part21

277 33 0
                                    

(Jungkook)
تمام اون عوضی ها دور جین رو گرفته بودن و من و تهیونگ هم بدجوری ضربه خورده بودیم . به هر بدبختی بود از روی زمین پاشدیم و من به تهیونگ نگاه کردم که جین رو صدا میکرد . همه اون سایه ها ناپدید شدن و صدای قهقهه ی جی ووی لعنتی به گوشمون رسید . من و تهیونگ با سرعت به سمت جین که بی جون روی زمین بود رفتیم . حس کردم تمام دنیا روی سرم خراب شده . تهیونگ جین رو گرفت توی بغلش و گریه میکرد و اسمشو صدا میزد. دستمو روی صورت جین گذاشتم اون کاملا سرد بود . یعنی بازم ما جین رو از دست دادیم ...یدفعه فکری به ذهنم رسید و سعی کردم یکم تهیونگ رو آروم کنم دستمو روی شونش گذاشتم و گفتم : تهیونگ ما فقط یک راه برای برگردوندن جین داریم . تهیونگ همونجور که گریه میکرد گفت : چه راهی جونگکوک . جین من رفته...با نارحتی به جین نگاه کردم و بغض کرده بودم و گفتم : ولی یه راهی هست بیا اونو تبدیلش کنیم . تهیونگ با تعجب بهم نگاه کرد و گفت :چی؟ تبدیلش کنیم؟ سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم : گفتم آره باید تا دیر نشده این کارو بکنیم تهیونگ . زود باش تبدیلش کن .تهیونگ با ناراحتی گفت : ولی اگه تبدیلش کنم دیگه اون زندگی عادیشو نداره و همش باید خون بخوره و...با اخم بهش نگاه کردم و گفتم : مگه یادت رفته که جین تو دنیای ما یه دو رگه بود و خون میخورد؟تهیونگ یکم فکر کرد و گفت :باشه ولی عواقبش با تو . بعد سرجین رو گرفت و رفت نزدیک گردنش و دندوناشو توی گردنش فرو کرد و یکم بعد تهیونگ با نفس نفس سرشو عقب برد و هر دو منتظر به جین خیره شده بودیم . جین یکمی لرزید و چشماشو باز کرد . هردو از خوشحالی شروع به خندیدن کردیم و جین نشست سر جاش و گفت : چه اتفاقی افتاد بچه ها؟ اونا کجا رفتن؟ من که مرده بودم؟با شرمندگی سرمونو پایین انداخته بودیم و گفتم : راستش من به تهیونگ گفتم که تورو تبدیلت کنه و الان تو یه خون آشامی .جین از تعجب چشماش گرد شده بود و گفت : چی ؟ یعنی الان منم یه پشه ی خونخوارم؟تهیونگ زد زیر خنده و موهای جین رو بهم ریخت و گفت : آره الان تو هم مثل من یه پشه ای . بعد سرشو با ناراحتی پایین انداخت و گفت : جین منو ببخش که نتونستم ازت مراقبت کنم . منم رو به جین کردم و دستشو گرفتم و گفتم : منم همینطور واقعا متاسفم و خیلی ناراحتم که نتونستم ازت محافظت کنم . و بغضم ترکید و زدم زیر گریه . تهیونگ و جین با ناراحتی بهم نگاه میکردن و تهیونگ دستشو گذاشت روی شونم و جین هم منو گرفت تو بغلش و گفت : تقصیر شما نبود که جونگکوک. این شانس بدِ من بود پس لطفا گریه نکن . باشه؟اشکامو پاک کردم و فین فینی کردم و گفتم : باشه .جین خندید و موهامو بهم ریخت . پاشدیم و توی
خیابونا می چرخیدیم . جین حسابی سردرد گرفته بود و تشنش بود و ما دنبال خون واسش بودیم و من جین رو کول کرده بودم . تهیونگ هم جلوتر دنبال هتلِ مخفی بود که موجودات ماورائی اونجا میرن . بلاخره پیداش کرد و رفتیم داخل . جین سرشو روی شونم انداخته بود و از تشنگی و درد ناله میکرد و زیر چشماش گود افتاده بود . تهیونگ یه اتاق رزرو کرد و به من کلیدشو داد و گفت : برید توی اتاق و منتظر من بمونید . سرمو تکون دادم و رفتم . بلاخره اتاقو پیدا کردم و واردش شدم  یه سو ییت بود که دو تا اتاق خواب داشت . وارد یکی از اتاق ها شدم و جین رو آروم روی تخت گذاشتم . دستمو روی پیشونیش گذاشتم و به چشماش که به رنگ قرمز تغییر رنگ داده بودن نگاه کردم با نگرانی بهش گفتم :جین  بزودی حالت خوب میشه یکم دیگه تحمل کن .جین آروم سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و چشماشو بست . بلاخره تهیونگ اومد و دوتا پاکت خون اورده بود . خونارو با نی به خورد جین دادیم و جین جون گرفت و انگار دوباره زنده شده بود و چشماش دیگه قرمز نبود و به رنگ طبیعی خودشون برگشته بودن . نفس راحتی کشیدم و به سمت اون یکی اتاق رفتم و خودمو روی تخت انداختم .
(Jin)
حس عجیبی داشتم . من واقعا خون آشام شدم؟  دیدم فرق کرده بود حتی می تونستم یه مورچه رو به طور واضح از فاصله ی صد متری ببینم . حسای مختلف و عجیبی داشتم .حالا باید چیکار کنم؟ چجوری تو سرزمین آدما دووم بیارم . یه وقت بلایی سر خونوادم نیارم! ذهنم تماما پر شده بود از این سوالات . انقدر که ذهنم درگیر بود که اصلا متوجه تهیونگ که کنارم بود نشده بودم . تهیونگ با ناراحتی بهم نگاه میکرد دستشو توی موهام کشید و گفت : جین حالت خوبه؟نفسمو بیرون دادم و گفتم : نه خوب نیستم . تهیونگ با نگرانی سر جاش نشست و گفت : چی شده ؟ درد داری؟ تشنته؟

نقاشی جادویی (تهجین، جینوی)(Full) 🟣تمام قسمت ها آپ شد🟣Where stories live. Discover now