزه برای بقای بشر اکسیژن رو تنفس کنه اما به محض باز کردن لبهاش چشمهاش سیاهی رفت و بدنش لرزش غیرعادی ای گرفت.

پدر خشمگین با دیدن بدن بی جون جونگکوک که روی تخت افتاد و شروع کرد به لرزیدن قدمی از ترس و بهت عقب گذاشت و قبل از اینکه قطره ای اشک از چشمهاش بچکه از درد و خشم صدای دادش که پرستار رو صدا میزد تمام بیمارستان رو گرفت.

.

خورشید طلوع کرده بود و نورهای سوزنده اش بع صورت و چشم های بسته پسر آسیب دیده و نا امید میتابید.
قبل از اینکه جونگکوک بتونه چشمهاشو باز کنه در با صدای بلندی باز شد و جسم ظریف و کوچیک تهیونگ توی لباس مدرسه در حالی که یه پرستار پشت سرش با خشم باهاش بحث میکرد توی چهارچوب در پدیدار شد.

تهیونگ با دیدن جسم ورزیده و عضله ای جونگکوک که حالا به قدری لاغر شده بود که انگار روی شعله های آتش تماما سوخته و مذاب شده بود، کنترل احساسشو از دست داد و با اشک های که صورتش رو خیس کرده بود نالید:

Dark halfWhere stories live. Discover now