part 13... rut

252 35 14
                                    

آروم چشماشو باز کرد، دوباره سریع بستشون. نباید لو میداد که بیداره. دو تا دختر جلو نشسته بودن. به نظر میومد بتا یا آلفا باشن. ولی هیچ فرمونی از طرفشون نمیومد انگار که فرمون شون رو آزاد نمی کردن.

‌لای‌چشمشو باز کرد و دنبال یه چیز تیز گشت تا از خودش دفاع کنه. گرمای مزخرفی بدنش رو اذیت می کرد. بدجور احساس نیاز به فرمون هانا داشت. حدس می زد به خاطر مارک شدنش باشه. نگران بود اگر باباش بفهمه باید چی کار کنه.

با اینکه خوب به همه جا نگاه کرده بود چیزی ندید. پس تصمیم گرفت خودش رو به بی هوشی بزنه تا بتونه یکم اطلاعات ازشون در بیاره.

مشغول چک کردن زیر چشمی اون ها بود که انگار جریان درد ناکی از داخل بدنش عبور کرد که از گردنش شروع شد و تو همه ی بدنش پیچید.

نا خواسته آخ ارومی از دهنش خارج شد. دختر جوون تر سمتش برگشت.

تسی : حالت خوبه؟

هیسو که فهمید اون می دونه بیداره صاف نشست.

هیسو : کی هستین شما؟ چرا من رو دزدید؟

تسی : ما از هانا دستور گرفتیم که بدزدیمت.

هیسو پوزخندی زد و گفت : باشه منم باور کردم.

تسی : واقعیت همینه.. یکی دو ساعت دیگه می رسیم پارادایس..

هیسو : چرا هانا باید بخواد من رو بدزده؟

تسی بطری آبی رو دستاش داد و گفت : اگر خودش چیزی بهت نگفته منم اجازه ندارم بهت بگم. بوی اونو میدی، مارک رو گردنت مال اونه یا باید نگران باشم.

هیسو دستش رو روی جای دندون دردناک روی گردنش گذاشت و گفت : کار آلفای عوضی تونه.

تسی خندید و گفت : کاپل بامزه ای هستید لونا..

هیسو : شما پارادایسیا علاقه خاصی به کلمه لونا دارید؟! تا حالا ندیدم کسی مادرم رو لونا خطاب کنه.

تسی : جز فرهنگمونه، ما اگر با الفامون هم بد باشیم نهایت احترام رو به لونا مون می زاریم.

هیسو : عجیبید...

دوباره همون درد عجیب بدون هیسو رو پر کرد.

............

هانا : آخ....

میها با لینک : خوبی؟

هانا : حس میکنم هیسو ترسیده، حسش خیلی عجیبه. انگار خودم ترسیدم. جای مارکم درد می کنم.

میها : چهار ساعت دیگه خونه ایم. یکم دیگه تحمل کن.

هانا : نگران جیا شدم. کاش از قبل بهش گفته بودم.

میها : نگران نباش. بهش می گفتی بیشتر وحشت می کرد.

........

با نهایت قدرتش مشت می زد به کیسه بکس . صدای خدمت کارش مزاحم تمرینش شد.

Aroma Passion Where stories live. Discover now