Transmogrifiction / تناسخ

By Lotus_WX_YX

5.4K 1.8K 186

"چقدر سخته که اینجوری از عشقت جدا بشی" "امروز صبح بدن بیجان دو بازیگر جوان و مطرح سینما و تلویزیون در ملک شخص... More

پارت اول
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت ششم
پارت هفتم
پارت هشتم
پارت نهم
پارت دهم
پارت یازدهم
پارت دوازدهم
پارت سیزدهم
پارت چهاردهم
پارت پانزدهم
پارت شانزدهم
پارت هفدهم
پارت هجدهم
پارت نوزدهم
پارت بیستم
پارت بیست و یکم
پارت بیست و دوم
پارت بیست و سوم
پارت بیست و چهارم
پارت بیست و پنجم
پارت بیست و ششم
پارت بیست و هفتم
پارت بیست و هشتم
پارت بیست و نهم
پارت سی
پارت سی و یکم
پارت سی و دوم
پارت سی و سوم
پارت سی و چهارم
پارت سی و پنجم
پارت سی و ششم
پارت سی و هفتم
پارت سی و نهم
پارت چهلم
پارت چهل و یکم
پارت چهل و دوم
پارت چهل و سوم
پارت چهل و چهارم
پارت چهل و پنجم
پارت آخر

پارت سی و هشتم

83 27 0
By Lotus_WX_YX

نابودی

گوسولان
تالار ابر

لان چیرن دستی به ریشش کشید و به فکر فرو رفت. این مشکل زیاد از حد داشت بزرگ میشد. گوانگ یائو بیش از اندازه دردسر درست کرده بود اما بخاطر اینکه خودش رو توی حمله ها نشون نمیداد نمیتونستن بر علیه ش کاری کنن.
شیائو شینگچن که تازه امروز صبح به گوسو اومده بود توی تالار ابر به همراه لان وانگجی و وی ووشیان نشسته بود. نگاهش رو به خواهرزاده ی عزیزش دوخت و گفت: "آشیان... به نظر نگران میای... چیزی شده؟"
وی ووشیان لبخندی زد و گفت: "نه چیزی نیست..." اما بخاطر خوابی که شب گذشته دیده بود به شدت پریشون بود. نمیدونست که باید این خواب رو برای اونها هم تعریف کنه یا نه.
لان شیچن که متوجه حرفهای شیائو شینگچن شده بود به وی ووشیان نگاه کرد و با لبخند گفت: "ارباب وی... اگه موضوعی هست میتونید با ما درمیون بزارید... به نظر میاد وانگجی خیلی نگرانتونه..."
وی ووشیان به چهره ی لان وانگجی نگاه کرد. با دیدن اون چشمهای طلایی که به وضوح نگران بودن به یاد صحنه داخل خوابش افتاد و بلافاصله با وحشت صورتش رو برگردوند و چشمهاش رو بست. همه با تعجب به این حرکت وی ووشیان نگاه میکردن و سکوت تالار رو فرا گرفته بود.
لان وانگجی دست مرد کنارش رو گرفت و با لحن ملایم همیشگیش گفت: "وی یینگ... بهم بگو چه خوابی دیده بودی..."
وی ووشیان با چشمهایی که به وضوح حال بدش رو نشون میدادن سرش رو بالا برد و به چشمهای نگران وانگجی نگاه کرد. با صدای لرزونی گفت: "من... چرا میخوای بدونی!"
لان چیرن که توجهش به این بحث جلب شده بود با کنجکاوی گفت: "موضوع خواب چیه ووشیان... مگه چی دیدی؟"
وی ووشیان نفس عمیقی کشید و به افراد حاضر توی تالار ابر نگاه کرد. میدونست که وقت پنهان کاری نیست. به آرومی شروع به حرف زدن کرد: "من دیشب یه کابوس دیدم... البته بیشتر شبیه یه هشدار بود..."
لان شیچن با تعجب پرسید: "چجور کابوسی بوده که انقد شما رو به هم ریخته ارباب وی؟"
وی ووشیان با کلافگی جواب داد: "توی خوابم از جینگشی بیرون اومدم... تمام مقر ابر پر شده بود از خون و جنازه شاگردهای حزب... وقتی به تالار ابر رسیدم و وارد شدم..." آب دهنش رو به سختی فرو برد و سعی کرد بغضش رو کنترل کنه. بعد ادامه داد: "توی تالار جسد زووجون و استاد لان روی زمین افتاده بود و... و..."
لان وانگجی دست وی ووشیان رو که گرفته بود کمی فشرد و گفت: "آروم باش وی یینگ... با آرامش بگو چی دیدی..."
قطره ی اشکی بی اجازه از گوشه ی چشمش لغزید و روی گونش افتاد. آهسته گفت: "توی جایگاه اصلی تالار... لان ژان زانو زده بود... بیچن کنارش بود و گوچینش با سیم های پاره شده جلوش افتاده بود... وقتی دستمو به شونش زدم... بدن بی جونش توی بغلم افتاد..." حالا دیگه اشک صورتش رو خیس کرده بود. با ناراحتی ادامه داد: "چشمهاش خالی بود و فقط دو حفره ازش باقی مونده بود... تا به حال توی زندگیم تا این اندازه نترسیده بودم... مطمئنم این یه هشدار بوده."
همه با چهره های متعجب و ناراحت به وی ووشیان نگاه میکردن. لان وانگجی بدون اینکه توجهی به افراد داخل تالار داشته باشه بی درنگ وی ووشیان رو توی آغوشش کشید تا کمی آرومش کنه.
لان چیرن اخمی کرد و گفت: "این قطعا یه هشداره..."
شیائو شینگچن سرش رو به نشانه ی تایید تکون داد و گفت: "حق با شماس استاد لان بزرگ... این یه هشداره... باید آماده باشیم چون احتمالا هدف اصلی گوانگ یائو حزب لان عه..."
لان شیچن بلافاصله از جاش بلند شد. شاگردهای ارشد رو صدا زد. با چهره ی جدی که به ندرت میشد ازش دید رو به شاگردها گفت: "به همه اعلام آماده باش کنید... به زودی دشمن از راه میرسه."

..............................

مقر حزب جین
برج کپور طلایی...

گوانگ یائو با لبخند به طلسم ببر یین که توی دستش بود نگاه کرد. نفس عمیقی کشید و با لحن محکمی گفت: "برای حمله به گوسولان... حرکت میکنیم..."
افرادش بلافاصله اطاعت کردن و سوار شمشیرهاشون شدن. تعداد زیادی از تهذیبگرای حزب جین با گوانگ یائو هم قسم شده بودن و به طمع پول و پاداش باهاش همکاری میکردن.
مرد جوون هنشنگ رو از غلاف بیرون کشید و به پرواز درآورد. توی خیال خودش مطمئن بود که لان شیچن انرژی معنوی ضعیفی داره و نقطه ضعف لان وانگجی شده. از طرف دیگه میدونست که طلسم ببر یین قوی تر از تمام اون تهذیبگرای حزب لانِ. اما این وسط از یه چیزی نگران بود و اون حرف هایی بود که درمورد وی ووشیان بهش گفته بودن.
گوانگ یائو سرش رو برای اینکه افکار منفی رو از خودش دور کنه تکون داد و با لبخند زمزمه کرد: "امروز برای همیشه گوسولان رو از بین میبرم... ارگه رو به حزب جین میارم و کنار خودم نگه میدارم... من مالک دنیای تهذیبگری میشم..."
با رسیدن به گوسو روی زمین فرود اومدن و از داخل جنگل به طرف مقر رفتن...

با به صدا درومدن هشدارهای مقر ابر، لان شیچن و بقیه ی افراد جلوی تالار اصلی مقر آماده باش ایستادن. وی ووشیان طبق نقشه خودش رو پنهان کرده بود تا به محض پیدا شدن گوانگ یائو بیرون بیاد.
با صدای هولناکی ناگهان لشگر بزرگی از اجساد درنده وارد مقر شدن. دیوار دفاعی مقر ابر تونسته بود مانع ورود خیلی از اجساد بشه اما طلسم ببر یین فشار زیادی رو به دیواره ی دفاعی وارد میکرد و کم کم باعث شکستنش میشد.
با هجوم اجساد، نبرد بزرگی آغاز شد. طلسم هایی که وی ووشیان کار گذاشته بود کمک خوبی بود اما اگه گوانگ یائو خودش رو دیر نشون میداد چی؟
دقایقی بعد از اینکه نبرد به اوج خودش رسید، گوانگ یائو جلو اومد. با لبخند کجی گفت: "واای!!! واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم... پس شما برای اومدن من آماده بودید!" نگاهش به لان شیچن افتاد که با انرژی معنوی زیادی در حال مبارزه بود، مثل همیشه بیرحم و قدرتمند. با لحن عصبی ادامه داد: "ارگه... تو به من کلک زدی! من فکر میکردم که تو انرژی معنویت رو از دست دادی..." همین موضوع باعث شد مرد جوون دیوانه بشه و با عصبانیت طلسم ببر یین رو به قدرت زیادی برسونه.
اجساد درنده بلافاصله با نیروی زیادی به طرف تهذیبگرها حمله کردن. اما ناگهان صدای فلوت آسمون رو شکافت و اجساد رو متوقف کرد. درست لحظه ای که همه ناامیدانه برای نجات جونشون میخواستن با تمام قدرت مبارزه کنن.
گوانگ یائو دوباره با طلسم ببر یین به اجساد دستور داد اما نتیجه ای نگرفت. با عصبانیت فریاد زد: "وی ووشیان... پس تو اینجایی... بیا بیرون و باهام رودر رو مبارزه کن... چرا مثل ترسوها پنهان شدی..."
صدای خنده ی وی ووشیان حرف گوانگ یائو رو نیمه کاره گذاشت. مرد جوون روی هاله ای از انرژی سرخ و سیاه شیطانی بین زمین و آسمون ایستاده بود و بلند میخندید. چمچینگ رو توی دست راستش گرفته بود و با مهارت بین انگشتهاش میچرخوند.
گوانگ یائو دوباره فریاد زد: "امروز آخرین روز زندگیته وی ووشیان... از امروز با مرگ تو و بقیه ی این آدما، حاکمیت من به دنیای تهذیبگری شروع میشه... الان قدرت برتر توی دستای منه... طلسم ببر یین مال منه..."
وی ووشیان نیشخندی زد و گفت: "درسته حق با توعه ارباب جین... قدرت مطلق ببر یین توی دستای تو عه... اما باید یه چیزی رو به خاطر داشته باشی و اونم اینه که... طلسم ببر یین باعث فساد هسته ی طلایی میشه. حتما توی این مدت دردی رو توی سینت احساس کردی جین گوانگ یائو... این همون فساده هسته ی طلاییِ..."
گوانگ یائو با وحشت به وی ووشیان خیره شد. اون از کجا فهمیده بود که گوانگ یائو به مشکل خورده؟ اما باز هم خودش رو نباخت. با پوزخند گفت: "برای اینکه منو بترسونی خیلی دیر شده..." طلسم ببر یین رو بالا برد و با تمام قدرتش بهش انرژی داد. اجساد دوباره تحت تاثیر طلسم شروع به حمله کردن.
حالا دیگه نبرد بین وی ووشیان و گوانگ یائو شروع شده بود. ووشیان دوباره نوایی رو با چنچینگ نواخت و اجساد رو متوقف کرد. توی این فرصت افراد حزب جین به شاگردهای حزب لان حمله کرده بودن و نبرد بین دو حزب به سختی در جریان بود.
گوانگ یائو دوباره انرژی بیشتری منتقل کرد و نیروی شیطانی زیادی رو به طلسم دعوت کرد. انرژی طلسم ببر یین بحظه به لحظه بیشتر میشد و درد سینه ی گوانگ یائو هم بیشتر از قبل.
وی ووشیان انگار تصمیم داشت با گوانگ یائو بازی کنه. میخواست از کشتنش لذت ببره برای همین کاری میکرد که مجبور بشه انرژی بیشتری به طلسم بده.
بالاخره گوانگ یائو به درجه ای از عصبانیت رسید که نمیتونست خودش رو کنترل کنه. انقدر انرژی به طلسم ببر یین منتقل کرده بود که تقریبا بدنش داشت میلرزید. اجساد دوباره تحت فرمان طلسم ببر یین به تهذیبگرا حمله کردن.
وی ووشیان پوزخندی زد، چشمهاش کاملا به رنگ سرخ درومده بود و رگهای سرخ رنگی روی گردنش دیده میشد. دستش رو بالا برد و با یه حرکت انرژی سرخ و سیاهی دور اجساد پیچید و توی یه چشم به هم زدن تمامشون رو نابود کرد. نگاهش رو به چهره ی متعجب و وحشت زده ی گوانگ یائو دوخت و با نیشخندی گفت: "حالا وقتش شده که برای کارهایی که تا الان کردی مجازات بشی..." هاله ی سرخ رنگی به طرف طلسم ببر یین هجوم برد و به داخلش نفوذ کرد.
گوانگ یائوسعی کرد طلسم رو از خودش دور کنه اما دیگه خیلی دیر شده بود. انرژی شیطانی دورتا دور مرد جوون رو فراگرفته بود و با تمام قدرت وارد بدنش میشد. گوانگ یائو دستش رو روی سینش درست جایی که هسته ی طلاییش بود گذاشت. فریادی از درد کشید و سینش رو چنگ زد: "نه... این نمیتونه پایانش باشه..." انرژی شیطانی وارد هسته ی طلاییش شده بود و در حال متلاشی کردنش بود.
با حرکت دست وی ووشیان، انرژی شیطانی هسته ی طلایی گوانگ یائو رو متلاشی کرد و بعد از اون طلسم ببر یین با قدرت به بدن مرد جوون حمله کرد و تمام انرژیش رو به بدش وارد کرد. وی ووشیان کلماتی رو لب زد و بعد در یک لحظه بدن گوانگ یائو به همراه طلسم ببر یین به غبار سرخ رنگی تبدیل شد. حتی کوچکترین اثری ازشون باقی نموند...

Continue Reading

You'll Also Like

74.1K 8.2K 90
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...
27K 3.5K 32
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
12K 2.2K 53
° فلیکس طرفدار شماره یک هوانگ هیونجین از گروه استری کیدز هست، و برای یه فن میتینگ از استرالیا خودش رو به سئول میرسونه که هوانگ هیونجیم رو ببینه، در ا...
14.7K 3.3K 14
➳ Nicolay درحال آپ... ✍🏻 اون پسر بی‌چاره فقط برای تعطیلات به اوکراین سفر کرده بود؛ اما چه می‌دونست که همون موقع روس‌ها تصمیم می‌گیرن به اون کشور حمل...