Sound Of Silence🌼|Chanbaek

By yas_exowhale

6K 1.5K 1.3K

Complete ✅️ Sound Of Silence🌼|🌼آوای سکوت 💛💛💛 برای تمام کسانی که بال آرزو هاشون ، به پرواز در نیامده ، چ... More

Part 1(The Mute Can Sing)
Part 2(Foreword)
Part 3(Avoiding)
Part 4(Trouble)
Part 5 (Falling)
Part 6(Rainy Sky)
Part 7(memories)
Part 8(your Fault)
Part 9(For Thanks)
Part 10(One Kisses All Enough)
Part 11(Fallow Me To The Dark)
Happy New Features
Part 12 (Sexy Football)
Part 13(Monster)
Part 14(All OF Me)
Part 15(One Step Closer)
Part 16(First Sight)
Part 17 (Wet Kiss*-*)
Part 18(I Like It)
Part 19(Shameless)
Part 20(Love Is Love)
Part 21(I'm OK)
Chanbaek In Fact
Part22(OUR DREAMS)
Part 23(Ocean Eyes)
Part 24(Love-Time-Death)
Part 25(just Kiss)
Part 26(Distance)
Part27(Im Only Me)
Part28(Stay With Me)
Part 29(TO Strangers)
Part30(Without You)
Part 31(Fall)
Part 32(Remember)
part 34 (Let me)
Part 35(Just Human)
Part 36 (new decide)
Part 37(The Lost)
Part 38(missing you)
Part 39(your absence)
Part 40(In Silence)
The End

Part 33 (Simple & Complicated)

83 22 12
By yas_exowhale


ووت و کامنت فراموش نشه خوشگلا

______________

نمیدونم چرا هر کاری میکنیم تهش برمیگردیم توی همین جهنم سفید !

روز کاری دکترش امروز نبود پس مجبور بودیم تا اومدنش صبر کنیم

به نظر حالش بهتر میومد
راحت تر میخندید و نگاهش برق خاصی گرفته بود

درسته حرف هم زده بود اما فقط همون تک جمله
دیگه چیز جدیدی نگفته بود

به طرز ترسناکی حالش بهتره
الانم خودش رو با گل های کنار تختش سرگرم کرده
انگار نمیدونم این همون بکهیونی که از این جا موندن متنفره !

حتی ازم سوالی راجع به پدرش نمیپرسه !
اون مرد عوضی بالاخره در حین ارتکاب جرم دستگیر شد
حتی از اعترافش به کشتن همسر سابقش هم بر علیهش استفاده میشه
بقیش رو سپردم به عموی سهون و خودم با بک اومدم بیمارستان !

همه اینا ها باعث شد تو دوباره این جا باشی ....
و من درست کنارت در حال تماشای تن خسته تو !

+خب ! ببین کی دوباره این جاست !

دکتر با سرخوشی از دیدن دوبارمون حرف میزد انگار که اومده باشیم دورهمی !
بر خلاف هر بار که بکهیون چشماش رو میچرخوند و کم محلی میکرد
امروز یکی از لبخند های درخشان و کمیابش رو بهش نشون داد ...

خب این ...
نمیخوام حسودی کنم ولی ...
مگه اون خنده ها فقط سهم من نبود ؟!

دکتر ازم خواست برم بیرون
این بار بکهیون مخالفتی نکرد
و نتیجه این که پشت این در کرم لعنتی یه لنگه پا منتظر دستور جنابم !

چند دقیقه گذشت و بالاخره رضایت داد از خلوتی که با دوست پسرم داشته دل بکنه بیاد بیرون !

+پارک چانیول ! میشه تا یه سری سرم تقویتی بهش میزنن کمی با هم حرف بزنیم ؟!

یه باره زیر چام خالی شد
بکهیونم که امروز حالش خوب بود
هر چند خودمم میدونستم این خوب بودن غیر عادیه
اما شنیدن این که دکتر هم به این حال خوب مشکوکه باعث میشد قالب تهی کنم !

شاید قوی باشم
اما این مسئله برای من در مقابل بکهیون صدق نمیکنه !

نفهمیدم کی مثل احمقا پشت سرش راه افتادم و حالا دقیق رو به روش نشستم
اما انگار اون خیلی خوب به همه چی مسلط بود
حق هم داشت
اون که مثل همه همه زندگیش روی تخت بیمارستان زیر سرم نبود ...

+بذارید باهاتون راحت باشم چانیول شی ... بکهیون امروز تمام مدتی که پیشش بودم داشت باهام حرف میزد ...

انگار یه سطل اب یخ رو سرم ریخته باشن
تو چشمام اشک جمع شده بود
خبر خوبی بود
خیلی خوب
اما یه چیز این وسط نمی ذاشت نفس بکشم !

فقط یه سوال ساده ...
-پس چرا با من هیچ حرفی نزد ! من تموم مدت کنارش بودم اما حتی یک کلمه هم باهام حرف نزد !

حس میکردم حتی دکتر رو به روم هم حالا داره با غرور خاصی بهم نگاه میکنه

+متوجهم طبق گفته هاش پدرش مادرش رو کشته و امروز فهمید که مادرش قصد داشته طلاق بگیره و از پدرش جدا بشه اما میخواسته بکهیون رو هم همراه خودش ببره ...

طبق گفته هاش ...
چیزی بود که خیلی وقت براش صبر کرده بودم
پس چرا حالا شنیدنش انقدر برام دردناک بود
مگه نباید خوشحال میشدم ؟!

برام بقیه حرفاش اهمیتی نداشت
چرا با من حرفی نمیزد ؟!
نکنه کاری کردم که باعث شده ازم ناراحت بشه ؟!

+اما هنوز یه چیزایی مبهمه ! موقع حرف زدن انگار که تا حالا حتی خودشم متوجه نبود که داره حرف میزنه و وقتی فهمید دستش رو روی لب هاش گذاشت و با ترس بهم نگاه کرد و دیگه حرفی نزد ... من اون ترس رو میخوام اون چیزی که مانعش میشه ! این یعنی تمام مدت میدونسته که میتونه حرف بزنه اما یه چیزی مانعش میشده !

اما پس خنده هاش ... چرا دکتر راجع به چشماش حرفی نمیزد ؟!
اون چشم های براق امروز روی اون صورت چیکار میکرد ....؟!

-امروز ... بک امروز از وقتی اومده بیمارستان حالش خوبه !

دکتر نگاه احمقانه ای بهم انداخت

+معلومه که حالش خوبه چون داره تظاهر میکنه ... چون فکر میکنه اگه این شکلی باشه و خوشحال و خندون میتونه زود تر از این بیمارستان لعنتی خلاص بشه !

پس چشماش چی ؟!
اون هم همش بازی بود ؟!

اما به نظر نمیومد اون دکتر عوضی حرفم برای اهمیتی داشته باشه ...
چون از جاش بلند شد و از توی کشو میزش فرمی رو بیرون کشید !

+باید هیپنوتیز درمانی رو شروع کنیم ! براش اجازه شما مهمه ! چون ظاهرا تنها کسی هستی که برای این پسر باقی مونده !

----------------------------------------------------------------

نمیگم نمیترسیدم
اما اگه دکتر میگفت این بهترین کاره
من توانی نداشتم تا مقاومت کنم
برای بهتر شدن بکهیون من به هر روزنه نوری امید میبندم ....

--------------------------------------------------------------

به خواسته پزشک هیپنوتیز درمانی رو از همین امروز شروع کردیم
دروغ بود اگه بگم وقتی بک ازم خواست مثل قبل موقع درمان کنارش باشم احساس شادی نکردم

منی که تا چند لحظه قبل فکر میکردم دیوار بلندی بینمون شکل گرفته
حالا خوشحال بودم که از بالای اون دیوار سرک کشید و بهم نگاه کرد

روی صندلی خوابیدی و دستت رو مابین دستام گذاشتی
میدونستم این تنها راهیه که باهاش میتونی ترس و اضطرابت رو نشون بدی

بوسه ای روی شقیقه ات گذاشتم و لبخندت و گونه ای سرخت تموم چیزی هست که تا ابد حاضرم براش دیدن دوباره اش تلاش کنم

تو فرشته کوچیک منی
فرشته ای که از بال هاش گذشت
و درد رو پذیرفت
تا کنار من باشه !!!!

قدرتی ندارم یه جوون ۱۹-۲۰ ساله ام که عاشق شده
و با دستای خالی داره برای عشقش میجنگه

با حرفای دکتر به خواب رفتی
چشمات رو بسته بودی
پس حالا میتونستم ترس و نگرانیم رو توی چشمام بریزم
تو باید به من برگردی
هر طوری که شده ... !

  صدای دکتر تو گوشم پیچید سعی کردم منم مثل تو با حرفاش همراه بشم ...

+"سعی کن فقط زندگی کنی ، خاطره ها برای آدم ها پیره !
شاید عشق ما رو زود تر از موعد پیر کنه و زمانی جوونمون کنه که جوانی ما از دست رفته !
اما مگه میشه اون لحظه ها رو فراموش کرد و دیگه به یاد نیاورد ؟!
پس بیا غم رو به رنج بدل کنیم و تنهایی رو به به خاطره ...
طبق گفته یک قدیس آب ها اون چیزی که آتش نوشته رو خواموش می کنند !"

به درستی منظور حرفاش رو نمیفهمیدم
اما تصمیم گرفتم به خودش و سابقه کارش اعتماد کنم ...

تو آروم چشمات رو بسته بودی و در ارامش به اون همراه میشدی
و من نگاه نگرانم حتی لحظه ای حالات چهره ات رو از دست نمیداد

+"از توی کیفی که همراهته مداد و کاغذی بیرون بیار
داستان غمگینت و تمام رنج و سختی هات رو مثل قصه رو اون بنویس "

راجع به کدوم کیف حرف میزد ؟!
تو که اصلا کیفی همرات نبود :/

+"وقتی داستانت تموم شد اون رو به رودخونه بنداز ...
کسی که کنارته !
کسی که دستات رو گرفته
قرار نیست تنهات بذاره ....
اون همیشه برای تو اینجاست !
شاید تمام اون روز های سخت برای این بوده که به این لحظه برسی پر از ارامش جایی که بتونی احساس راحتی کنی ... "

به خوبی متوجه شدم داره راجع به من حرف میزنه
دستات رو محکم تر گرفتم تا بدونی هنوز هم کنارتم
تا بدونی هیچوقت قرار نیست ازت دست بکشم ....

+"حالا دوست داری چیکار کنی؟!
از الان انگار تازه به دنیا اومدی
آب همه چیز رو با خودش برده
بدی ها رو شسته و پاک کرده ... "

شنیدن حرفاش برای من دلگرمی بود
برای تو چطور فرشته زیبای من ؟!
تو هم دل کوچیکت آروم گرفته ؟!

+"کائنات همیشه به ما برای رسیدن به رویامون کمک میکنند
مهم نیست رویامون چقدر احمقانه باشه ...
رویاهامون فقط ماله خودمونه
و فقط خودمون میدونیم برای داشتن این رویا
چقدر سختی کشیدیم ...
اجازه نده کسی رویات رو ازت بگیره ... "

رویای من بودن کنار تو بود ...
ولی آیا من هم توی رویای تو جایی داشتم ؟!
توی رویا خوشحال بودی؟!
خیلی ترسناکه ولی از رویای خوشحالیت حتی بدون من احساس شادی میکنم ...

میگم ترسناکه چون تصور من بدون تو
برای من دنیایی پر از جنونه ...
جنونی که بعد از آمیخته شدن با تو دامنم رو گرفت ...

یک آن چهره ات بهم ریخت
انگار ترسیده بودی
تپش قلب بی قرارت حتی از روی پیرهنی که تنت بود هم به خوبی مشخص میشد

نگاه نگرانی به دکتر انداختم
اون با چشماش بهم اطمینان میداد
ولی من ...
من دلم تاب دیدن این حالت رو نداشت ...
باید برات چیکار کنم کوچولوی دوست داشتنی من ؟!

+چیزی داره ازارت میده ؟!

سوال ارومش و سکوت طولانی تو ...

+ولی تو دیگه تنها نیستی ، تو الان از اون قوی تری میتونی شکستش بدی ! بهش باور داشته باش !

اره من کنارتم عزیزم ... از چی میترسی ؟!
دستم برای نوازش گونه هات بالا اومد ...
گونه هات چرا اینقدر سردن ؟!

+میترسی ؟!

سرت رو به معنای مثبت تکون دادی
بی رحمانه مظلوم تر از همیشه شدی
و قلب من طاقت غم چهره معصومت رو نداره
ای همه وجود من ...

+تو از ترست قوی تری ! اون نمیتونه بهت اسیب بزنه سعی کن باهاش مقابله کنی !

دکتر نگاهی بهم انداخت

+میخوام وارد مرحله دو بشم ...!

اما همین حالا هم اون تاب و طاقتش رو نداره ... متوجه‌ی؟!!!!

دلم میخواست سرش داد بزنم
ترسیده بودم
من از ترس تو ترسیده بودم ‌...

از کی تاییدیه میخواست ؟!
از منی که هیچ چیز راجع بهش نمیدونم؟!
هر کاری میخوای بکن ولی حالش زودتر خوب بشه ...
خواهش میکنم ... !

+"الان تنهایی ،
سعی کن فریاد بزنی و کمک بخوای !
باید داد بزنی زود باش سخت نیست
وقتی تو بخوای چانیول کنارته
فقط باید ازش بخوای
زود باش بکهیون ، اسمش رو صدا بزن اون منتظرته !"

مدام سرت رو به اطراف تکون میدادی
چرا ازم نمیخوای کنارت باشم ؟!

_آقای دکتر ، تمومش کنید اون حالش خوب نیست

+همه چیز تحت کنترل چانیول ! انقدر ضعیف نباش ! بذار کارم رو بکنم ، باید نقطه ضعفش رو پیدا کنم

دقیقا چی تحت کنترله؟!!!!
لرزش تنش یا ترس بیش از حدش
یا این کابوسی که براش ساختی ؟!

دلم میخواست هر چه زود تر این درمان مسخره و کوفتی تموم شه

هی بک !
من کنارتم میتونی دستام رو حس کنی ؟!

+بکهیون اون کسی که اذیتت میکنه رو میشناسی ؟!

سرت رو به معنای مثبت تکون دادی
چشمات اشکی شده بود
اشکت رو بوسیدم

پس می‌میشناختیش ...
پدرت بود نه ؟!
اون عوضی ...
مطمئن باش نمی‌ذارم بی هیچ محاکمه ای تبرئه بشه

+میتونی بهم اسمش رو بگی ! اینجا فقط رویای توعه پس میتونی حرف بزنی ... حتی میتونی اتفاق ها رو کنترل کنی !!!

اون کیه که نمیخوای لوش بدی ؟!
اون داره بهت صدمه میزنه عشق کوچولوم

اون رو رها کن ...
عوضش من اینجام تا
تا ابد عاشقت باشم ...
قسم میخورم حتی بعد از مرگ هم روحم رو به تو هدیه بدم ....

+دوست داری اون جا بمونی یا میخوای بیدار شی ؟!

=میخوام بمونم ....

_بک ... هیون !

کابوسی که به سمت واقعیت میتاخت
حرف زده بودی ...
اما به چه قیمتی ؟!

شاید باید بگم سکوتت رو بیشتر دوست داشتم
نکنه تمام مدت ازم متنفر بودی ؟!

من نمی‌خوام از دستت بدم ...
پس من چی ؟!
من برات مهم نیستم ؟!

+اما اگه اونجا بمونی چانیول اسیب میبینه ، باز هم میخوای اون جا بمونی ؟!

به گمونم دکتر هم به حال دله سوختم ،
قلبش آتش گرفت ...

+ بیا بهت چانیول رو نشون بدم ! وقتی تو اینجایی اون توی یه اتاق تاریک میشینه و مدام گریه میکنه و اسمت رو صدا میزنه ... اون غمگینه ! خیلی غمگین تر از تو ... اگه برگردی پیشش میتونی دوباره لبخندش رو ببینی حتی تو هم کنارش چیزی برای ترسیدن نداری ! هنوز هم میخوای بمونی ؟!

نه نمی‌خوام باور کنم
سرت رو که به معنای مثبت تکون دادی
من کنارتم پس چرا حس میکنم داری هر لحظه دور تر میشی ؟!

+تو این درد رو دوست داری مگه نه ؟!

به چهره دکتر نگاه کردم
صداش اب یخی بود که روی تنم ریخت
نمیدونم کی ولی انگار صورتم خیس از اشک بود

تو باز هم سرت رو به معنای موفقت تکون دادی ...
قرار بود من بهت کمک کنم نه ؟!
اما میشه تو این بار هم من رو از این دردی که توش گیر افتادم نجات بدی ؟!

نه امکان نداره این دکتر دیوونه داره چه بلایی سرت میاره عزیزم ؟!
نمی‌ذارم بیش از این اذیتت کنه ...

_تمومش کن عوضی ! داری چه بلایی سرش میاری ! به این میگی درمان ؟! عقلت سر جاشه؟!

با شوک از خواب پریدی و به دستم چنگ زدی
گیج شده به من عصبانی نگاه میکردی و ازم توضیح میخواستی
اها درسته تو چیزی یادت نمیاد ...

_چیزی نیست عزیزم چیزی نیست ! بیا باید بریم خونه :)

همونطور که روی تخت نشسته بودی به آغوش کشیدمت و موهات رو نوازش کردم

بوییدمت...
بوی بهشت میدادی !

بوسیدمت و سریع تر از هر چیز و هر کسی از اون اتاق لعنتی بیرون کشیدمت

____________________

“ I want to be with you…
it is as simple and as complicated as that…”

دوست دارم با تو باشم ...
و این به همون اندازه که ساده ست ... سخته !

____________

بعد از مدت ها بهترینم رو آپلود کردم
ممنونم که منتظرم موندید :)

دوستتون دارم 😊❤️

ممنونم که ترکم نکردید ...

۲۰۴۰

Continue Reading

You'll Also Like

217K 17.9K 39
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
39.9K 5.1K 51
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
76.5K 18K 21
✮┄┅❥✾❥┅┄✮ Ɓуυη Ɓαєкнуυη✨: _♡بیون بکهیون دانشجوی موسیقی که همیشه اسمش کنار دردسر میدرخشه یه شرط بندی مهم رو میبازه و در ازای اون باید یکی از کارهایی ک...
11.3K 3.1K 14
پارک چانیـول دانشجـوی ممتازِ دانشکـده هنـر، یـه پلی‌بـویِ هاتـه که بـه داشتـن رابطٍه های یه شبـه با دخترا معروفـه و عشق بـراش یه چیـز بی معنیـه... ا...