پسر موبلوند با چشمهای شیشهایش تند تند پلک زد و بعد هل شده دست اون آتشنشان رو رها کرد و چندبار پشت سر هم تعظیم کرد؛
"ممنونم آقا. خیلی ممنونم."با همون استرسی که هنوز تو جونش بود عقب کشید و منتظر به اون مرد که حالا داشت به سمت در دانشکده میدوید نگاه کرد. انقدر با دندون پوست کنار ناخنهاشو کنده بود که حالا سوزش سر تک تک انگشتاش داشت روی اعصابش میرفت.
بعد از چند دقیقهای که برای بکهیون بشدت طولانی گذشت، بالاخره چندتا مرد آتشنشان رو دید که به چند دانشجو و حتی استاد توی راه رفتن و خارج شدن از دانشکده کمک میکردن. آمبولانس هنوز نرسیده بود پس کار براشون سختتر از قبل بود.
هول شده به سمتشون دوید و درحالیکه با چشمهای نگران داشت توی دانشجوها دنبال چانیول میگشت، بازوی یکی از استادها رو روی شونهی خودش انداخت و تا پلههای جلوی دانشکده همراهیش کرد.وقتی اون مرد آتشنشانی که ازش قول گرفته بود چانیول رو واسش پیدا کنه از کنار رد شد به سرعت دستش رو گرفت و وقتی اون مرد به طرفش برگشت چشمهای نگرانش رو توی صورتش چرخوند؛
"چانیول...اون کجاست؟"مرد با حرص دستش رو از حصار انگشتهای بکهیون آزاد کرد و قدمی ازش دور شد؛
"ولم کن پسر! نمیبینی چقد مجروح اینجا هست؟ هرکی تو اون دانشکده بود رو بیرون کشیدیم کسی نموند-"
حرفش هنوز تموم نشده بود که صدای فریاد یکی از آتشنشانها به گوش رسید؛
"دو نفر تو طبقهی دوم گیر افتادن! همه راهها به اون طبقه مسدود شده نمیتونیم بریم اونجا!"رنگ از صورت بکهیون پرید و یه حس گندی بهش میگفت که قطعا یکی از اون دو نفر چانیوله. با نگرانی به سمت در دانشکده دوید اما قبل از اینکه بتونه واردش بشه دو نفر از پشت دستهاش رو گرفتن و مانع حرکتش شدن.
"اون..چانیول اون توئه! چانیول توی آتیش گیر افتاده. تروخدا ولم کنین. من باید نجاتش بدم. اون نباید بمیره."
درحالیکه بشدت برای آزاد شدن دستهاش خودش رو تکون میداد داشت فریاد میکشید اما اون آتشنشانهای لعنتی قرار نبود رهاش کنن."چیکار میکنی بکهیون؟"
با شنیدن صدای داد مینهیوک درست از پشت سرش دست از تقلا کردن برداشت و به عقب برگشت.
با قدمهای سریع به سمتش رفت و نگران پرسید:
"مینهیوک تو چانیول رو ندیدی؟ من صبح دیدمش که رفت توی این دانشکده اما نمیدونم الان کجاست. بگو که تو اون خراب شده نیست!"مینهیوک نگاه گنگی به چهرهی آشفتهی پسر کوتاهتر انداخت و پوزخند زد؛
"اون عوضی تموم مدت پسِت زد و تو هنوزم نگرانشی؟ تو غرور نداری بک؟"بکهیون بدون اهمیت دادن به حرفش با بیقراری یقهی پسر روبهروش رو گرفت؛
"بهم بگو مینهیوک. اون کجاست؟هنوز داخله؟"
ESTÁS LEYENDO
ColdBreath🍂 [Completed]
Fanficنفسِ سرد 🍁 ژانر: رمنس | انگست | فانتزی | ترسناک(مهیج) کاپل: چانبک♡ نویسنده: 🐾ماهبانو🐾 🍂🍂🍂 ◇خلاصهای از داستان◇ شش ماهِ جهنمی از ناپدید شدن بکهیون گذشته و چانیولی که یه زمان به بدترین شکل ممکن عشقِ اون پسر با لبخند درخشان و زیباش رو پس زده بود...
🍂part 09🍂
Comenzar desde el principio