- هی، صورتزخمی، گرسنه نیستی؟!چانیول غیرارادی از جا پرید. بدنش به حالت نیمخیز در اومد و با پلکهایی که ناگهانی باز شده بودن بهت زده اطرافش رو نگاه کرد. این زن، اتاق کوچیکی که توش قرار داشتن، چرت زدن روی صندلی. دهانش باز موند و چندبار پلک زد. اطلاعات به آرامی به مغزش تزریق میشد. بیون بکهیون و راه زیرزمینی و دیوار بلند و حالا اینجا بودن. نگاه ماتش از روبروی اتاق دوباره به صورتی زن برگشت و دید که بهش لبخند میزنه.
- گیج شدی؟
- بکهیون کجاست؟مینی عقب رفت و ایستاد، و دوباره به سمتی خم شد تا یک بشقاب با بخاری که از روش بلند می شد، برداره. : زخمش رو بخیه زدم. اون هم خوابش برد، به نظر خیلی خسته بودید ها؟ بیا، یکم تاسکباب اینجا هست. نگران نباش، میدونم معده رو به هم میریزه اما قایق فعلا حرکت نمیکنه. بعدش باید به زخمهای تو برسیم
بزاق چانیول خیلی زود ترشح کرد و معدهش به فعالیت افتاد. بشقاب رو با دست لرزانش گرفت. تکههای مرغ و قارچ و سیب زمینی توی آبگوشت غلیظ شناور بود و بوی وسوسهبرانگیزش وادارش میکرد برای سرد شدنش صبر نکنه. از ساعتها پیش فقط با شکلات تغذیه کرده بود.
- میتونم دوش بگیرم؟
- باید بگیری. باید اول صورتت تمیز بشه... میتونی از دستشویی هم استفاده کنی
چانیول تلاش کرد نیمخیز بشه اما در تیز و عجیبی توی تیغهی کمر و گردنش، مانع شد. به دستهی صندلی چنگ زد و با اخم بهتزدهای کمی پایین رو نگاه کرد و تازه فهمید پتوی نازکی روی پایین تنهش قرار داره. نتونست جلوی خودش رو بگیره: گردنم خیلی بد درد میکنه!
مینی سر برگردوند و خندید. گوشهی چشم هاش چروک افتاد: تو هشت ساعت روی صندلی خوابیدی پسر
- هشت ساعت؟!
بدنش ناخودگاه جلو کشیده شد و بعد درد مثل اهرمی به عقب برگردوندش. دوباره تکیه داد و بی هدف پلک زد: اینهمه زیاد...؟
- به نظر من که طبیعیه. غذا رو بخور، کلی کار داریم و بعد یه اتفاق خوب قراره بیوفته
مینی چشمکی زد و کیسهای حاوی یک حوله و احتمالا قوطیهای شامپو و صابون، پایین صندلیش گذاشت و حینی که موهای بلندش رو از پشت میبست، از اتاق خارج شد و حرف زد: میرم به بکهیون سر بزنم. تو هم بجنب پارک
چانیول به سرعت باقی ماندهی غذای توی بشقاب رو خورد و نهایتا احساس کرد هنوز کاملا سیر نشده، اما اهمیتی نداد. ظرف خالی رو روی میز فلزی کنار سینک گذاشت و دستی به گردن و کمرش کشید. حتما حمام آب گرم کمکش می کرد بدنش رو نرم کنه. اصلا اینجا آب گرمی وجود داشت؟! حمام کجا بود؟! با گیجی اطرافش رو نگاه کرد و بعد از پنجرهی دایره شکل به بیرون نگاهی انداخت. سایهی قایق تفریحی روی آب افتاده بود و کمی دورتر، نور طلایی روی سطح دریا پخش میشد و میدرخشید. بدون اینکه متوجه شده باشه لبخند زد و لنگان لنگان سمت صندلی برگشت تا کیسهی لوازم حمام رو برداره و بعد تنها درِ داخل اتاق رو باز کرد. حمام.
YOU ARE READING
Perfect Red
Mystery / Thriller"توی ماشینت میشینی و یک لیوان قهوهی سرد به دستت میدن. حکمت رو طوری توی دریا میندازن که لحظهای با خودت فکر نکنی این کوفتی شاید چیز ارزشمندی باشه. مسئولین اسکله هرگز چشم دیدنت رو ندارن. عذاب وجدان به گردنشون چنگ میزنه. چون شاید دو هفته بعد از رفتنت...