پارت بیستم

109 34 3
                                    

پیروزی

مهاجمین شهر بی شب، به نظر از تهذیبگرای سطح بالایی بودن. با وجود اینکه چهار تهذیبگر برتر احزاب بزرگ نیه،لان و جیانگ توی نبرد حضور داشتن اما درگیری خیلی شدیدتر از اون چیزی بود که تصورش رو میکردن.
نبرد بعد از گذشت دو ساعت هنوز به شدت ادامه داشت. لان وانگجی با هر نت گوچین تعداد زیادی از مهاجمین رو از پا درمیاورد اما باز هم تمومی نداشتن.
با فریاد جیانگ چنگ، نیه مینگجو به سمت لان وانگجی رفت تا مانع از آسیب دیدنش بشه اما قبل از اینکه به مرد جوون برسه صدای فلوت آسمون شب رو شکافت. نیروی عظیمی تمام شهر بی شب رو دربر گرفت. مهاجمین کاملا غافلگیر شده بودن و هر کدوم توی حلقه ای از انرژی شیطانی گیر افتاده بودن. مردی که به طرف لان وانگجی حمله کرده بود به وسیله حلقه ی انرژی از زمین بلند شد و توی کسری از ثانه به خاکستر تبدیل شد.
صدای فلوت برای لحظه ای خاموش شد، اما وقتی دوباره شروع به نواختن کرد تمامی اون مهاجم های اسیر شده به خاکستر تبدیل شدن. اون عده ای که گرفتار نشده بودن هم موفق به فرار شدن.
تمام تهذیبگرانی که زنده مونده بودن یا از شدت خستگی روی پاهاشون بند نبودن و یا بخاطر جراحت های شدید روی زمین افتاده بودن.
بعد از فرار باقی مونده ی مهاجمین، صدای فلوت خاموش شد و از آسمون بالای سر تهذیبگرا توده ی منسجمی از انرژی شیطانی پایین اومد. همه با ناباوری به وی ووشیان که داخل توده ی انرژی ایستاده بود خیره شده بودن.
رنگ چشمهاش کاملا تغییر کرده بود و حتی سفیدی چشمهاش به رنگ سرخ درومده بود. چهره اش به سفیدی میزد و رگهای قرمزی روی گردنش دیده میشد.
همه با وحشت به چیزی که روبروشون بود خیره شده بودن. نیه مینگجو، لان شیچن، جیانگ چنگ و ون نینگ با نگرانی به هم نگاهی کردن، انگار آماده ی مبارزه با این موجود وحشتناک بودن.
اما ناگهان صدای مردی باعث شد تا همه از شوک خارج بشن. لان وانگجی قدمی به وی ووشیان نزدیک شد و با لحن محکمی اسمش رو صدا زد: "وی یینگ..."
وی ووشیان تکونی خورد. چشمهاش رو بست و بعد از باز کردنشون، دیگه هیچ اثری از اون رنگ قرمز داخلشون دیده نمیشد. رنگ صورتش تغییر کرد و رگهای قرمز از بین رفته بودن. توده ی انرژی شیطانی بلافاصله محو شد و همه چیز به حالت عادی برگشت.
وی ووشیان لبخندی زد و به سمت لان وانگجی رفت: "نگران نباش لان ژان... همه چیز تحت کنترلمه... تو خوبی؟"
لان وانگجی با نگرانی که فقط توی چشمهاش دیده میشد گفت: "این... چی بود وی یینگ؟!"
وی ووشیان با همون لبخند جواب داد: "بعدا برات توضیح میدم..."
لان شیچن به دو مرد جوون نزدیک شد و با چهره ی ملایمی که کمی آثار نگرانی داشت گفت: "ارباب وی... شما حالتون خوبه؟ اون نیرو... تا حالا اینجوری ندیده بودیمتون..."
وی ووشیان تک خنده ی نگرانی کرد و انگار که تازه متوجه حضور نیه مینگجو و لان شیچن شده باشه، با مِنو مِن گفت: "راستش... زووجون... چی فنگ زون... داستانش طولانیه" نگاهش رو روی چهار رهبر حزبی که مقابلش بودن چرخوند.
نیه مینگجو درحالی که اخم غلیظی بین ابروهاش جا خوش کرده بود گفت: "وقت زیاده... میتونی بیای داخل تالار اصلی و تا ما استراحت میکنیم برامون تعریف کنی که این حالی که دیدیم دقیقا چی بود..." و به سمت تالار اصلی شهر بی شب رفت.
به دستور ون نینگ افرادی که سالم بودن بلافاصله زخمی ها رو به داخل طبابت خونه بردن تا مداوا بشن.
داخل تالار اصلی مقر حزب ون، چهار رهبر حزب به همراه لان وانگجی نشسته بودن و منتظر بودن تا وی ووشیان شروع به توضیح دادن در مورد اتفاقی که همه شاهدش بودن کنه.
جیانگ چنگ با کلافگی گفت: "وی ووشیان... بالاخره میخوای حرف بزنی یا نه..."
وی ووشیان نفس عمیقی کشید. واقعا نمیدونست بعد از گفتن حرفاش اون چهارنفر چه عکس العملی نشون میدن. با این حال تمام اعتماد به نفسش رو جمع کرد. از جاش بلند شد و وسط سالن ایستاد. نگاهش رو روی اون پنج نفر چرخوند و بعد با لحن محکمی شروع به حرف زدن کرد: "همه ی شما میدونید که من هسته ی طلایی ندارم و بخاطر همین موضوع تهذیب شیطانی رو شروع کردم... اما حالا با تشخیص بانو نیه و استاد لان... بدن من دچار تغییر بزرگی شده و حالا بجای اون هسته ی طلایی من هسته شیطانی داخل بدنم دارم... که طبق افسانه ها بهش هسته ی سرخ میگن و دراثر تهذیب شیطانی ایجاد میشه. البته این یه افسانه بوده که به گفته ی استاد لان تا به حال دیده نشده که کسی بتونه این هسته رو داخل بدنش ایجاد کنه..."
لان شیچن با نگرانی گفت: "من این افسانه رو شنیدم... این هسته واقعا خطرناکه... علت اینکه تا به حال کسی موفق نشده به این هسته دست پیدا کنه طبق افسانه این بوده که شخصی که تهذیب شیطانی رو انجام میده باید نیت خوب و ذات پاکی داشته باشه تا به انحراف کشیده نشه. اگه اینطور نباشه و هدفش از به دست آوردن اون هسته ظلم و طمع باشه... هسته نه تنها تشکیل نمیشه بلکه اون شخص رو از درون نابود میکنه..." نگاهش رو به وی ووشیان داد و گفت: "ارباب وی... این هسته الان داخل بدن شما تشکیل شده که کاملا نشون از ذات خوب شماست اما... داشتن این هسته خطرات زیادی داره..."
وی ووشیان سرش رو به نشانه ی تایید و تشکر برای لان شیچن تکون داد و در جواب گفت: "بله زووجون... حق با شماست... این هسته واقعا خطرناکه و نیروی زیادی داره اما... در مقایسه با طلسم ببر یین، کاملا قابل کنترله... طلسم ببر یین وقتی فعال میشه و دستور میده، تا زمانی که تمام کسانی که زنده هستن رو نکشه غیر فعال نمیشه و همینطور میتونه کنترل فردی که ازش استفاده میکنه به دست بگیره. اما هسته ی سرخ کاملا برعکسه... مثل هسته ی طلایی تحت فرمان صاحبشه و به راحتی کنترل میشه... از نیروهای شیطانی استفاده میکنه و نیازی به احضار اجساد درنده نداره، هرچند که توانایی کنترل اجساد رو داره اما حتما نیازی نیست که احضارشون کنه... و باید بگم که تا این لحظه که من متوجه شدم... هسته ی سرخ... چندین برابر از طلسم ببر یین نیرومندتره... و عوارض جانبیه خودش رو داره تا زمانی که کاملا شکل بگیره."
ون نینگ به آرومی گفت: "ارباب وی... مطمئنم که خواهرم بهتون توصیه کرده که به هسته فشار نیارید و زیاد از نیروی شیطانی استفاده نکنید."
وی ووشیان لبخندی زد و جواب داد: "بله درسته... بانو نیه خیلی تاکید داشت که به بدنم فشار نیارم..."
نیه مینگجو با عصبانیت گفت: "برای همین اون نمایشو راه انداختی؟ اگه اتفاقی برات میفتاد چی؟ ممنون که به سفارش بانو نیه توجه کردی... پسره ی کم عقل..."
جیانگ چنگ با لحن عصبی همیشگیش گفت: "اصلا تو برای چی به اینجا اومدی... مگه نباید واسه ی درمانت توی گوسو میموندی؟"
وی ووشیان قدمی به لان وانگجی نزدیک شد. به چهره ی سردش نگاه کرد. میتونست از چهره اش بفهمه که الان شدیدا ناراحته. لبخند کوچیکی زد و در جواب گفت: "از چنتا شاگرد شنیدم که اینجا مشکلی پیش اومده. از استاد لان پرسیدم ولی چیز زیادی بهم نگفتن... برای همین خودم اومدم تا ببینم موضوع چیه. فکر نمیکردم اوضاع انقد جدی باشه و وسط نبرد برسم اینجا." لبخندش برای لحظه ای خشکید. انگار از نگاهش حرارت آتش بیرون میومد. بدون اینکه متوجه بشه با حرص گفت: "وقتی دیدم چطوری دارید باهاشون مبارزه میکنید و جونتون در خطره و لحظه ای که چشمم به لان ژان افتاد که چیزی نمونده بود اون شمشیر توی سینش فرو بره... نتونستم خودمو کنترل کنم. نمیتونم اجازه بدم به عزیزانم آسیبی برسه..." نیشخند ترسناکی روی لبهاش نشست.
لان وانگجی نگاه سردش رو به چشمهای وی ووشیان دوخت و باعث شد نیشخندش از بین بره و جاش رو اضطراب بگیره، با لحن سردش گفت: "و فکر کردی عزیزانت راضی به آسیب دیدنت هستن؟"
ون نینگ حرف لان وانگجی رو تایید کرد و گفت: "ارباب وی... شاید من جزو عزیزانی که بهشون اشاره کردی نباشم اما... شما برای من عزیز و قابل احترامید... پس اصلا دلم نمیخواد آسیبی ببینید."
سه نفر دیگه هم حرف لان وانگجی و ون نینگ رو تایید کردن. و نشون دادن که اصلا از این رفتار حساب نشده ی وی ووشیان راضی نیستن.
صبح روز بعد نیه مینگجو و لان شیچن شهر بی شب رو ترک کردن و به مقر حزب لان رفتن. لان وانگجی و جیانگ چنگ به همراه وی ووشیان توی شهر بی شب موندن تا به ون نینگ کمک کنن و اوضاع رو درست کنن.

Transmogrifiction / تناسخ Where stories live. Discover now