" از این به بعدم نمیخوام بفهمم ، اصلا درد و‌ مرض تو هم به تخمم. "

تیونگ که به نظر می رسید از صحبت با تن دل کنده بالاخره پیش اون دو نفر برگشت، جهیون قسمت استخر رو برای این اکیپ خالی گذاشته بود و تیونگ چقدر از این بابت خوشحال بود. به محض اینکه از بحث های تکراری و پایان ناپذیر اون دو نفر مطلع شد در همون حالی که روی تنها صندلی کنارشون می نشست خیلی عادی پرسید : باز شما دو نفر به جون هم افتادین؟

یوتا دستشو به طرف جونگوو گرفت و‌ مثل بچه دو ساله که پیش مامانشون چغلی خواهر / برادرشونو می‌کنن جواب داد : تیونگ بهش گوشت میدم میگم بخور گرسنه ای ، دستمو پس میزنه بعد از اونور فاز افسرده هارو‌ میگیره و از سر حسادت میگه خوش‌ به حال تیونگ که انقدر بهش توجه میکنن.

جونگوو ناباورانه پلک می زد ، این داشت چی می‌گفت؟ حسادت؟ افسرده؟؟ کیم جونگوو؟؟ پوزخند حرصی زد و سر یوتا داد کشید : یوتااااا؟ من کی‌این حرفو زدم؟؟ ....( چشم غره ترسناکی به یوتا رفت و دندوناشو روی‌ هم فشار داد ).... چرا انقدر گوه میخوری دیک فیس.

یوتا با چشم‌ خط‌ و‌ نشونی کشید : نگفتی‌ ولی چشات دارن جار میزنن.

جونگوو نفس عمیقی کشید. خون جلوی‌ چشماشو گرفته بود؛ نورون های عصبیش تا مرز ترکیدن پیش رفته بودن و تک تک سلول های بدنش اون‌ لحظه حتی قابلیت زنده زنده آتیش زدن یوتارو داشتن.

تیونگ دستی به موهاش کشید : چرا فقط نمیگیریش وو؟؟

جونگوو : نمیخورم ، اصلا اشتها ندارم.

یوتا با تمسخر لب زد : اوه لابد جنابعالی همین الان تصمیم گرفتی گیاهخوار بشی!!

جونگوو تیزی نگاهشو روونه مردمک‌های تخس یوتا کرد : ببند یوتا ، دهنتو ببند نمیخوام حرف بزنی... دیگه صدات به گوشم‌ نرسه وگرنه برات بد تموم میشه.

یوتا دوباره دهانشو باز کرد تا اعتراضی کنه و به شیوه خودش اون پسره تخس رو ادب کنه اما تیونگ با غرولند چیزی گفت و بعد از روی صندلی بلند شد و هجومی به طرف یوتا چرخید ، با اخمی که مابین ابروهای پر پشتش جای گرفته بود و هر لحظه پررنگ تر می‌شد شروع کرد : بسه دیگه ، تو هم یکم آدم باش ... ببین یو کرم از‌ خودته. خب میگه نمیخورم‌ چه اجباری داری تو؟؟ ... ( نیشخندی زد و ادامه داد ).... درضمن جوری‌ وانمود نکن انگار غذا خوردن یا نخوردن بقیه برات مهمه! تو فقط میخوای با اون لقمه جونگوو‌ رو‌ خفه کنی تا انقدر رو‌ مخت اسکی نره ، همیشه همینجور بوده !!

𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞 Where stories live. Discover now