cհՁթէεг 2

328 72 354
                                    

〖 Louis P.O.V  〗

با این حرف زین توی بهت فرو رفتم از روی سینه اش با ضرب بلند شدم که بدنم و زخمام سوزش و درد بدی گرفت ولی اهمیت ندادم با لحن هنگی گفتم

لویی:منظورت چیه زین،یعنی چی باید بمیرم؟

زین با قیافه ای متعجب بخاطر یه ضرب نشستنم بود نگاهم میکرد،به خودش اومد با کمک دستاش روی تخت نشست جفت دستام رو توی دستاش گرفت

زین:لویی بزار برات توضیح بدم.

〖 Troy P.O.V  〗

بعد از اینکه مفصل لویی رو شکنجه کردم روح و روانم اروم شد به سمت اتاق شاهانه ام راه افتادم تا بتونم بخوابم به اتاق رسیدم در رو باز کردم و وارد شدم در رو بستم  به سمت تخت رفتم و روش دراز کشیدم بعد از چند دقیقه قلت خوردن دیدم نتونستم بخوابم منصرف از خوابیدن رو تخت نشستم تصمیم گرفتم برم سمت میز کارم و عکس رو از داخلش بردارم و باهاش حرف بزنم، تصمیمم رو عملی کردم
به میز رسیدم کلید رو از داخل جا مخفی کشو بالایی برداشتم، با کلید قفل کشو رو باز کردم و عکس رو از داخل کشو برداشتم، اروم روی صندلی نشستم عکس رو جلوی صورتم گرفتم نگاهی به عکس انداختم که دیدم خاک و غبار روی عکس نشسته دستم رو روی عکس کشیدم تا خاک و غبار از روش پاک بشه،دوباره به عکس نگاه انداختم که حالا صورت زیبای زن معلوم شده بود.
اروم ولی با لحنی که خشم و نفرت به راحتی ازش معلوم بود شروع به صحبت کردم.

تروی:دوسال از مردنت میگذره ولی من تازه به یادت افتادم کاش اینجا بودی شکنجه شدن پسرت رو میدیدی نمیدونی چه لذتی داره وقتی صدای گریه و ناله هاش رو میشنوم اصن روح و جسمم تازه میشه.صدای اه و ناله ی تو هم وقتی زیرم بودی عالی بود ولی حیف که دیگه هرزه ای به خوبی تو ندارم.

عصبانی تر شدم و  عکس رو محکم به دیوار روبه رو زدم که با صدای بلندی شکست از روی صندلی بلند شدم به سمت عکس رفتم رو زانو هام نشستم شیشه خورده ها رو از رو ی عکس کنار زدم عکس رو برداشتم بلند شدم و به سمت شومینه ی اتاق رفتم رو به روش وایسادم.ادامه دادم

تروی:با هر شلاقی که به لویی میزنم انگار به تو میزنم، من از بچه ای که تو به دنیا اوردی نفرت دارم من جوری از لویی متنفرم که دلم میخواد بکشمش ولی میدونی چرا اینکار رو نمیکنم چون اگه لویی بمیره کی دیگه برای رهایی از دست من داد و گریه کنه لویی باید زیر شکنجه های من بمیره و همینطور هم میشه.
تا روز مبادا خدافظ.

با پایان حرفم عکس جوانا رو پاره کردم و داخل شومینه ریختم و سوختنش رو تماشا کردم.
بعد از چند ثانیه دوباره به سمت تخت راه افتادم که گوشیم زنگ خورد،گوشی رو از جیب خارج کردم و چشمام رو به صفحه گوشی دوختم که شماره ی ناشناس خودنمایی میکرد با تعلل دستم رو روی آیکون سبز کشیدم تا وصل بشه، جواب دادم

Dark light [L.S] [Z.M]Where stories live. Discover now