My broken heart(Ziam♡)

Da hnii_dr

167K 28.3K 30K

•Completed• "قلب شکستهِ من" میشه نری؟ میشه برای چند ثانیه تظاهر کنی که دوسم داری؟ میشه حداقل یه بار به دروغ ب... Altro

part1
part2
part4
part5
part 6
part7
part 8
part 9
part10
part 11
part12
part 13
part14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part 22
Part 23
part24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
Part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56
part 57
part 58
part 59
LAST PART
-My broken heart-

part3

3K 564 151
Da hnii_dr

من و که دید خندید با همون لبخندش شروع کرد حرف زدن:

وای چرا این همه زحمت کشیدی مرسی،چه استقبال گرمی این همه تشریفات راضی به زحمت نبودم میدونی...

بغلش کردم و مشتی بی جون به بازوش زدم گفتم: خفشو ببینم چه عجب دل کندی از اونجا اومدی چرا خبر ندادی میای؟

شان:اگه تو گوشیت روشن بود بهت میگفتم

یه لحظه سرم گیج رفت دستم و به دیوار گرفتم که شان زیر بغلم و گرفت من و سمت مبل برد انگار تازه متوجه حال من شده بود صدای نگران شان به گوشم خورد:

وای پسر چیشدی؟ ،خوبی؟
این چه سر و وضیعهه چقدر ترسناک شدی نمیگی من میترسم روحیم لطیفه لطمه میخوره، شبا کابوس تو رو میبینم بعد کی میخواد....

+شان بسه سرم درد میکنه

شان:چقدر عوض شدی چیکار کردی با خودت؟

+من و بیخیال شو؛ بیا بشین حرف بزنیم

شان:چی چی و بیخیال شو؟ برو حموم بو گرفتی، منم یه چیز درست میکنم میخوریم بعد حرف میزنیم،پاشو ببینم بعد دستم و گرفت هولم داد سمت حموم

+خب باشه چرا هولم میدی خودم میرم

شان: نمیری که نشستی به من چپ چپ نگاه میکنی

فوشی بهش دادم و رفتم اتاقم لباس تمیز برداشتم صدای شان اومد که میگفت:

هوی زین ریشاتم بزن چیه آخه آدم وحشت میکنه میبینتت

+برو بابا همین مونده تو بگی چیکار کنم

رفتم حموم...

همش داشتم فکر میکردم چی شده که شان برگشته لحظه ای که داشت میرفت و یادم نمیره
Flash back:
+شان مطمئنی میخوای؟بری یکم فکر کن

شان با عصبانیت گفت:آره و توام با من میای

+شان تو چی داری میگی من باید بیگناهیم ثابت کنم لیامم برمیگرده من میدونم...

شان با درموندگی گفت:برنمیگرده زین اگه خدا هم بیاد بگه تو بیگناهی لیام باور نمیکنه
هیچکی باور نمیکنه هرجا میرم خاطراتم با نایل زنده میشه، میرم نمیتونم بمونم توام با من میای نمیزارم این آدما نابودت کنن تو داداشمی نمیزارم اذیت شی

+اگه بریم کی برمیگردیم؟

شان:نمیدونم

+شان نمیدونم یعنی چی من زندگیم اینجاست نمیتونم همینجوری ول کنم برم

شان با داد گفت: زندگی؟کدوم زندگی؟برای کی میخوای بمونی برای لیام ، برای خانوادت یا برای اون هری به اصطلاح رفیق صمیمیت؟ما میرم دیگه هم برنمیگردم هرچی زودتر از این شهر لعنتی بریم بهتره

+شان من میدونم لیامم میاد من منتظرش میمونم

End of flash back:
کلافه سری تکون دادم حولم و پوشیدم و آب و بستم
رفتم جلوی آینه به خودم نگاه کردم

قوی باش پسر همه چی درست میشه
ولی نمیشد چند سال بود این و به خودم میگفتم هیچی درست نمیشه هیچ بدترم میشه...

لباسام و پوشیدم رفتم تو سالن با صحنه ایی که دیدم داشت خندم میگرفت

شان با اون کلاه و پیشبند سفید هی میرفت اینور اونور آشپزخونه غر میزد،خیلی خنده دار شده بود

شان:ای بابا میبینم لاغر شده ها هیچی نمیخره بخوره وایی این کجاست پس

+شان داری چیکار میکنی
شان که سرشو کرده بود تو کابینت با صدای من ترسید،پرید بالا که سرش خورد به کابینت

دیگه نتونسم بی تفاوت باشم تک خنده ای کردم که صداش دراومد

شان:درد رو آب بخندی سرم درد گرفت،خدااا اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟

با لبخند رفتم سمتش و گفتم:دفعه بعد واسه راه رفتن تو خونم از تو اجازه میگیرم

شان:بشین صبحونتو بخور که کلی حرف داریم،عههه ریشتو چرا نزدی ؟

نشستم پشت میز و گفتم: واقعا فکر کردی به حرفت گوش میدم؟

شان پنکیک شکلاتی و گذاشت جلوم و نشست اون طرف میز

+خودت نمیخوری؟

شان:نه من خوردم تو بخور

+خب تعریف کن

شان:چیو؟

+چیشد برگشتی؟

شان:دیدم دلتنگم شدی خبر رسیده از شدت دلتنگی چند بار خودکشی کردی منم گفتم بیام از دلتنگی درت بیارم

+هاهاهاها خندیدیم

شان:خب مرتیکه برای همیشه که نرفته بودم

+آخه وقتی داشتی میرفتی... پرید وسط حرفم و گفت: بیخیال،راستی لویی وقتی فهمید اومدم سراغ تو رو ازم گرفت

آب پرتغالی که داشتم میخوردم پرید تو گلوم و به سرفه افتادم

شان پاشد درحالی که محکم میزد تو کمرم میگفت:

خب یواش بخور فرار نمیکنه که،خونت میفته گردن من بعد نمیتونم جواب خاطر خواهاتو بدم وای فکر کن بپرسن علت مرگش چی بود بعد منم بگم پنکیک و بعدشم خودش به شوخیه بی مزش خندید

دستم و اوردم بالا که بس کنه کمرم و شکوند نفسم اومد سرجاش دیدم زشته از فوشام بی نصیب بمونه شروع کردم به فوش دادن

شان:اوی چته الان باید تشکر کنی که نجاتت دادم داشتی خفه میشدی

+نجات میدادی؟ من اگه از خفگی نمی مردم بخاطر ضربه های تو قطع نخاع میشدم

پاشدم و از آشپزخونه رفتم بیرون
شان:خب حالا چرا قهر میکنی قهر کردن نداره که بیا صبحونتو بخور

+ سیر شدم شان،ممنون

رو کاناپه نشستم و شان هم اومد رو به روم نشست

شان جدی نگاهم کرد و گفت:

چرا به این روز افتادی زین؟ دیگه نمیشناسمت...

به خودت بیا پسر چت شده؟
اون زینی که من یادمه با شیطنتاش همه رو کلافه میکرد، نه این زین افسرده اخمو اون زین که میشناختم انقدر لاغر نبود اون زین موهاش سفید نبود نباید اینجا تنهات میزاشتم اشتباه کردم اون زی...

حوصله حرفاش ونداشتم حرفاش حقیقت محض بود،پریدم وسط حرفش و گفتم: آدما عوض میشن

شان:ولی زین هر آدمی نبود که عوض شه زین هیچوقت خنده از رو لبش نمیرفت نباید به حرفت گوش میدادم باید با خودم میبردمت،اصلا اینجا موندت نتیجه ایی همه داشت؟

+نه نداشت من حتی مدرک هم بزارم جلوشون بازم حرف حرفه خودشونه بازم من همیشه اون آدم بدم من خائنم،ولی هیچکی به ذهنشم خطور نمیکنه که من ممکنه بی گناه باشم

شان:من که اون موقع بهت گفتم فایده نداره بیا نیومدی؛ زی انقدر غصه خوردی موهات سفید شده جمع کن خودتو همه چی درست میشه

+توام اگه اینجا‌، بین این آدمای بی رحم میموندی به حرف من میرسیدی که هیچوقت قرار نیس هیچی مثل قبل بشه از خودم متنفرم متنفرم از اینکه اونا هرکاری بکنن بازم دوسشون دارم بازم فراموش میکنم و میبخشم

شان کلافه حرفم و قطع کرد گفت: باشه خودتو ناراحت نکن بهش فکر نکن، کاش باهام میومدی اینجوری انقدر عذاب نمیکشیدی

+بیخیال

شان:میگم زین نایل بهتره یعنی چیز میگم خوبه؟

+پس بگو برای نایل اومدی

شان:چرت نگو بخاطر اون نیس

+دلت براش تنگ شده

شان:گمشو بابا همینم مونده بود
پشتشو کرد رفت تو دستشویی

وقتی داشت میرفت از جیب کتش یه عکس افتاد

رفتم عکس رو برداشتم عکس خودش و نایل بود هرچقدر که میگفت من دیگه اونو دوس ندارم ولی من میدونستم هنوزم دیوانه وار دوسش داره،شان بخاطر من از نایل دست کشید بخاطر من برای حمایت از من،برای گرفتن حق من ....

+من میرم یکم دراز بکشم

شان :باشههه

رفتم رو تخت دراز کشیدم،انقدر خسته بودم که کم کم چشمام بسته شد و خوابم برد...

با حس چیزی که رو صورتم تکون میخورد از خواب بلند شدم شان مثل برق گرفته ها ازم فاصله گرفته و با لبخند خبیثی دوید رفت بیرون

پسره روانی،نشستم رو تخت با کلافگی سرم و تو دستم گرفتم سرم خیلی درد میکرد

بعد چند دقیقه از جام بلند شدم داشتم از اتاق میرفتم بیرون که چشمم خورد به آینه خدای من،این من بودم!؟؟

+شـــــــــــــــــــــــان خدا لعنتت کنههه
.
.
.
.
.
.

هلووو گایززز😂❤️

انصافا سر این پارت خیلی حرص خوردم دو بار نوشتمش پابلیش نشد مجبور شدم دوباره بنویسم☹️😂
واسه شما همچین اتفاقی افتاده؟🤦🏻‍♀

خب این پارت چطور بود؟

همتونو دوس دارممم♥️💋

Continua a leggere

Ti piacerà anche

53.2K 7.8K 16
❌COMPLETE❌ LOUIS TOP👑 ژانر : مافیایی_رومنس (جنسی) هری یه جوون عادی بود قبل اینکه سر از یه گروه مافیا دربیاره لرری استایلینسون
78.1K 13.6K 42
و عشق، بی هیچ ریشه ای، می روید در قلبِ تو... بی هیچ نجوایی، فریاد میکشد و حل میشود میانِ سرخیِ رگ هایت... ___ اواخر قرن هجده میلادی. سلطنت...دیدار...
59.7K 8.5K 26
خب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو داخل دانشگاه تدریس کنه ولی دردسر همه جا ه...
1.1K 249 9
داستان تو سرزمین زیر دریا به اسم آزگارد اتفاق میفته. ماجرا حول محور سه زوج میگرده که نباید با هم باشن. (ماجرا هیچ ربطی به اون کارتون پری دریایی دیزنی...