وقتی تو دنیایی از سکوت غرق میشی نای جنگیدن
برای ثابت کردن خودتو نداری
فقط نگاه میکنی ببینی کسی هست که
حرفای قلبتو با سکوتش بشنوه ؟گاهی ادم ها نیاز به یه هم صحبت ندارن
فقط نیاز به کسی دارن که بدون اینکه چیزی بگه
بدون اینکه چیزی بشنوه
از نگاهت ، از سردی روحت
تورو ببینه ! درکت کنه !___________________
فلش بک *
د.ا.د.جین
امشب ، شب اخریه که اینجاییم و جیمین و جونگکوک تقریبا تونستن حرفای همو بفهمن .
جالب اینجاست که جیهوپ میگفت انگار این سفر برای این بوده که همه نیمشونو پیدا کنن .اما بنظرم این مسخره ترین چیز بود !
مخصوصا اون دوتا احمقا .. یونگیی که فکر میکنه هیچکس نمیفهمه داره با هوبی لاس میزنه و هوبی که سعی داره از من اینو مخفی کنهاز نظر من بدترین چیز اینه که ادمای اطرافت سعی کنن از تو چیزیو پنهون کنن و فکر کنن که تو این کار موفق بودن درصورتی که تو کل این مدت از همه چیز خبر داشتی و فقط خودت و به بی اطلاعی زدی تاا ببینی کی بهت راستشو میگن
کوبین_ احتیاجی نیست حسرت چیزیو بخوری جین ! تو میتونی همه چیزیاییو که میخوای و تجربه کنی . فقط کافیه بخوای
جین_ نه کوبین . این ترس نمیزاره منم مثل بقیه چیزیو تجربه کنم. حتی همین حالاش نگاه کن اون تهیونگم حتی همش منتظرهتا تو یا نشونه از تورو دوباره ببینه
کوبین_ میخوای کاری کنم که تورو درک کنه ؟
جین_ چجوری ؟؟
کوبین _ کاری به هیچی نداشته باش ! فقط بگو از نظر تو اون شخص لیاقت اینو داره که تورو بشناسه یا نه ؟
جین_ نمیدونم ..
کوبین_ بعد از اینهمه سال شاید بد نباشه یکیو امتحان کنیم . هاا ؟
جین_ میسپارمش دست خودت ..
لبخند کوبینو حس میکردم . لبخندش تمام غصه هامو گرفت . باعث میشد خیالم راحت باشه . امنیتی که اون بهم میداد هیچکس نمیتونست بهم منتقل کنه !
YOU ARE READING
his hands
Fanfictionصدای بوق کر کننده ی قطار تنها چیزی بود که میتونست باعث بشه که به خودش بیاد اون داشت چیکار میکرد؟ اون داشت چیکار میکرد ؟ این سوال همش تو ذهنش تکرار میشد چرا نبود پس ؟ چرا نمیومد ؟ چرا نبود که دستاشو بگیره .. البته که گرفت! ولی وقتی دستاش سرد شده بو...