📌وضعیت فصل اول: پایان یافته.⌛🖤
📌وضعیت فصل دوم: در حال نوشتن...⏳🤍
📌وضعیت فصل سوم: متوقف شده.🪧🤎
-چرا به من کمکم میکنی ؟!
+ از یه چیزی پشیمونم
-از چی پشیمونی؟!
-توی شهر بدونشب ، من کنارت نایستادم
"دیگه هیچوقت تنهات نمیزارم"
این فف ادامهی سریا...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
تاریخ نوشته اصلی: پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹ ویرایش انجام شد ✔️✔️ ۱۳ آذر ۱۴۰۱ از دید وییانگ
با هر زحمتی که بود سوپ ریشه گل نیلوفر رو درست کردم و الان بعد از بیست دقیقه کلنجار رفتن با خودم ، تونستم میز رو بچینم
+لانژان، لانوانگجی
نفس عمیقی کشیدم دستمو زیر چونه ام گذاشتم و به در خیره شدم
+پس کجایی؟؟؟
خسته شده بودم از صبح تا الان به این لحظات و تموم عکس العمل هایی که ممکن بود بگیرم فکر میکردم دلم میخواست هرچه زودتر بیاد آره دلم براش تنگ شده بود...
همینجور که نشسته بودم ، تکه ام رو به زمین دادم و دراز کشیدم اما هنوز چند ثانیه از دراز کشیدنم نگذشته بود که صدای قدم های منظم لانژان به گوشم رسید
با یه لبخند دندون نما از سر خوشحالی بلند شدم و به سمت در رفتم و در همون لحظه که ژان میخواست درو باز کنه درو باز کردم و با یک لبخند گرم به استقبالش رفتم
نگاه متعجب ژان به من نگاهی که باعث میشد بیاراده قهقهه بزنم
+ارباب نور درخشان بفرمایید داخل
مقداری عقب رفتم و با دستم به داخل اشاره کردم و اینجا بود که لانژان میزی که چیده بودم رو دید
-وییانگ...این
سرمو پایین انداختم: برای تو درست کردم
اون نگاه نگاه لانژان اون نگاهی بود که از صبح آرزو داشتم ببینمشون اون برق خاص و اون موج خوشحالی توی نگاهش
+نمیای داخل؟
طبق عادت با انگشتم زیر ماغمو ماساژ دادم و به ژان که آروم وارد اتاق شد و پشت میز نشست نگاه کردم
نمیدونم چرا اما مثل یه بچه ای که بعد از چند وقت رفیقش به خونشون میاد و ذوق داره ، ذوق داشتم
به سمت میز رفتم و مقابل ژان نشستم و از برداشتن کاسهی چینی ، براش سوپ ریختم و آهسته مقابلش قرار دادم
به خاطر هیجانی که داشتم به سمت میز نیم خیز و دستامو زیر صورتم گذاشتم و نگاهمو به لانژان دادم