پارت بیست و هفتم

101 27 0
                                    

ملودی

یونمنگ
اقامتگاه وی ووشیان...

بعد از خبری که جیانگ چنگ به رهبر حزب لان داده بود، لان وانگجی فورا خودش رو به یونمنگ رسوند تا در کنار وی یینگش باشه. مرد جوون با نگرانی وارد اقامتگاه وی ووشیان شد. دیدن تنها عشقش در اون وضعیت براش ناراحت کننده بود.
کنار تخت ایستاد و به چهره ی رنگ پریده ی وی ووشیان خیره شد. دستش رو آهسته جلو برد تا دست مرد جوون رو بگیره اما انرژی محافظ اطرافش اجازه ی این کار رو نداد. لان وانگجی نفس عمیقی کشید، کنار میز وسط اتاق نشست و گوچینش رو روی میز گذاشت. با آرامش همیشگیش مشغول نواختن ملودی زیبایی شد.
با شروع نوای آرامش بخش، انرژی شیطانی که وی ووشیان رو احاطه کرده بود برای لحظه ای از حرکت ایستاد و بعد هماهنگ با نوای ملودی شروع به گردش کرد. لان وانگجی با حرکات منظمی سیم های گوچین رو به لرزه درمیاورد و موسیقی رو مینواخت.
مدتی گذشت و ملودی همچنان ادامه داشت تا اینکه با تکون خوردن بدن وی ووشیان، مرد جوون دست از نواختن برداشت. انگشتان کشیده و سفیدش رو روی تارها گذاشت تا لرزش اونها رو متوقف کنه.
وی ووشیان با صدای بی حالی گفت: "لان ژان... تو اینجایی...!"
لان وانگجی از کنار میز بلند شد و به طرف تخت رفت. با نگرانی که توی چشمهای طلاییش موج میزد گفت: "وی یینگ... من اینجام... تو حالت خوبه؟" دستش رو به سمت مرد جوون دراز کرد، اینبار انرژی شیطانی جلوش رو نگرفت.
لان وانگجی به آرومی کنار وی ووشیان نشست و دستش رو گرفت. آهسته لب زد: "وی یینگ... خوشحالم که حالت خوبه. خیلی نگرانت بودم، همه نگرانت بودن."
وی ووشیان لبخندی زد و سعی کرد از جاش بلند بشه اما لان وانگجی مانعش شد. مرد جوون با ناراحتی گفت: "لان ژان... من خوبم... مطمئن باش. هیچ مشکلی ندارم..." خودش رو به طرف لان وانگجی کشوند و توی بغلش جا داد: "لان ژان... دلم برات تنگ شده بود..."
لان وانگجی لبخند محوی زد و دستی به موهای عشقش کشید: "منم دلتنگت بودم..."
وی ووشیان کمی خودش رو بالا کشید و بوسه ی کوتاهی به لبهای لان وانگجی زد. قلبش برای این آغوش گرم و مطمئن با بی تابی در حال تپیدن بود. دستش رو روی سینه ی محکم و ستبر مرد جوون گذاشت و بعد از مکث کوتاهی با چشمهای تبدار به صورتش نگاه کرد: "تو هم بی طاقتی برای بغل کردن من... اممم... لان ژان... میشه بهم بدیش..."
لان وانگجی نفسی گرفت و بوسه ای به پیشونی مرد جوون زد و گفت: "تو تازه به هوش اومدی... باید بیشتر استراحت کنی..."
وی ووشیان با دلخوری گفت: "ولی ما خیلی وقته که انجامش ندادیم... درضمن... من الان بدنی دارم که هیچ چیزی نمیتونه از پا درش بیاره..." با حرکتی لان وانگجی رو روی تخت هل داد و روی بدنش خزید. دستش رو به سمت کمر لباس مرد جوون برد و به آرومی بازش کرد.
لان وانگجی سعی کرد مانعش بشه اما وی ووشیان پیش دستی کرد و روی بدنش نشست. پایین تنه اش رو روی دیک لان وانگجی تکونی داد و لب پایینش رو با دندون گزید: "اممم... ببین اینجا چی داریم... لان ژان... تو به من میگی بی حیا ولی ببین خودت چجوری داری به بدنم واکنش نشون میدی..." باسنش رو روی دیک نیمه سفت شده ی مرد فشار داد و ناله ی کوتاهی کرد.
تمام این حرکات کافی بود تا هانگوانگجون بزرگ رو از راه به در کنه. لان وانگجی بلافاصله چرخید و وی ووشیان رو روی تخت کوبید. بدون کوچیکترین فرصتی، لباسهاش رو پاره کرد و به پوست سفید گردن و سینه اش حمله ور شد.
با ولع میبوسید، میمکید و گاز میگرفت، مارک های ریز و درشتی رو روی اون پوست سفید به جا میذاشت. دستش رو بین پاهای وی ووشیان فرو برد و به سوراخ تنگ و صورتی رنگش رسوند. به آرومی شروع به مالیدنش کرد تا جایی که نرم و تب دار شد و برای ورود انگشتای کشیده ی لان وانگجی نبض میزد.
انگشت اول با کمی فشار وارد شد، بعد از اون انگشت دوم و سوم هم وارد شدن و با حرکتشون هوش رو از سر وی ووشیان پروندن. لان وانگجی با مهارت خاص خودش همزمان با مکیدن نیپل های وی ووشیان انگشتهاش رو داخل اون سوراخ تکون میداد تا برای وارد کردن دیکش کاملا آماده بشه.
وی ووشیان با ناله گفت: "لان ژان... انگشتاتو نمیخوام... دیکتو بهم بده... میخوام منو به فاک بدی..."
لان وانگجی با صدای خش دارش گفت: "مطمئنی که آماده ای...؟"
وی ووشیان کمرش رو تکون داد و لب زد: "آ-آره... آمادم... بزارش داخلم... زود باش... آهههه..."
لان وانگجی از روی بدن وی ووشیان بلند شد و انگشتهاشو از داخل اون سوراخ تنگ بیرون کشید. به بدن برهنه مرد خیره شد و کمر شلوارش رو باز کرد،با پایین رفتن شلوار دیک سفت و بزرگش بیرون اومد. وی ووشیان زبونش رو به لبهاش کشید و به چشمهای لان وانگجی خیره شد.
لان وانگجی پاهای وی ووشیان رو باز کرد و خودش رو بین اونها جا داد. دیکش رو روی اون سوراخ تنگ تنظیم کرد و با فشار واردش کرد. وی ووشیان از درد چشمهاش رو بست و ناله ای کرد.
لان وانگجی کمی مکث کرد و بعد کمرش رو حرکت داد. ضربه ها با ریتم خاصی داخل اون حفره کوبیده میشد. صدای برخورد بدنهاشون با ناله های وی ووشیان، فضای اتاق رو پرشهوت کرده بود.
با هربار وارد شدن دیک بزرگ و سفت لان وانگجی به داخل اون حفره داغ، ناله ای از دهن وی ووشیان خارج میشد و کمرش رو تاب میداد. دیک لان وانگجی بیشتر و بیشتر به اون نقطه ی حساس برخورد میکرد و لذت بیشتری رو به هردوشون میداد.
برای بار سوم هر دو به اوج رسیدن. کام وی ووشیان سینه و شکمش رو خیس کرده بود و لان وانگجی کامش رو داخل حفره ی وی ووشیان خالی کرده بود. لان وانگجی حمام رو آماده کرد و به همراه وی ووشیان حمام کرد. بعد از تمیز کردن بدنهاشون، درکنار هم به خواب آرومی فرو رفتن.
اون شب، شب عاشقانه و پر از احساسی برای وی ووشیان و لان وانگجی بود. اما خبر نداشتن که قراره روز بعد چه خبر ناگواری بهشون برسه...

Transmogrifiction / تناسخ जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें