_ من تا کی باید اینجا بشینم ؟

اینبار مرد سر بلند کرد تا کاغذی روی میز کارش رو بررسی کنه: امم.. نمیدونم تا وقتی یکی بیاد دنبالت .

نیم نگاهی بهم انداخت: چقدر هم برات مهمه...

مسخره کرد . حق داشت . این هنر من ، توی نشون ندادن احساسات ، به همه همین حس رو میداد.

و این همون چیزی بود که من میخواستم و برای ادامه زندگیم بهش احتیاج داشتم.

کمی دیگه خودم رو جلو کشیدم : ولی من که گفتم کسی رو ندارم. کسی نمیاد.

براندون  در حال یادداشت چیزی بود : اثر انگشتت و گرفتم خودشون هویتتو پیدا میکنن و زنگ میزنن .

خون تو تنم منجمد شد :چ...چی؟

اینبار به چشم هام نگاه کرد: چرا ترسیدی؟ گفتی کسی رو نداری که.

وحشت زده شدم‌. من فقط نمیخواستم جیک چیزی بفهمه. اگه اونا بهش زنگ میزدن خودشون باید خاکم میکردن. بهش نگاه کردم . منتظر جواب بود‌.

سعی گردم چهره خنثی ام رو برگردونم:
_ ه..هنوزم‌میگم... کار بی‌فایده ای کردید. الکی مامورا رو درگیر نکنید .

براندون خندید . این مرد واقعا جذاب بود .

_ زین جواد مالیک؟

ناخودآگاه چرخیدم، ‌مامور دیگه ای جلو اومد ‌.

گیج و هراسون نگاهش کردم : ب‌...بله؟

کنار رفت و مردی از پشت سرش پیدا شد .

مردی چهار شونه که به وضوح عضله هاش زیر کت شلوار مشکی رنگش مخفی شده بود.

_ قربان ایشون قیم زین جواد مالیک ئه. لیام پین .

رو به براندون گفت و من صدای ریزش رو شنیدم: که کسی رو نداری؟

چیزی نمیفهمیدم... نگاهم روی چشمهای قهوه ای رنگ جرویس پندلتون قفل شده بود . اون هم خیره به من ایستاده بود .

اون واقعا، بابا لنگ دراز من بود ؟

با جدیت نگاه مبهوتم رو نادیده گرفت و من داشتم فکر میکردم این مرد بود که ۱۱ سال قبل دست من و گرفت و از پرورشگاه خارج کرد ؟

به سمت براندون چرخید: لیام جیمز پین هستم.

متاسفم‌بابت دردسری که زین درست کرده . باید چیکار کنم ؟

به نیم رخ لیام خیره شدم. لیام... لیام جیمز پین ...

دستش رو جلو برد و چیزی رو که براندون بهش داده بود امضا کرد .

بعد برگه رو به سمت من کشید .

ماموری که همراه بابا لنگ دراز اومده بود دستبندم رو باز کرد و من بدون نگاه کردن به پین ، پایین برگه رو امضا کردم .

در اصل امضا کردن بلد نبودم و امضام تقلید ناشیانه ای از امضای پین بود . فکر می‌کنم متوجه شد چون پوزخند صدا دارش رو شنیدم.

اون اصلا کی بود که به من بخنده؟ یه حرومزاده عوضی ای که زندگی من رو جهنم کرده.

ولی امضا کارم رو راه انداخت . چون بعدش پین دستم رو کشید و از جام بلندم کرد .

نمیخواستم دنبالش برم. از جیک میترسیدم‌اما پین نه.

اون باید جواب پس میداد . اون باید بهم میگفت که چرا من رو از پرورشگاه خارج کرد و بعد ولم‌کرد به امون جیک .

محکم تر مچم رو کشید، خداحافظی و عذر خواهی محترمانه ای کرد . من رو از ایستگاه پلیس خارج کرد و من با خودم فکر کردم شاید باید ازش تشکر کنم .

حقیقتا اون به من خونه،  غذا و خانواده داده بود. حالا هم که نجاتم داد،‌نمیتونستم‌نامرد باشم.

اما باز هم‌ حجم عظیمی از گنگی توی ذهنم جا خوش کرده بود و داشت من رو توی باتلاق ذهنی خودم غرق میکرد .

بلاخره ایستاد و دستم رو رها کرد .‌چرخید و نگاه برزخیش رو به من دوخت .

اینجا جائیه که داستان من شروع شد.

درست رو به روی ایستگاه پلیس . جایی که لیام پین رو به روی من ایستاده و با اخم بهم خیره شده‌ .

و من بهت زده بهش نگاه میکنم . هیچی نمیگم و اجازه میدم عصیی باشه. ‌بارون بند اومده اما سرمای هوا هنوز هم تنم رو میلرزونه.

قدمی‌جلو اومد. صدای بمش گوش هام رو پر کرد ‌: احتمال زیاد من و نمیشناسی . من قیم قانونی توئم.

میشناسمت. ‌به اندازه ۱۱ سال مرور قولی که بهم دادی و عملیش نکردی .

_ میدو...

نذاشت حرفم رو تموم کنم . سیلی محکمی به گوشم زد و بعد دوباره خیره نگاهم کرد : بذار درست تر بگم زین جواد مالیک  ... من قیم قانونی و مالک تو ئم ...

اینبار من با اخم‌بهش خیره شدم. اهمیتی نداد.

_ و تو باید بابت این خرابکاری به من جواب بدی .

لیام پین ،‌جرویس پندلتون حرومزاده من، کلاه و ماسک رو تو بغلم انداخت و بعد دستم رو کشید و مجبورم کرد دنبالش برم.

درست مثل کاری که از اون به بعد قرار بود بکنه.

اون قرار بود بادی بشه که موج های زندگی من رو کنترل میکنه . و من نمیتونستم جلوش رو بگیرم.

________________

1506

سلطان وارد می‌شود. 😄

انقدر زیاد زیاد آپ‌میکنم لطفا شما هم زیاد زیاد کامنت بذارید 😍 لاو یو 😘

خدایی

نگون سار cyclamen Where stories live. Discover now