17

1.3K 233 554
                                    

شرط ووت: +٦٥ كامنت: +١٣٠
....
دستشو روي قفسه ي سينه ي دردناكش كشيد و چشماشو بست. كت شلوار مشكي رنگ باعث ميشد كلافه و عصبي شه. واقعا دلش نميخواست لباساش به تنش بچسبن و نذارن نفس بكشه ولي ظاهرا چاره اي نداشت.
لويي بي توجه به صداي زيباي مايلي كه با تسلط اجرا ميكرد پرسيد: تو هنوزم قلبت درد ميكنه؟
زين مخالفت كرد: نه الان استرس دارم
لويي به زين كه پاي راستشو كاملا عصبي روي زمين ميكوبيد نگاه كرد: اين حرفارو به كسي بزن كه نشناستت. واقعا تعجب ميكنم كه ليام نفهميده.
زين كلافه پوف كشيد: چيزي نيست من... من خوبم
پيراهن مردونشو چنگ زد و دكمه ي بالاشو باز كرد.
_تو خوب نيستي زين. تو هنوزم عين بچه ها نميري دكتر و هيچ دارويي نميخوري چون ميترسي نتوني روي استيج خوب نفس بگيري.
زين به قيافه ي عصبي  لويي نگاه كرد و جواب داد: اين حنجره تنها چيزيه كه دارم
_نه نيست. تو يه زندگي داري. يه ادمي رو داري كه دوست داره و فقط كافيه دستتو به سمتش دراز كني.
زين نفس عميقي كشيد: مسئله اين حرفا نيست. من بايد بخونم. بعدشم تو چرا اهميت ميدي؟

_تو بايد بري دكتر. چه جوري اين همه مدت پنهانش كردي؟؟ چرا به ليام نگفتي؟
زين كمي به جلو خم شد و يه دكمه ي ديگه از پيراهنشو باز كرد: چون خوب بودم. خيلي خوب بودم. نميخواستم اونم نگران شه.
لويي دستشو روي پاي زين گذاشت تا ثابت نگهش داره: ميدونم ميخواي بري خونه ولي بايد توي افتر پارتي باشي . ميدوني ديگه؟
زين سرشو تكون داد: اره نميخوام با كمپاني درگير شم.
_اذيتت كردن ؟ باز با سايمون و تام دعوات شده؟
زين استيناشو بالا زد: دفعه ي پيش كه با سايمون دعوام شد باديگارداش يه جوري دورمو گرفتن كه داشتم خفه ميشدم.
لويي خوب ميدونست كار كردن با سايمون از كار كردن با خود شيطان هم سخت تره: يعني چي؟؟؟ اونا حق ندارن بهت اسيب بزنن.
+ راستشو بخواي حق داشتن. اگه بهم اسيب نميزدن من به سايمون اسيب ميزدم.
خنده ي ارومي كرد و دست هاي مشت شدشو روي پاش گذاشت.
لويي نفس عميقي كشيد و با اطمينان به چشماي زين نگاه كرد: من فردا با ليام حرف ميزنم.
+اون باور نميكنه.

_چرا باور ميكنه. من نميدونم چي كار كردي زين. ولي الان تقريبا مطمئنم يه جاي كار درست نيست.
زين شونه هاشو بالا انداخت: به هرحال سايمون نميذاره ما برگرديم به هم و در ضمن من هيچ كاري نكردم.
_ تو واقعا ميتوني بري اجرا كني؟
+ بايد بتونم. چاره ي ديگه اي نيست.
_زين...
( دعوت ميكنم از خواننده ي دوست داشتني پاپ لويي تاملينسونننننن)
لويي از جاش بلند شد: الان هري مياد پيشت.
_مگه نرفته توي وي اي پي؟
لويي به سرعت به سمت استيج رفت: نه مارو تنها گذاشت كه حرف بزنيم.
_موفق باشي.
لويي لبخند زد و براي زين دست تكون داد: تو هم همين طور.

...
عرق كرده بود و قفسه ي سينش هر لحظه بيشتر تير ميكشيد. احساس ميكرد اتفاق بدي در راهه. اتفاقي كه ميتونه همه چيز رو خراب كنه.
( خانوم ها و اقايون اختتاميه ي فستيوال سال نو رو با يه هنرمند خاص همراهيم. خوش امد بگيد به زين مالييييييك)
دستشو به صندلي گرفت و از جاش بلند شد: نوبت منه
هري با اطمينان سرشو تكون داد: تو بي نظيري زين. برو و به همه نشون بده واقعا كي هستي.
انگار لويي قصد نداشت از صحنه كنار بياد. قدماشو تا جايي كه ميتونست طول ميداد و مدت طولاني براي مردم دست تكون داد. زين به طرف استيج رفت و تقريبا وسط استيج با لويي كه داشت به سمت بك استيج ميرفت برخورد كرد و با هم دست دادن. لويي هدست رو از گوشش كند: برو زين. ميخوام بتركوني.
زين لبخند زد و پشت مايك قرار گرفت. نفس عميقي كشيد ميدونست اين اهنگ جزو اهنگاي سختيه كه هيچ كس جز خودش نميتونه از پسش بربياد.

Sunrise In Hollywood(Z.M)Where stories live. Discover now