part1

1.9K 110 19
                                    

نصف شب بود و همه خوابیده بودن ولی من ذهنم خیلی مشغول بود و خوابم نمی برد. گوشیمو برداشتم و بی هدف توی تلگرام و اینستاگرامم می چرخیدم . صفحه گوشیمو قفل کردم و روی میز کامپیوترم گذاشتم. نگاهی به تابلوی نقاشی نصفه نیمم روی سه پایه انداختم و با خودم گفتم حتما باید تا قبل از سال جدید تمومش کنم . پوفی کشیدم و پتومو کشیدم روی سرم و به بدبختیام فکر کردم . خیلی وقته که همش تو خونه م و بیکارم و مطمئنا خونوادم هم از این موضوع راضی نیستن . از وقتی که کارشناسی ارشدمو گرفتم همش تو خونه م واقعا نمیدونم که چی می خوام و دنبال چه کاری باید برم چون دست به هر کاری که میزنم موفق نمیشم . حتی یه مدت هم تدریس میکردم ولی خب فایده نداشت . باید هرچه زودتر یه فکری به حال خودم بکنم اینطوری نمیشه. همینجور که زیر پتو بودم و با خودم فکر میکردم یدفعه یکی از قلم های روی میزم افتاد زمین . شوکه شدم و سریع پتو رو از رو صورتم کنار زدم و چشمامو مالیدم و با دقت نگاه کردم . ولی چیزی اونجا ندیدم . از جام پاشدم و خودکار روی زمین رو برداشتم و گذاشتمش توی جامدادیم. ناخودآگاه نگاهم به نقاشیای روی دیوارم افتاد . نقاشیای خیالی که کشیده بودم . شخصیت های خیالی و مکان های خیالی . با خودم فکر کردم چی میشد اگه زندگی واقعی منم مثل نقاشیام بود دیگه هیچ دردسری نداشتم لبخندی زدم و رفتم سمت تختم و خوابیدم .صبح با صدای مادرم بیدار شدم.-جین...جین. پاشو پسر چقدر می خوابی پاشو همراه بابات برو بیرون ببین چیکار میکنه و کمکش بده .اومد و به زور پتو رو از روم کشید. -مگه نمیگم پاشو تنبل خان.با بی حوصلگی گفتم×اه مامان ولم کن توروخدا بذار یه روز صبح بکپم . ایش.پتورو کشیدم رو خودم . مامانم بیشتر عصبانی شد و زد رو پاهام-پاشو دیگه پسرم نمیشه که همش تو خونه بیوفتی پس آیندت چی میشه؟پوزخندی زدم ×آینده؟ من که امیدی بهش ندارم.مامانم با ناراحتی نشست لبه ی تختم-ولی پسرم اینطوری که نمیشه تو باید کار و کاسبی واسه خودت راه بندازی و ازدواج کنی تا ابد که نمی تونی همینطوری زندگی کنی!من و پدرت هم تا ابد زنده نیستیم ما واقعا نگران توئیم .با اخم به مامانم نگاه کردم ×خودم حواسم هست.مادرم آهی کشید و گفت-گوش کن پسرم من خوب میدونم که تو چقدر به نقاشی و موسیقی علاقه داری ولی اینا واسه تو نون و آب نمیشه تو باید بری دنبال یه کار دیگه .با اوقات تلخی توی جام نشستم و گفتم×مامان لطفا نقاشی و موسیقی رو دست کم نگیرید . من واقعا به این دو تا هنر علاقه دارم و میخوام به هدفم برسم الان هم همونطور که میدونی بعد از ارشدمه و یه چندماهی دوره ی رکود دارم بعدش مطمئنا میتونم یه کار خوب پیدا کنم یا آموزشگاه خودمو باز کنم.مامانم دستشو گذاشت روی دستم و گفت-میدونم پسرم . من و پدرت فقط نگرانتیم ما دوست داریم تو هم واسه خودت کسی بشی . تو پسر خیلی خوبی هستی من دوست دارم آینده ی درخشانی داشته باشی.دستشو گرفتم ×بله مامان جان میدونم نیازی نیست نگران باشید.لبخندی زد و گفت-خیلی خب پسرم حالا پاشو برو حاضر شو با بابات برو بیرون.چشمامو تو کاسش چرخوندم ×خیلی خب باشه مامان رفتم.با پدرم رفتیم جنگل اون دنبال یه سری سنگ و خاک مخصوص واسه آزمایشاتش می گشت و منم دنبالش میرفتم. یکم یادم داده بود و میشه گفت تقریبا گیاه هاو سنگ ها و خاک رو خوب میشناختم . تو راه برگشت همش حس میکردم کسی دنبالمون میاد و چند باری هم برگشتم پشت سرمو نگاه کردم و یکی دوبار دیدم که یک نفر پشت درختا قایم میشه و استرس گرفته بودم . به پدرم گفتم.-بابا من حس میکنم یکی داره دنبالمون میاد.پدرم با تعجب بهم نگاه کرد
چی پسرم؟ نه امکان نداره حتما خیالاتی شدی تو این جنگل که هیچ حیوون وحشی وجود نداره . و با صدای بلند خندید.-ولی بابا منظورم حیوون وحشی نبود . با چشمای گرد شده از تعجب بهم نگاه کرد ×پس منظورت چی بود پسرم؟-یه آدم ×آدم؟ ولی این اطراف کسی زندگی نمیکنه .اخم ریزی کردم و با غرغر گفتم-شما از کجا میدونین اخه شاید کسی این اطراف زندگی کنه.پدرم اومد نزدیکم و دستشو گذاشت روی شونم و گفت×بیخیال پسرم حتما به خیالت رسید زیاد ذهنتو درگیر نکن .سوار شو برگردیم خونه .با عصبانیت در ماشینو باز کردم و سوار شدم و درو بستم . از این ناراحت بودم چرا هیچوقت هیچکس من و حرفای منو جدی نمیگیره؟توی راه برگشت به خونه زل زده بودم به جاده و تو فکر بودم اصلا نفهمیدم کی رسیدیم . پدرم زد روی شونم -هی پسر هیچ معلوم هست کجایی؟به خودم اومدم و گفتم×اوه بابا ببخشید فکرم درگیر بود .نگاهی بهم انداخت-خیلی خب پاشو کمک کن اینارو ببریم توی پارکینگ .با کمک پدرم کیسه هارو بردیم گذاشتیم گوشه ی پارکینگ تا فردا ببره آزمایشگاه .شب شد توی اتاقم پشت میزم نشسته بودم و با لپ تاپم یه سری کارای گرافیکی انجام میدادم چشمام خسته شده بود لپ تاپمو خاموش کردم . خواستم بلند شم که برم سمت تختم که یه
سر و صداهایی از پشت تابلوی نقاشیم شدم ، همون تابلویی که مدت هاست نیمه کاره مونده . سعی کردم بهش بی توجه باشم ولی دیدم نه قضیه خیلی جدیه . ترسیده بودم و روی تختم نشستم و و زل زدم به تابلو . صدای پچ پچ میومد . پاشدم آروم آروم از کنار رفتم سمت تابلو و رسیدم روبروی تابلو که صدا قطع شد . با اخم ریزی به تابلوم نگاه کردم و یکم سرم و بردم جلوتر ولی چیزی نبود . با خودم گفتم حتما خیالاتی شدم انقدر که خوب نخوابیدم زده به سرم . ولی باز دوباره اون صدا اومد . آب دهنمو صدادار قورت دادم و دوباره برگشتم سمت تابلوم و با صدای خیلی آروم گفتم:-تو کی هستی؟بازم ساکت شد . عصبانی شدم و خواستم پشت تابلوم رو چک کنم که صدایی متوقفم کرد. صدای ضعیفی که گفت:×جین!دستم رو گذاشتم روی قلبم و سعی کردم نترسم ولی با صدای لرزون ولی آروم گفتم :-ت...تو کی هستی؟با همون صدای آروم و ضعیفش ادامه داد×جین من از توی نقاشیت اومدم بیرون دوست داری با من بیای به اون سرزمین؟چشمام از تعجب از حدقه زده بود بیرون و چند بار خودمو نیشگون گرفتم که مطمئن شم خواب نیستم . با ترس و لرز و صدای آروم گفتم-اول خودت رو بهم نشون بده اگه دیدم واقعی هستی اونموقع باهات میام .برای چند لحظه سکوت کرد و منم با بی حوصلگی گفتم-خودت رو نشون نمیدی؟ بسیار خب ، من رفتم بخوابم .با لحن ناراحت گفت×نه جین صبر کن !باشه خودمو نشون میدم .برگشتم سمتش و با چیزی که روبروم بود خشکم زد.یکی از نقاشیام بود پسر خیالی با شنل مشکی و چشمای درشت و موهای مشکی و لبخند خرگوشی روبروم ظاهر شد.-اوه خدای من تو کی هستی ؟ چجوری اومدی توی اتاق من؟لبخندی زد و اومد نزدیک صورتم×اره خودت منو توی نقاشی کشیدی .
آره میدونم .حسابی شوکه شده بودم ولی حالت جدی به خودم گرفتم گفتم-ولی یک سوال . تو چجوری از توی نقاشیم اومدی بیرون؟با لحن بچگونه ای گفت×خودت آرزو کردی جین! با تعجب به خودم اشاره کردم و گفتم-من؟!سرشو به نشونه ای تایید تکون داد×آره تو . منم اومدم که تورو با خودم ببرم .لبخندی زدم موهامو از توی صورتم کنار زدم  . صورتم رو بردم نزدیکش و گفتم-واقعا منو میبری اونجا؟با خوشحالی تایید کرد ×آره ولی اونجایی که میخوام ببرمت پر از موجودات ماورائیه ولی من مواظبتم .با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم که ادامه داد×تو منو خلق نکردی فقط منو کشیدی -خودم میدونم من قبلا تو رو بارها توی خوابم دیدم ولی چرا؟لبخند خرگوشی زد و گفت× بزودی میفهمی.

نقاشی جادویی (تهجین، جینوی)(Full) 🟣تمام قسمت ها آپ شد🟣Where stories live. Discover now