BABY GIRL [AU] Book1

Door nsfwmarvel

181K 11.5K 4.5K

"اگه تا الان دیوونه نبودم .. فک کنم دارم مجنون میشم!" Meer

Baby girl
یک.ناپدری جذاب من
دو.خلسه ای به اندازه ی یک اغوش
سه.احمقانه های شيرين
چهار.کسی شبیه تو
پنج.نرو،عشق داره مياد
شیش.بوسه های شکستني
هفت.این پروانه ها ساکت نميشن
نه.تنبیه یا لذت؟
ده.کریسمس مبارک نيروانا
یازده.پيداي پنهان
دوازده.مجبور باش ولی عاشق نه
سیزده.اون دوست پسرم نيست!
چهارده.نفسهاي کشدار
پونزده.قرعه ای به نام اريک
شونزده.اشتباه نکن نيرا
هيفده.گیج شدن های بی ملاحظه
هیجده.باله،بنجامين،بدبختي
نوزده.از پرواز تا دورهمي
بیست.سقوط در عین ايستادگي
بیست و یک.شاید این نقطه ی عطفه
بیست و دو. نفس آبی
بیست و سه. قرمز شفا بخش
بیست و چهار.خشم و هیاهو
بیست و پنج. منطقه ی خطر
بیست و شیش . خودتو دوست داشته باش.
بیست و هفت . نور های رنگی
بیست و هشت . جوون و زیبا
بیست و نه . معجزه ها
30 . پایان
[^_^]
برای خواننده های این فنفیک 3>

هشت.درسته؛تو آهنربایی

5.6K 427 139
Door nsfwmarvel

تکیه دادم به کاناپه و یه گاز از پیتزام زدم:"خب مامان داشتی میگفتی..!"
با حرص زمزش کردم
زین ریز ریز میخندید و این دیوونه کننده بود !
البته! اون روی گردنش کبودی نداشت و مجبور نبود قایمشون کنه،میفهمی؟

"چندبار میپرسی بیب؟ نکنه از اومدنم ناراحتی؟ خب میتونم برگردم!"
اون خندید و رفت توی اشپزخونه تا یکم اب سیب برداره

"پیس"
برگشتم سمتش و قیافمو کج کردم:"چیه؟"
با انگشتاش اشاره کرد که برم جلو:"اوق نه ، میبینه!"
"بیا" دوباره گفت و یکم منو کشید جلو
لپشو باد کرد و چرخوند طرفم ، هی نکنه توقع داره ببوسمش وقتی هرلحظه ممکنه مامانم بیاد؟
با نگرانی به پشت سرش نگاه کردم و یکم دیگه رفتم جلو:"بیخیال ددی!"
"حرفمو گوش کن!"
لبامو تا نزدیک لپش بردم که سر لعنتیشو چرخوند و یه بوسه کوتاه ولی هات بهم داد
سریع پریدم عقب و دوباره پشت سرشو نگاه کردم:"احمق!"
تقریبن قهقه زد و خواست دستمو بگیره ولی زودتر از حرکتش رفتم سمت اتاقم و درو پشت خودم بستم
هوف
اون دیوونس! جدی میگم!

بلوزمو در اوردم و جلوی اینه به گردنم خیره شدم ، درواقع داشتم خودمو سرگرم میکردم که به مامان و اون چندش بازیای همیشگیشون اهمیت ندم!

در با دوتا تقه باز شد و من سریع بلوزمو کشیدم روی بدنم و با دیدن زین اونو ول کردم :"مگه گرسنت نبود؟"
با بی حوصله گی داد کشیدم:"از اتاقم برو بیرون!"
روی شکمم خم میشم:"چرا نمیتونم مث قبل داد بکشم؟"
گردنمو گرفت و چندتا بوسه ی محکم دیگه روش گذاشت:"باز چشت به
مامانت افتاد لوس شدی؟"

صداشو اورد پایین تر:"ولی هنوزم استعداد بازیگریت به بابات رفته!"
"میتونی بری بمیری!!!"
لبمو روی گوشش میزارم و یکم مک میزنم:"فقط برو اگه میخوای اینجا گیرمون نندازه!"
لب پایینشو گاز گرفت و تقریبن دیوونم کرد ، لبه ی بلوزشو چنگ زدم و لبامو به لبای لعنتیش دوختم:"گور باباش!"
اینو گفت و دستاشو روی کمرم کشید و کاری کرد که من میخواستم همونجا بمیرم! دقیقن توی بغلش!

ولی هلش دادم به عقب و خودم چسبیدم به در کمدم:"برو زین،لطفن!"
با ناچاری بلوزشو مرتب کرد و یه بوسه هوایی برام فرستاد و از در رفت بیرون
چالش واقعی تازه شروع شده،لعنتی!

***

"این دقیقن چیه؟"
من گفتم و مچ لوگانو گرفتم وقتی داشت یه بطری توی شربتا خالی میکرد
مامان خیلی ناگهانی گفت میخواد یه دور همی بگیره چون خیلی وقته دور بوده و به منم گفت دوتا از دوستامو دعوت کنم!
البته که منظورش لوگان و اریانان!غیر ازونا کی دوستای منن؟
ولی این داره دردسر ساز میشه ، میفهمی چی میگم؟

"یه چیزی که خوشحالت میکنه!"
بطری رو توی استینش فرو برد و یه لیوان برام ریخت:"به سلامتی زوج بهم بازگشته!"
با سر به مامان که توی بغل زین بود اشاره کرد و به وضوح میشد فهمید که میخوا حرصمو دراره!

عقب عقب رفتمو خودمو پرت کردم روی کاناپه،امشب گند ترین شب تاریخ اگه نباشه یکی از گند تریناشه!
دوستام منو نادیده میگیرن و دوست پسرم تو بغل زنشه و من چی؟ باید بشینم زل بزنم بهشون

گوشیمو از جیبم کشیدم بیرون و همون موقع یه تکست گرفتم
"چشمات برق نمیزنن!"
پوزخند زدم و زیر چشمی بهش نگاه کردم
"یکی برق اونارو دزدید!"
چشاشو چرخوند و زبونشو اورد بیرون
"بیبی گرل،این فقط یه شبه!"
گوشیمو برگردوندم توی جیبم و دستمو زدم زیر چونم
این فقط یه شبه و تازه اولین شبه و من دارم از حسودی میترکم!

خیلی ناگهانی یه دایره جلوم درست شد و یکی دستمو کشید وسطش
"میخوایم بازی کنیم!"
یکی اینو گفت و بطریو چرخوند ،کی قراره این قسمت مزخرف از مهمونیا حذف شه؟؟
از بیکاری بهتره البته!
نفر بعدی که توی جمع نشست منو شگفت زده کرد
و اون بطری رو هم چرخوند!
ناپدری لعنتی من!
من میدونم اون میخواد چیکار کنه!ولی واقعا اینجا جاش نیست که یاد داستانای عشقی بیوفته !
زین،بطری رو چرخوند و انقد شل بود که مطمعن بودم میخوره به من!

"کراشتو ببوس!"
تنها بدی این بازی برای جمع ما این بود که حقیقت نداشت! چون بنظرشون لوس بود و یکی مستقیما جراتتو انتخاب میکرد!
اون فک میکنه من میرم جلو و میبوسمش؟
"نمیتونم!نه اصلا!"
من گفتمش و اون دوباره بهم نیشخند زد:"میتونستی بگی کراشت اینحا نیست بیب،ببوسش!"
اینبار من نیشخند زدم و روی زانوهام بلند شدم و دو قدم رفتم جلو و تقریبن جلوش بودم
خم شدم و از کنارش،دقیقن یه نفس با فاصله ازش لوگانو بوسیدم و اونم نه خیلی زیاد! در حد یه بوسه بین دوتا دوست!
من صدای نفسای تندشو شنیدم وقتی برگشتم،اوه لعنتی!
گند زدم!

سرجام نشستم و با پشت دست لبمو پاک کردم،
زین بطریو بهم داد و من انگشتاشو دیدم که سفید شده بود احتمالن بخاطر فشاری که به شیشه اورده بود
اون خیلی سخت میگیره!
بطریو چرخوندم و بعد سریع از بازی جیم زدم!
درواقع از زیر نگاه زین..!

فک کنم کل مهمونیو توی دسشویی بودم چون وقتی صورتمو خشک کردم و اومدم بیرون کسی اونجا نبود!
فقط یه پدر عصبانی،با چشمای قرمز و دست به سینه!
"هی،مامان کو؟"
"اون خوابه!"
زین زمزمه کرد ولی از جاش تکون نخورد

یکم رفتم جلوتر:"چه جالب،نمیخوای بخوابی شما؟"
سرشو تکون داد و دستشو روی پاش کوبید:"اینجا!"
گنگ نگاهش کردم:"بیا اینجا نیرا!"
ابروهامو دادم بالا و رفتم سمتش و خودمو از گردنش اویزون کردم:"هی ددی؟"
کمرمو گرفت و پاهاشو دور پاهام حلقه کرد:"توی لعنتی بوسیدیش!"
چشماش گشاد شده بود و نفساش یجورایی اتیشی بود!
"من متاسفم!"
اروم زمزمش کردم و از بالا زل زدم بهش،چون اون تو حالت نشسته ام قدش بلنده!
"این معصومیتت از مقدار تنبیهت کم نمیکنه.. بیبی گرل!"

.
.
.

Ga verder met lezen

Dit interesseert je vast

6.2K 642 4
خطاب به فیلیکس گفت " چون پسر خوبی بودی دو تا انتخاب بهت میدم ، یک همین الان ماشه رو بکشم و فردا جسدت کنار اون مردتیکه خوک صفت پیدا بشه ، دو با من بیا...
406K 46.8K 39
💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر...
191K 23.7K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
343 65 15
نیازمند یاری سبز شما هستیم. همانا بازگشت همه به سوی ماست‌. #وی_را_یاری_کنید.