پارت ۳

2.6K 725 101
                                    

سوهو ورودی کلاب ایستاده بود و دیدن حالت صورتش باعث شد خندم بگیره. جلوی کلاب نشسته بود و دستش رو زیر چونش زده بود و انگار زیر لب ناسزا میگفت .

نامحسوس از پشت بهش نزدیک شدم و با پا به باسنش ضربه زدم و باعث شدم روی زمین پخش بشه و بلند خندیدم. برق از سرش پرید و در حالی که دستش به باسنش بود سمتم برگشت

_ گاهی مطمئن میشم به یکی از روانکاوای بیمارستان احتیاج داری

_ منظورت همون دکتر های دیوونه ی بیمارستانتونه؟

_ روانکاو از نظر تو دکتر محسوب میشه؟

شونه ای بالا انداختم و صدای خندم هنوز قطع نشده بود

_ چرا مثل بی خانمان ها نشسته بودی در کلاب ؟

_ چون منتظر توی احمق بودم

دستم رو روی شونش گذاشتم و به تیپ خز همیشگیش نگاه دقیقی انداختم

_ شایدم میترسیدی تنهایی بری کلاب و یه دختر خوشگل پیدا شه و بهت در کونی بزنه

خاطرات سکس سوهو تا مدت ها منو شاد میکرد و آخرین بار، وقتی توی کلاب گمش کردم، مست و پاتیل توی یکی از اتاق ها پیداش کردم در حالی که روی تخت، ولو شده بود و دختره داشت بهش اسپنک میزد.

سوهو آتیشی لگدی به پام زد و با آه دردناکی دنبالش داخل رفتم

به محض ورود، بوی تند مشروب ها توی بینیم پخش شد.  توی فضای نیمه تاریک بار، آهنگ تندی پخش میشد و عده ای داشتن با فاصله نزدیکی از هم رقص های تند انجام میدادن و یه عده هم روی مبل ها ولو بودن

سوهو روی مبل نشست و من کنار بارمن رفتم . مرد جوانی که لباس های خارج از عرفش و لاک سیاهرنگ ناخون هاش توجهم رو جلب کرد. جام شیشه ای روی کانتر هارو جا به جا میکرد. بهم نگاهی انداخت و همزمان، شیشه ای رو نزدیک بینیش آورد

_ چی مینوشی بیبی؟

به شیشه های رنگارنگ نگاه کردم

_پیشنهاد تو چیه؟

نیشخندی زد و با مهارت چند نوع مشروبو مخلوط کرد و روی کانتر، جلوم گذاشت

_ امتحانش کن

کمی از محتویات جام رو مزه کردم. طعم بلوبری اسکاچ، باعث شد چشم هام پر ستاره بشه

_ دو تا بهم بده‌ . دوستم اونجا نشسته

_ حتما بیبی

دو تا جام رو با تمرکز توی دستم گرفتم اما به محض عقب برگشتن، با شخصی سینه به سینه شدم. هین بلندی کشیدم و چند قطره مشروب یخ، روی یقه بازم ریخت .

نگاه خیرم به محتویات جام ها بود و انگشت های بلندی که دور جام، پیچیده شوه بود و با انگشت هام تماس داشت. نفس های داغی، کنار گوشم باعث شد قدمی به عقب بردارم و اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، چشم های درشت و خماری بود که انگار تمام شرارت های دنیارو توی خودش جمع کرده بود.

🩸red embrace🩸Where stories live. Discover now