S01|E05

947 193 32
                                    

تاریخ نوشته‌ی اصلاح شده: شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱سوم‌شخص:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تاریخ نوشته‌ی اصلاح شده: شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱
سوم‌شخص:

-منم...منم دوستت دارم...

دیدید گاه رخ می‌دهد چیزی که در رویا هم برایتان ناباور است؟
در آن لحظه جز نگاهی ثابت کاری از شما ساخته نیست،
نگاهی که با گذشت لحظاتی از اشک شوق تار می‌گردد و بی‌پلک زدنی آن اشک ها برگونه هایتان می‌بارد
وی‌یانگ حال چنین بود
غرق در شوک به گریه افتاد!

-منم دوستت دارم و میخوام...میخوام که...
مرد با نجابت نگاه‌اش را پنهان کرد: تو با من...با من...
+چیه؟نکنه میخوای باهات ازدواج کنم؟

او وی‌ویژیان بود
استاد تعالیم شیطانی که به راحتی می‌توانست لحظات ناب را با شوخی هایش دگرگون کند اما حال، حال با جوابی که شنید خودش دگرگون شد
قلبَش کوفت و دهانش از تعجب باز ماند

نگاهی که بسته شده و سری که به تایید بالا و پایین داشت،
او تایید کرده و با گونه های سرخ لب زد: با من ازدواج میکنی؟
غیر ممکن بود...
غیرممکنی که حال ممکن بود

+اگه داری شوخی میکنی باید بگم اصلا شوخی قشنگی نیست!

نگاه مرد اما اصلا شوخی بردار نبود
سفید پوش درخشان روبه رویش با جدیت به او نگاه کرده و پاسخ داد: هیچوقت تا این اندازه جدی نبودم!
کوبش قلب تنهای روبه رویش و زبانی که بند آمده بود،
عجیب بود
آنی که همیشه حرفی برای گفتن داشت حال چنین دهان بسته بود...
زبان بسته و قلب اش پاسخ داد
با کوبیدن بیقرارانه اش!
زبانش بند آمده بود از فرط رویایی که دیگر رویا نبود

-با من ازدواج میکنی وی‌یانگ!؟

فلش با بغض لرزیده و با چهره‌ای که از ناباوری اشک آلود گشته بود
به تایید سر تکان داد: آره، باهات ازدواج میکنم لان‌ژان!
لبخند زد
از شادی اتفاق در حال وقوع!
لبخند زد...لبخندی که با قرار گرفتنن لب های توپر زیبای یشم پاک به رویش درخشان تر از پیش شد:)
بوسه ای عاشقانه و پر از حس نیاز؛
لب های آن دو مدت ها بود که حسرت بوسه‌ی یک دیگر را داشتند
نه تنها لب هایشان
بلکه تمام وجود آن دو...
نوازش ها
گویی با هر لمس درد و اندوهی از تن دیگری پاک می‌شد
بوسه ها،
بوسه هایی که علاوه بر لب ها
نقطه به نقطه‌ی تن دیگری را به مانند شی مقدسی راهپیمانیی کردند
ناله هایی که برای اولین بار و از فرط عشق از دهان آن دو خارج می شد
آواز عشق که همان کوبش قلب هایشان بود
و عشق بازی‌ای که سرشار از عشق راستین بود

"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"...Wangxian...The Untamed...ادامه‌ی سریال (فصل اول)Where stories live. Discover now