What A Beautiful Mess This Is

By 7yearswithkyungsoo

22.1K 4.4K 4.8K

کیونگسو تصمیم میگیره بالاخره برای تمیز کردن آپارتمانش که همه جاش رو گند برداشته با یه شرکت خدماتی تماس بگیره... More

Introduction
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
قسمت هشتم
قسمت نهم
قسمت دهم
قسمت یازدهم
قسمت دوازدهم
قسمت سیزدهم
قسمت چهاردهم
قسمت پانزدهم
قسمت شانزدهم
قسمت هیجدهم
قسمت نوزدهم
قسمت بیستم
قسمت آخر

قسمت هفدهم

851 175 215
By 7yearswithkyungsoo

سلام سلام😁😁

این قسمت یه تیکه مثبت هجده خیلی کوچولو داره که علامت زدم اگه دوست ندارین نخونین😁

ورود دوست پسر سابق کیونگی رو هم پیشاپیش بهتون تبریک میگم😂😂

سارا😍😍😍😍😍

میگم فکر کنم اصلا تو مقدمه داستان باید یک قسمت مخصوص تو بذارم که کاور همه پارتا کار خودته😁😁😍😍😍

دوستت میدارم خیلی😘😘😘😘


❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

بعد از دو روز هوای ابری و بارونی بالاخره آسمون صاف شده بود و آفتاب اومده بود بیرون اما وقتی بکهیون دید کیونگسو هنوز هم با یه بلوز یقه اسکی میاد سرکار متوجه شد قضیه چیه و به محض اینکه کیونگسو پاش رو توی اتاق استراحت گذاشت با پوزخند بهش خیره شد.

جونمیون با تعجب پرسید "میگم سو! گرمت نیست؟"

کیونگسو با بیخیالی بهش نگاه کرد و گفت "نه فکر میکنم دارم سرما میخورم، این روزا همه اش سردمه" و بعد مشغول خوردن ساندویچش شد. اما جونمیون متوجه دونه های عرقی که روی پیشونی دوستش شکل گرفته بودن شد ولی تصمیم گرفت دیگه چیزی به روش نیاره. اما ییشینگ با دیدن پوزخند روی لبای بکهیون مطمئن بود که موضوع چیز دیگه ایه و وقتی با هم چشم تو چشم شدن با نگاهش به کیونگسو اشاره کرد و بکهیون سرش رو به نشونه تایید تکون داد و تمام تلاشش رو کرد که جلوی خنده اش رو بگیره. ییشینگ چاپ استیکش رو توی ظرفش گذاشت و در حالیکه چشمهاش از شرارت برق میزد رو به کیونگسو گفت "خوب...از سکستون برامون بگو!"

چشم های کیونگسو دیگه از این گردتر نمیشدن و بکهیون دیگه نتونست جلوی خنده اش رو بگیره. با شنیدن سوال یهویی دوست پسرش غذای جونمیون دوباره پرید توی گلوش و شروع به سرفه کرد. ییشینگ یه بطری آب بهش داد و آروم زد پشتش تا سرفه هاش بند بیاد و کیونگسو تو دلش دعا میکرد که بقیه حواسشون به جونمیون پرت بشه و بیخیالش بشن اما مثل اینکه خدا علاقه ای به شنیدن دعاهاش نداشت چون ییشینگ همونطور که دستش رو روی کمر جونمیون میکشید دوباره به طرف کیونگسو برگشت و با شیطنت گفت "به نظر میاد زیادی خوب بوده، ها؟"

کیونگسو واقعا اون لحظه دلش میخواست زمین دهن باز کنه و قورتش بده چون همه شون با اشتیاق بهش خیره بودن و انگار واقعا منتظر جواب اون سوال احمقانه بودن و برای هزارمین بار با خودش فکر کرد که یعنی واقعا چه گناهی مرتکب شده که همچین دوستایی نصیبش شده! میخواست باهاشون بحث کنه و بازم بگه فقط مریض شده و برای همین بلوز یقه اسکی پوشیده اما صورتش از قبل بهش خیانت کرده بود و با قرمز شدنش لوش داده بود! مطمئن بود که تا مدت ها رابطه فیزیکیش با جونگین قراره موضوع صحبت مورد علاقه دوستای عوضیش باشه.

تصمیم گرفت یه بار دیگه شانسش رو امتحان کنه و گفت "اگه بگم واقعا مریضم باور میکنین؟" و وقتی همه یکصدا گفتن "نه!!" با درموندگی به صندلیش تکیه داد، اونقدر از دست دوستاش عصبی بود که بدون اینکه به افرادی که سر میزهای کناری نشسته بودن اهمیتی بده با صدای بلندی گفت "خودتون که هیکلش رو دیدین پس حتما میتونین حدس بزنین که چجوری بوده!"

ییشینگ سوتی زد و با شیطنت گفت "اووووه!! لعنتی!" و وقتی جونمیون بهش چشم غره رفت زود خنده اش رو جمع کرد و خودش رو با غذاش مشغول کرد.

بکهیون چندبار زد پشتش و گفت "پس بالاخره تار عنکبوتای کون خوشگلت رو پاک کرد، ها؟"

کیونگسو برگشت تا یکی از چشم غره های ترسناکش رو بهش بکنه اما وقتی دید بکهیون داره با محبت و خوشحالی نگاهش میکنه، چشم غره اش تبدیل به یه لبخند خجالتی شد اما هنوز چند لحظه نگذشته بود که با به حرف اومدن بکهیون لبخندش از روی لباش پاک شد.

"من جزییات میخوام، اینطوری فایده نداره! شب میام خونه ات، باشه؟ به هر حال یه شام به من بدهکاری اگه یادت باشه!"

کیونگسو اون لحظه داشت فکر میکرد چجوری میشه یه نفر همزمان هم بهترین دوستت باشه هم دشمن خونیت و با غرغر گفت "میتونی برای شام بیای، من سر قولم هستم اما فکرش رو هم نکن که چیزی برات تعریف کنم!"

🐧🐧🐧🐶🐶🐶🐑🐑🐑🐰🐰🐰

بکهیون در حالی که دستش رو روی شکمش میکشید با یه لبخند گنده خودش رو روی مبل انداخت و گفت "سو! تو واقعا بهترین آشپزی هستی که تو تمام عمرم دیدم و اینو به خاطر اینکه بهترین دوستمی نمیگم! دوست داشتم جونگین رو هم ببینم اما از طرف دیگه خوشحالم که اینجا نبود و تونستم سهم اون رو هم بخورم"

کیونگسو با دوتا جام شراب قرمز کنارش روی مبل نشست و بعد از اینکه یکیش رو به بکهیون داد گفت "آره امروز کار داشت اما گفت یکم دیگه میاد یه سر بهمون میزنه. فقط خواهش میکنم راجع به سکس چیزی ازش نپرس! میدونی که اصلا خوشم نمیاد راجع به این چیزا حرف بزنم!"

"باشه! قول میدم درست رفتار کنم!"

کیونگسو اخم ریزی بهش کرد و گفت "راستش وقتی اینطوری میگی بیشتر نگران گندایی که قراره بزنی میشم!"

بکهیون قیافه مثلا ناراحت به خودش گرفت و گفت "سو! دیگه داره بهم بر میخوره!" اما وقتی کیونگسو هنوز با اخم داشت نگاهش میکرد تسلیم شد و گفت "باشه باشه...قول میدم چیزی ازش نپرسم اما به شرطی که خودت بهم بگی چطوری بود! یه چیزی تعریف کن دیگه، حداقل بگو خوب بود یا نه و قول میدم دیگه راجع بهش حرف نزنم!"

کیونگسو سعی کرد اخمش رو ترسناک تر بکنه اما مثل اینکه روی بکهیون تاثیری نداشت! اون فقط جواب میخواست. برای حدود یه دقیقه همینجوری به هم خیره بودن اما کیونگسو بالاخره کم آورد، آه بلندی کشید و با کلافگی گفت "خیلی خوب! آره خوب بود! منو با تشک تخت یکی کرد! حالا راضی شدی؟"

بکهیون با خوشحالی جیغ کشید و گفت "مطمئن بودم بالاخره از اون ماهیچه های لعنتی یه استفاده خوب میکنه!" انگشتاش رو توی موهای کیونگسو فرو کرد و همونطور که مشغول نوازش کردنش بود گفت "تو واقعا این روزا خوشحال به نظر میای سو! و هیچی به اندازه دیدن خوشحالی تو منو خوشحال نمیکنه، من واقعا دیگه از جونگین خوشم اومده!مطمئنم که اون لیاقت علاقه تو رو داره!"

کیونگسو با لبخند قشنگی گفت "ازت ممنونم بک...به خاطر همه چی"

تازه مشروبشون تموم شده بود که صدای زنگ در بلند شد و کیونگسو با هیجان گفت "بالاخره اومد" و همونطور که به طرف در میرفت گفت "بهتره قولت رو یادت نره بک!"

جونگین اومد داخل و بکهیون به محض دیدنش بلند زد زیر خنده! چون اون هم تو این هوای گرم یه شال کلفت دور گردنش پیچیده بود و دیدن اون دوتا کنار همدیگه که مثلا گردنشون رو پوشونده بودن واقعا براش سرگرم کننده بود. وقتی خنده اش بند اومد بهشون اشاره کرد و گفت "شما دوتا واقعا خیلی خوبین!" و بدون توجه به چشم غره های دوستش دوباره شروع به خندیدن کرد.

جونگین با گیجی بهش نگاه کرد و گفت " سلام! شب تو هم بخیر بکهیون!" و بعد روی مبل تک نفره نشست. بکهیون و کیونگسو هم دوباره کنار هم نشستن و کیونگسو رو به جونگین گفت "فقط بگو که شام خوردی! چون بکهیون همه غذاها رو تموم کرد!"

"آره با مامانم شام خوردم، راستی گفت بهت سلام برسونم"

بکهیون با دیدن خوشحالی و برق چشمای کیونگسو نتونست جلوی لبخندش رو بگیره و گفت "خیلی وقت بود که آرزوی رسیدن همچین روزی رو داشتم!" جونگین با تعجب و سوالی نگاهش کرد و بکهیون ادامه داد "هنوز روزی رو که اومدم توی دستشویی فروشگاه لاته دنبالت و اونقدرگریه کرده بودی که قیافه ات وحشتناک شده بود رو یادمه! حالا هنوزم قیافه ات وحشتناکه اما ایندفعه به خاطر اینکه چند وقته عاشق شدی و زیادی میخندی! میدونی خیلی احساساتی شدم!" کیونگسو بدون اینکه به تیکه ای که دوستش بهش انداخته توجهی بکنه بهش تکیه داد و هوم آرومی گفت. اما جونگین که نمیفهمید قضیه چیه فقط با اخم داشت بهشون نگاه میکرد و بعد از چند لحظه پرسید "صبر کنین ببینم! قضیه دستشویی چیه؟"

بکهیون نگاهی به کیونگسو انداخت و اون فقط سرش رو به نشونه تایید تکون داد و اجازه داد که جواب جونگین رو بده.

"کیونگسو که برات تعریف کرده بود که دوست پسر سابقش رو چندبار توی چندتا فروشگاه با اون پسره دیده. دفعه اولی که این اتفاق افتاد به من زنگ زد و گفت که تو دستشویی فروشگاه لاته است و ازم خواست برم دنبالش. وقتی رسیدم اونجا...اممم...خوب صحنه قشنگی ندیدم! میدونی اون وقتی گریه میکنه واقعا زشت میشه--آخخخخخ!" بکهیون جایی روی بازوش رو که کیونگسو نیشگون گرفته بود رو مالید و گفت "خوب راست میگم دیگه! وقتی گریه میکنی زشت میشی! حالا داشتم میگفتم، من چندبار دیگه هم تو دستشویی چندتا فروشگاه دیگه رفتم دنبالش چون دوباره اون عوضی رو دیده بود. واسه همینه که از فروشگاه ها خوشش نمیاد"

وقتی حرفش تموم شد دید که جونگین بدون اینکه معلوم باشه چی توی فکرش میگذره به کیونگسو خیره شده و بکهیون ترسید که زیاده روی کرده باشه و سریع گفت "اما اینا مال خیلی وقت پیشه جونگین! مگه نه سو؟"

کیونگسو به جونگین نگاه کرد و گفت "آره اینا همه اش مال خیلی سال پیشه. واقعا دیگه مهم نیست"

جونگین با لحنی عصبانی گفت "آره شاید برای تو اینطوری باشه اما مطمئن باش من اگه یه روز اون عوضی رو ببینم اونقدر میزنمش که بمیره!" بکهیون زد زیر خنده اما کیونگسو با نگرانی به جونگین نگاه میکرد، اصلا دلش نمیخواست همچین روزی برسه و دوباره گفت "فقط فراموشش کن،باشه؟ اون آدم واقعا دیگه اهمیتی نداره!" و وقتی جونگین بالاخره لبخند کوچیکی زد یکم خیالش راحت شد.

جونگین سرش رو تکون داد و گفت "باشه هر چی تو بگی!" و به کیونگسو خیره شد. بکهیون این نگاه رو خوب میشناخت و میدونست وقتش شده که اون دوتا عاشق رو تنها بذاره. با خنده گفت "خوب به نظر میاد که من دیگه نباید اینجا باشم" به آشپزخونه رفت تا لیوانش رو بشوره و وقتی برگشت دید جونگین حالا جای خودش کنار کیونگسو نشسته و داره کنار گوشش یه چیزی میگه. سرش رو تکون داد و گفت "من باید جایی باشم پس دیگه میرم. نمیخواد باهام بیای جلوی در سو! خودم میرم، خدافظتون"

بکهیون داشت کفشاش رو میپوشید که جونگین یه دفعه گفت "راستی از طرف منم به چانیول سلام برسون!"

بکهیون چند لحظه خشکش زد و وقتی سرجاش صاف ایستاد گونه هاش انگار صورتی شده بودن و بدون اینکه بهشون نگاه کنه گفت "باشه باشه" و زود بیرون رفت و در رو پشت سرش بست.

جونگین گفت "این فکر کنم پنجمین قرارشونه ، نه؟"

-"نه، این ششمین دفعه است!"

-"من واقعا نمیفهمم بین این دوتا چی میگذره، چانیول میگه چیز خاصی بینشون نیست و همینطوری فقط همدیگه رو میبینن و تعهدی به هم ندارن اما از اون طرف تو این مدت دیگه با هیچ کس دیگه ای نبوده!بکهیون چیزی به تو نگفته؟"

کیونگسو شال جونگین رو از دور گردنش باز کرد و همونطور که انگشتاش رو روی کبودی های روی پوستش میکشید گفت "چیزی که باید بدونی اینه  که بکهیون فقط به سکس علاقه داره! نه کسی که باهاش انجامش میده، من تا حالا تو تمام این سال ها ندیدم به کسی احساسی داشته باشه، فقط به لذتی که اون آدم بهش میده اهمیت میده اما هیچ وقت به خاطر این سرزنشش نکردم، اون به اندازه کافی عاقل هست که بدونه چه کاری درسته، فقط خودشه که میدونه چی براش بهتره" جلوتر رفت و بوسه ای روی یکی از مارکایی که رو گردن جونگین گذاشته بود زد.

"من فقط امیدوارم مشکلی براشون پیش نیاد، چانیول واقعا پسر خوبیه، دوست ندارم دلش بشکنه"

کیونگسو سرش رو تکون داد و گفت "آره منم همینطور. بکهیون واقعا آدم مهمی تو زندگی منه، دلم میخواد اونم مثل الان من خوشحال باشه"

جونگین کنار لباش رو بوسید وگفت "نمیدونی وقتی میگی که الان با من خوشحالی چه حس خوبی پیدا میکنم، تو واقعا شرایط سختی رو پشت سر گذاشتی، حتی فکر کردن بهش هم منو دیوونه میکنه" 

کیونگسو دلش میخواست یه چیزی بگه، یه کاری کنه که جونگین فراموش کنه همه اینا رو اما قبل از اینکه بتونه چیزی بگه لبای جونگین روی لباش بودن و حالا خودش بود که داشت همه ناراحتی هاش رو فراموش میکرد، هر حرکت لبای گرم جونگین روی لباش و صورتش، ذهنش رو از تمام غصه هاش دور میکرد. جونگین روی لباش زمزمه کرد "یه کاری میکنم فراموشش کنی...قول میدم" و لحظه بعد کیونگسو داشت به طرف اتاق خواب کشیده میشد.

+18***

اون شب جونگین باهاش عشقبازی کرد، شیرین و به طرز شکنجه واری آهسته، تمام سنگینی بدنش رو روی اون تن داغ وظریف گذاشته بود، دلش نمیخواست حتی ذره ای فاصله بینشون باشه و با هر ضربه ای که میزد با صدایی که خش دار شده بود روی گردنش زمزمه میکرد "قسم میخورم یه کاری میکنم که فراموشش کنی" و کیونگسو واقعا دلش میخواست بهش بگه که خیلی وقته که فراموش کردم ، که تو تمام چیزی هستی که من بهش فکر میکنم اما با ضربه ای که به نقطه حساسش خورد چیزی به جز ناله های پر از شهوتش از بین لباش خارج نشد. جونگین دیگه ملایم نبود، هر لحظه ضربه هاش محکم تر و عمیق تر میشدن، انگار حالا اون بود که احتیاج داشت فراموش کنه و کیونگسو مشکلی باهاش نداشت، حاضر بود تا هر وقت جونگین میخواد تسلیمش بمونه تا آروم بشه. با حس دندونای پسر بلندتر روی گردنش و ضربه عمیق بعدی بین بدن هاشون به اوج رسید اما مثل اینکه امشب برای جونگین به این زودی ها قرار نبود تموم بشه...

***********


اصرارهای جونگین بالاخره نتیجه داده بود و حالا کیونگسو جلوی یه فروشگاه نزدیک محل کار جونگین ایستاده بود. اینکه بعد از سه سال دوباره داشت پاش رو توی همچین جایی میذاشت براش آسون نبود اما حس گرمای دست جونگین توی دستش باعث میشد بتونه آرامش داشته باشه. 

تمام مدتی که توی فروشگاه میچرخیدن و چیزایی که لازم داشتن رو برمیداشتن جونگین حتی یه لحظه هم ولش نکرد، یا دستش رو گرفته بود، یا بغلش کرده بود و حتی وقتی کیونگسو گفته بود حالش خوبه و تلاش کرده بود از تو بغلش بیاد بیرون، چون محض رضای خدا اونا تو یه مکان عمومی کوفتی بودن، جونگین بازم ولش نکرده بود.

وقتی جلوی صندوق ایستادن تا پول جنساشون رو حساب کنن جونگین از پشت بغلش کرد و نفس های گرمش رو کنار گردنش رها میکرد و کیونگسو هر لحظه قرمزتر میشد. سعی کرد با آرنجش بزنه تو پهلوی جونگین تا ولش کنه اما جونگین اونقدر سفت گرفته بودش که کاری از دستش برنمیومد. دختری که پای صندوق ایستاده بود همونطور که با خنده بهشون نگاه میکرد پولی که باید پرداخت کنن رو گفت و جونگین کنار گوشش زمزمه کرد "میشه تو حساب کنی؟ آخه من دستام بنده!"

کیونگسو به سرعت کیفش رو درآورد و حساب کرد، فقط دوست داشت زودتر از اون موقعیت خجالت آور فرار کنه. دختر صندوقدار آه پر حسرتی کشید و گفت "شما دوتا خیلی شیرینین، من حسودیم شد"

وقتی توی پارکینگ خریدا رو داشتن میذاشتن توی صندوق ماشین کیونگسو با غرغر گفت "جونگین کارت واقعا زیاده روی بود!"

-"چی؟ اما من فقط میخواستم تو اونجا راحت باشی، همین. به نظر من که رفتارم مشکلی نداشت!"

-"خوب نظرت چیه که دفعه بعد یکم خودت رو کنترل کنی! مثلا وسط قسمت میوه ها منو نبوسی،ها؟ خدای من! وقتی اون دختر دبیرستانیا شروع کردن عکس گرفتن ازمون میخواستم بمیرم!"

جونگین با خنده گفت "اما به نظر من اون بهترین قسمت خریدمون بود! یه جوری نگاهمون میکردن و عکس میگرفتن که احساس کردم مثلا عضو یه گروه آیدلیم! حالا میفهمم آدمای معروف چه حسی دارن!" و کیونگسو فقط تونست سرش رو با تاسف واسه دوست پسر دیوونه اش تکون بده.

-"اونطوری نگام نکن بیبی! من فقط میخواستم توی این فروشگاه برات یه خاطره خوب درست کنم که بهش فکر کنی"

کیونگسو دیگه نمیتونست عصبانی باشه، خوب میدونست جونگین چقدر برای خوشحالیش تلاش میکنه، میخواست لبخند بزنه اما با شنیدن جمله های بعدی جونگین چشماش هر لحظه گردتر شد و خندیدن رو فراموش کرد.

جونگین با لحن شیطونی گفت "من دوست دارم هروقت از جلوی یکی از این فروشگاه ها رد میشی با خودت بگی 'اوه! این همون فروشگاهیه که تو دستشوییش با دوست پسر جذابم سکس داشتم' "

کیونگسو با داد گفت "یااااا تو یه منحرف عوضی هستی کیم جونگین!" و جونگین از دیدن صورت قرمز و شوکه شده اش زد زیر خنده و گفت "شوخی کردم عزیزم. اما خوب اگه یه روز نظرت عوض شد بدون که من پایه ام!" و با چشم غره ای که کیونگسو بهش رفت دوباره زد زیر خنده.

کیونگسو با غرغر زیر لب گفت "احمق!"

جونگین با لبای آویزون گفت "آره دوست پسر احمقت که موقع خرید اذیتت میکنه"

کیونگسو که تحمل لبای آویزون جونگین رو نداشت موهاش رو به هم ریخت و با خنده گفت "نه! دوست پسر احمقم که دوست داره تو پارکینگ فروشگاه بوسم کنه؟"

جونگین چندبار پشت سر هم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت "آره این یکی رو بیشتر دوست دارم" و کیونگسو اینبار خودش برای بوسیدنش پیشقدم شد. شاید واقعا اونقدرا هم اهمیتی نداشت که تو یه مکان عمومی بودن!

🐧🐻🐧🐻🐧🐻🐧🐻🐧🐻🐧🐻🐧🐻🐧🐻🐧🐻

جونگین دوباره توی سبد خریدشون رو گشت و گفت "سو! مایع لباسشویی رو یادمون رفته، همینجا بمون من میرم بیارم"

-"باشه من همین اطرافم، زود برگرد"

جونگین به طرف قسمت مواد شوینده رفت و کیونگسو هم مشغول بررسی سبزیجات شد. داشت تصمیم میگرفت که کاهو بخره یا نه که شنید یه نفر از پشت سرش گفت "کیونگسو؟ تو... کیونگسویی!"

احساس کرد زمان ایستاده، همه بدنش یخ کرده بود، لعنت بهش! هنوزم این صدا رو فراموش نکرده بود، لازم نبود که برگرده تا ببینه این صدا متعلق به کیه و از خودش متنفر بود که میتونست به یاد بیاره. آروم برگشت و با دیدنش قلبش داشت توی دهنش میزد، هنوزم جذاب بود، درست مثل همون روزی که ترکش کرده بود!

چند لحظه طول کشید تا بتونه به خودش بیاد و خیلی آروم گفت "سلام هیونشیک"، با هر قدمی که پسر مقابلش بهش نزدیک تر میشد احساس میکرد نفس کشیدن داره براش سخت تر میشه.

هیونشیک با لبخند گفت "هنوزم مثل قبل جذابی! اوضاع چطوره؟"

کیونگسو باورش نمیشد که اون پسر اینقدر راحت و بیخیال داره باهاش حرف میزنه، انگار فراموش کرده که چند سال پیش باهاش چیکار کرده!لبخند مصنوعی زد و گفت "ممنونم، همه چی خوبه" نگاه سریعی به دور و اطرافش انداخت، امیدوار بود جونگین زودتر برگرده و نجاتش بده اما حرفای جونگین تو ذهنش تکرار شد...اگه یه روز ببینمش اونقدر میزنمش تا بمیره... به نظرش اومد شایدم بهتر باشه جونگین فعلا برنگرده!

هیونشیک بعد از اینکه چند لحظه تو سکوت بهش خیره بود بالاخره به حرف اومد و گفت "میدونم شاید به نظرت عجیب بیاد اما چند هفته است که دارم بهت فکر میکنم" توی کیفش رو گشت و یه کارت از توش بیرون آورد و به طرفش گرفت، کیونگسو با اخم به کارت خیره بود، هیونشیک کارت رو تو دستش تکونی داد و جلوتر اومد، کیونگسو کارت رو گرفت و عقب تر رفت، دلش نمیخواست اون نزدیک تر بیاد. هیونشیک که متوجهش شد همونجا ایستاد وگفت "این کارت منه. میشه هر موقع فرصت داشتی بهم زنگ بزنی؟ من...من واقعا لازمه که باهات حرف بزنم"

کیونگسو واقعا دلش میخواست همونجا اون کارت رو پاره کنه و پرتش کنه تو صورتش اما با رسیدن جونگین موفق به انجامش نشد.

جونگین با خوشحالی خطاب بهش گفت "این یه مدل جدیده که اومده، گفتم این دفعه این یکی رو امتحان کنیم"، مایع لباسشویی رو توی سبدشون گذاشت و همون موقع متوجه حضور یه آدم غریبه شد و گفت "اوه من شما رو ندیدم! سلام"

کیونگسو کارت رو توی جیبش گذاشت و بعد از کشیدن یه نفس عمیق گفت "اممم...این کیم جونگینه. جونگین! اینم پارک هیونشیکه" جونگین با احترام تعظیم کوتاهی کرد و هیونشیک هم متقابلا بهش تعظیم کرد و وقتی صاف ایستاد نگاهی به سرتا پای جونگین کرد و گفت "از آشناییت خوشحال شدم جونگین. من دیگه باید برم. خیلی خوشحالم که دوباره دیدمت کیونگسو. حتما بهم زنگ بزن...منتظرتم" و کیونگسو با چهره ای که چیزی از حسش معلوم نبود به رفتنش خیره شد.

اونا مشغول نگاه کردن بقیه قسمت سبزیجات بودن. اما کیونگسو ساکت بود و حرفی نمیزد. فقط به جلوش خیره بود و جونگین بعد از چند دقیقه متوجه حالت غیر عادیش شد و گفت "هی بیب! چیزی شده؟" و کیونگسو با شنیدن صداش انگار از توی خلسه بیرون اومد و بهش نگاه کرد. هر لحظه که تو سکوت میگذشت جونگین بیشتر نگران میشد. تا اینکه کیونگسو بالاخره به حرف اومد "اون...هیونشیک...دوست پسر سابقم بود" 

صورت جونگین تو یه لحظه از حالت نگران به عصبانی تغییر کرد، تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودش. جونگین با صدایی که به سختی سعی داشت آروم نگهش داره از بین دندونای چفت شده اش گفت "اون فاکر عوضی! به چه جراتی بهت گفت بهش زنگ بزنی؟!! هِه! منتظره که بهش زنگ بزنی؟! من میکشمش!" میخواست به همون طرفی که هیونشیک رفته بود بره اما با گیر افتادن دستش بین دستای کیونگسو نتوست جلوتر بره.

-"خواهش میکنم جونگین! ولش کن، اون...اون ارزشش رو نداره"

صدای کیونگسو اونقدر نگران و درمونده بود که نتوست بیشتر از اون عصبانی بمونه، نمیخواست کیونگسو بیشتر از این ناراحت باشه برای همین قبل از اینکه نظرش عوض بشه کیونگسو رو دنبال خودش به طرف خروجی کشید و گفت "باشه...فقط بیا زودتر از اینجا بریم بیرون تا کار احمقانه ای نکردم! الان اونقدر عصبانیم که مغزم کار نمیکنه!" قبل از اینکه از فروشگاه خارج بشن جونگین یه بار دیگه اطرافش رو نگاه کرد اما اثری از هیونشیک نبود، الان تنها چیزی که تو ذهنش بود این بود که کِی میتونه اونقدر مشت تو اون صورت جذابش بزنه تا دیگه چیزی از قیافه اش نمونه...به نفعش بود که دیگه نزدیک کیونگسوش آفتابی نشه چون جونگین بلد نبود که خوددار باشه!




Continue Reading

You'll Also Like

723 201 7
Paralian: The one who lives by the sea; ancient Greek, noun. Completed Chanbaek Au Genre: slice of life, illness, angst, romance Sad end death warnin...
76.7K 24.1K 80
ـ میگن ما کلی زندگی موازی داریم. زندگی‌هایی که ممکنه شرایطمون توش کاملا متفاوت با چیزی که الان هستیم باشه. مثلا ممکنه یه جهانی باشه که تو توش مامان د...
17.4K 5.1K 54
آسمون و بال یاسی پروانه‌ها... مرداب و گل نیلوفر... دریا و پولک ماهی بنفش... آلفای بلوطی و امگای اقاقیا... شراب انگور سیاه و پیراهن ساتن... یه جفت حلق...
10.6K 4K 41
Fiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داس...