part 1... idiot hanna

512 53 114
                                    


هانا : اگر درست فهمیده باشم شما از من می خواید بلک لایت رو منحل کنم. من رو به خنده نندازید، دیگه چی میخواید به نفع پسرای بی عرضه تون برم کنار شما هم بشینید به شهری که اجداد من ساختن با آرامش حکومت کنید و زندگی مردمم رو به گند بکشید. بلک لایت یکی از موفقیت آمیز ترین پروژه های این شهر لعنتیه پس ادم باشید و خواهان انحلال چیزی رو که به ضرر خودتونه ولی به نفع مردمه نباشید.

رودریگز ( مسئول تجارت پارادایس ) : اونا مسئولیت محافظت از امگا هامون رو بر عهده دارن نه دخالت در کار دیگه که..

هانا : همینجا وایسا میها میشه توضیح بدی.

میها : طبق اولین تومار تشکیل بلک لایت که تو موزه مونه.. کلش رو میگم چون انگار حتی نمی دونید چی هست. بلک لایت گروهی شامل شش بتای تعلیم دیده ست. این گروه مستقل از آلفا پک هستند و نیازی نیست از دستورات آلفا اطاعت کنن. سری وظایف آنها اجرای قانون در مواقعی است که پاسبان ها حضور ندارند.

هانا : طبق قوانین دست درازی یا آزار گرگینه ها جرمه نه فقط امگا ها و البته طبق قانون تجارت فقط باید با پادشاهی انجام بشه نه پک ها پس اون عملیات بلک لایت که قاچاق تون رو لو داد جز وظایف شون بوده آقای رودریگز. اگر حرف هاتون تموم شده جلسه رو تموم کنیم.

میها : پایان جلسه همگی خسته نباشید.

میها و هانا اول از همه از سالن خارج شدند. سوار اسب هاشون شدند. و به سمت خونه شون رفتن.

ده دقیقه بعد تو سالن نشسته بودن.

جیا : جلسه امروز تون چطور بود؟

هانا : جهنم مثل همیشه.. دوست دارم بدونم کی میشه بفهمن من خر نیستم. یعنی واقعا فکر میکنن من هر چی بگن انجام نمیدم.

میها : بزار هر چقدر دوست دارن چرت و پرت بگن. اونا نه می تونن تو رو مجبور کنن نه دستشون به لایت ها میرسه.

..............

کیتی : بابا ...بابا ....بابا ....بابا .....

ریکلوس : جانم..

کیتی : هیسو تنهایی رفت تو جنگل..

ریدکلوس : چرا؟... چری بگو اسبم رو آماده کنن، خودتم باهام بیا بچه هم بگو ببرن خونه پیش مامانش.
چری : چشم آلفا، بیا ببرمت پیش مامانت کیتی..

ریکلوس زیر لب زمزمه میکرد : به نفعته تند بری توله وگرنه این بار که بگیرمت تو اتاقت حبست میکنم.

............

توی جنگل با نهایت سرعتی که اسبش توان داشت می رفت.

هیسو با داد : از همه تون خسته شدممممممم. پیرای خرفت، فقط بلدن دهنشون رو باز کن و اشغال بریزن بیرون.

تند تر و تند تر رفت تا از دور اسب سیاهی رو دید که سوار نداشت ولی زینش سر جاش بود. اسبش رو نگه داشت اسب سیاه که به فاصله چند متریش رسید یه نفر از بالای یکی از درختا پرید روی اسب و افسارش رو کشید.

Aroma Passion حيث تعيش القصص. اكتشف الآن