📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤
📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍
📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎
-چرا به من کمکم میکنی ؟!
+ از یه چیزی پشیمونم
-از چی پشیمونی؟!
-توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"
این فف ادامهی سریا...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
تاریخ نوشته اصلی: پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹ ویرایش انجام شد ✔️✔️ ۱۳ آذر ۱۴۰۱ از دید وییانگ:
+مادرت فوق العاده بود، دختری که حتی بهترین ها هم براش کم بودند
جینلینگ با شوقی غم آلود به حرفام گوش میداد
+اون هم زیبا بود و هم مهربون با یه دستپخت فوق العاده...
با یادآوری خواهر ارشد، بغض توی گلوم خونه میکرد اون همیشه مثل یه فرشته بود...
+اون همیشه مراقبم بود و داداش کوچولوشو باور داشت:)
از روی پیچ گذر کردیم که نگاهم به ورودی عمارت مقعر ابر افتاد نگاهم به ورودی و قلبم باز بیقرارانه خودشو به سینه ام کوفت لانژان اون اونجا ایستاده بود با دیدنش بیاختیار لبخند زدم و سرعتم رو زیاد کردم به سمتش دویدم و اون با دیدن من لبخند زد لبخندی که خوش آمد گویی من بود اما با برخورد نگاهش به رولان از صورتش محو شد حالا غرق در سوال نگاهم میکرد!
+لانژان
مردِمَن خیره نگاهم کرد و من ادامه دادم: جین لینگ اومده تا مارو برای جشن ریاستش بر قبیله جین، دعوت کنه
به محض خاتمه یافتن حرفام رولان از داخل جیب لباسش چندتا دعوت نامه طلایی رنگ بیرون آورد و به سمت اربابنوردرخشان گرفت! آره اون درخشانه:) درخشان و برای من...
×برای شما و ارباب درخشش بیانتها
ابرو هامو بالا دادم و اون با چرخش چشماش توی حدقه لب به ادامه حرفش باز کرد: و برای ویویژیان
اشاره اون به من باعث شد که لانژان به تایید سرتکون بده جلو رفتم و با لبخند بازو های مردونه یشم درخشانمو بغل کردم: لانژان من ازش خواستم امشب اینجا بمونه، اشکالی که نداره؟!
نگاهم کرد و بعد با اشاره سر به نگهبان وردی لبای قشنگش رو از برای حرف زدن باز کرد: ارباب جین لینگ رو تا اتاق مهمان راهنمایی کنید •اما ارباب نور درخشان، طبق قوانین ورود حیوانات به خصوص سگ در عمارت ممنوعه
دندون نما خندیدم و خطاب به جینلینگ ابرو بالا انداختم؛ آره، لانژان برای حفاظت من از چندین قانون دیگه به قانون های عمارت اضافه کرده بود