Sound Of Silence🌼|Chanbaek

yas_exowhale tarafından

6K 1.5K 1.3K

Complete ✅️ Sound Of Silence🌼|🌼آوای سکوت 💛💛💛 برای تمام کسانی که بال آرزو هاشون ، به پرواز در نیامده ، چ... Daha Fazla

Part 1(The Mute Can Sing)
Part 2(Foreword)
Part 3(Avoiding)
Part 4(Trouble)
Part 5 (Falling)
Part 6(Rainy Sky)
Part 7(memories)
Part 8(your Fault)
Part 10(One Kisses All Enough)
Part 11(Fallow Me To The Dark)
Happy New Features
Part 12 (Sexy Football)
Part 13(Monster)
Part 14(All OF Me)
Part 15(One Step Closer)
Part 16(First Sight)
Part 17 (Wet Kiss*-*)
Part 18(I Like It)
Part 19(Shameless)
Part 20(Love Is Love)
Part 21(I'm OK)
Chanbaek In Fact
Part22(OUR DREAMS)
Part 23(Ocean Eyes)
Part 24(Love-Time-Death)
Part 25(just Kiss)
Part 26(Distance)
Part27(Im Only Me)
Part28(Stay With Me)
Part 29(TO Strangers)
Part30(Without You)
Part 31(Fall)
Part 32(Remember)
Part 33 (Simple & Complicated)
part 34 (Let me)
Part 35(Just Human)
Part 36 (new decide)
Part 37(The Lost)
Part 38(missing you)
Part 39(your absence)
Part 40(In Silence)
The End

Part 9(For Thanks)

191 50 78
yas_exowhale tarafından

For thanks ...

هر طوری که بود از اون جهنم خودش رو خلاص کرده بود و به مدرسه رفته بود

با این حال بازم تضمینی نبود که مثل روز های قبل طعم خون رو توی دهنش حس نکنه

فقط امیدوار بود این اتفاق دوباره تکرار نشه

هر چند میتونست مثل بقیه روزهای زندگیش یه امید واهی باشه

در لاکرش رو باز کرد تا کیفش رو بذاره و کتاب این زنگش رو بیرون بکشه

همزمان کت چانیول توی لاکر براش دلبری میکرد غافل از این که بکهیون هیچ جوره نمی دونست چجوری باید این کت رو بهش برگردونه

درواقع دلش میخواست بابتش ازش تشکر کنه اما طبق معمول زبونش باهاش را نمی اومد

تصمیم گرفت قبل از عملی کردن کارش یکم از کیونگسو ایده بگیره

راستش تا حالا هیچکس جز کیونگسو و لوهان کای رو صرفا بخاطر اون انجام نداده بودن و بکهیون برای تشکر کردن از اون ها نیازی به کلمات نداشت
همیشه کلماتش رو از توی چشماش میخوندن

برای کسی مثل بکهیون که کمتر وقتی از زبونش برای حرف زدن استفاده میکرد

چشم ها بیش از اندازه مهم بودن

اون بهتر از هرکسی میتونست معنی نگاه ها رو بفهمه

برخلاف گوش که فقط چیزی رو که به زبون میومد براش مهم بود

بکهیون از طریق چشم هاش ، گردی رو که از قلب روی چشم نشسته بود رو لمس میکرد

یعنی همون احساس واقعی ...

" میگن چشم ها دروغ نمیگن
اما راز پشت چشم های درشت تو چیه
چرا این جوری بهم نگاه میکنی ؟!
به جای ذول زدن بهتر نیست لااقل تو که میتونی از کلمات استفاده کنی ؟!
من برای کشف راز چشمات زیادی خسته ام
نمیشه فقط این بار خودت اولین قدم رو برداری ؟!
نکنه تو هم مثل من کلمه هات رو گم کردی؟! "

اتصال چشم هاشون رو با قرار گرفتن کیونگسو روی صندلی کنارش قطع کرد

اون چشم ها براش سرگرم کننده بودن

اما نه حالا که انقدر خسته به نظر میرسیدند

+سلام بکهیونی ... خوبی ؟!

در جواب لحن بشاش کیونگسو سرش رو به معنای مثبت تکون داد

این سوال خیلی مضخرف بود

اصلا نمیدونست چرا هر بار بهش جواب میده

مگه تو زندگیش چه درست سرجاش قرار داشت که باید میگفت حالش خوبه

اون هیچ چیزی برای دلخوشی نداشت

حتی یه قبر خالی برای زار زدن بالای سرش

همیشه دلتنگ بود

دلتنگ مادری که نمیدونست دقیقا کجا باید بره تا بهش ادای احترام کنه

یه سنگ قبر چیزی نبود که بتونه به اسم یه ارزو باشه

مطمئن بود اگر میدونست مادرش کجاست حتی یه اینچ هم از مزارش فاصله نمیگرفت

عجیب نبود که با هر حرفی یاد مادرش بیفته

حتی یه سلام ساده اون رو یاد عزیز از دست رفته اش می انداخت

ولی مگه زندگی همین نبود

پاییز پشت پاییز

اونقدر تکرارش میکنه تا حتی اسم خودت رو از یاد ببری

میون غصه ها رهات میکنه

در حالی که با بیرحمی بال ارزو هات رو میشکنه

و تو مجبوری همزمان که به درد بال های شکسته ات فکر میکنی

دنبال راهی باشی تا توی سوز سرمای زمستون تلف نشی

کیونگسو برگه و خودکاری رو جلوش گذاشت

گیج شده به چشم های منتظرش نگاه کرد

اون که حرفی برای گفتن نداشت

+خب تعریف کن ... هنوز تو کتم نمیره پارک چانیول جاکتش رو بهت داده باشه !

-ایییششش دقیقا اون هیچیش شبیه ادمای عادی نیست تاحالا ندیدم غیر از سهون با کسی گرم بگیره !

لوهان بلافاصله بعد از حرف کیونگسو روش رو برگردوند و توی ادامه ماجرا خودش رو جل کرد :/

بعد طوری که بکهیون متوجه نشه قیافش رو کج کرد و برای کیونگ ادا در اورد :

" اینم از بخت سیاه منه ! "

لوهان خیلی وقت قبل یه کراش نصفه نیمه روی سهون زده بود

درست توی همون مهمونی کوفتی که با پدر و مادرش رفته بودند

هر چند ان چنان خاطره خوبی به حساب نمی اومد و میشه گفت فااااک ، یه فاجعه بلفطره بود !!

ماجرا از این قرار بود که دوسال پیش به مهمونی که میزبانش خانواده اوه بود دعوت شدن

پدر سهون شهر دار سئول بود و درست نمیدونست شغل پدر خودش میتونست چه ربط فاکی به این موضوع داشته باشه که اونا رو هم دعوت کرده بودند

این مهمونی رسما جز به دار کشیدن ابروشون چیزی براش به همراه نداشت

و البته که تمام این به گند کشیده شدن رو خودش تنهایی بدون نیاز به کمک کسی پیاده کرده بود

چیزی به پایان اون مراسم خسته کننده نرسیده بود که اهو کوچولوی درونش شروع به ورجه وورجه کرد واین یعنی تا یه کرمی نریزه اروم نمی گیره

پس به سرش زد برای اولین بار دست از پاستوریزه و ایده آل بزرگ شدن برداره !

این فکر هنوز پردازش نشده به تایید رسید و آهوی کنجکاو درونش یواشکی به سمت میز شراب ها کشیده شد

درست یادش نمیاد چطور این حماقت رو بدون توجه به تلخی اون زهر ماری انجام داد و یه نفس مایع داخلش رو سر کشید

از اون واقعه ناگوار تنها چیزی که حافظه به چوخ رفته اش به یاد داشت

این بود که صورت متعجب سهون رو بین دو تا دستاش فشرده بود و داشت سرش داد میزد

-لعنتی تو خییییلی جذابی ... یاااا زود باش من رو ببوس ... نترس چون خیلی خوشگلی این اجازه رو بهت میدم ...

حتی این رو هم میشد یه جور فاکتور بگیری و ازش چشم پوشی کنی

حتی این که موقع جدا کردنش از هر گونه الفاظ رکیکی که به ذهنش می رسید استفاده میکرد هم همینطور

و حتی این که به هیونگ سهون گفته بود چرا به موهات رنگ ع-نی زدی رو هم میشد یه کاری کرد

ولی حرکت اخرش همون فوت کوزه گیری بود که فقط از دست خودش بر میومد

درست لحظه ای که همه چیز کمی داشت به فراموشی سپرده میشد

و مامان سهون براش اب اورده بود تا عقل نداشتش بیاد سر جاش

کل لباس قرمز مادرش رو با محتویات توی شکمش تزئین کرد

و تهشم با اجوما صدا کردنش تیر اخر رو زد !

به نظرتون عایا همه اینا برای رفتن توی بلک لیست خانواده اوه کافی نبود ؟!

اما هنوزم با بی خیالی تمام به کراشش ادامه میداد

و همچنان به کتف چپش هم نبود

حتی اهمیتی نمیداد که امکان شکل گیری یه عشق فانتزی بین خودش و سهون میتونست چقدر رویایی و رنگین کمونی باشه ...

یه ارزوی محال !

مثل آهو تو عسل گیر کرده بود ولی حاضر به پذیرشش نبود

از این کراش نصف نیمه هم جز کیونگسو کس دیگه ای خبر نداشت

اینم فقط بخاطر این بود که داشت منفجر میشد از این که نمیتونه به کسی چیزی بگه

هر چند که خیلی هم قابل تعریف نبود ...

***

روی برگه بلا استفاده جلوش که بجا مونده از سوال بی جواب کیونگسو بود شروع به نوشتن کرد

کیونگسو هم بیتاب از این که زود تر بفهمه بک داره چی مینویسه تو جاش وول میخورد و روی برگه سرک میکشید

"اگه یه نفر بهم یه جاکت بده چجوری باید ازش تشکر کنم ؟! "

اگه هر کس دیگه ای بود یکی میز پس کلش میگفت برو بگو ممنون و برگرد 😐🤟

ولی اون هر کسی نبود

بدبختانه بیون بکهیون بود

میدونست مثل انه شرلی عادت داره محبت های هرکس رو اونقدر تو چشمش بزرگ کنه که دیگه طرف رو زمین جاش نشه :/

و از طرفی عادت مزخرف دومش اینه که بدی ها رو یا ایگنور میکنه یا با چند صدا دلیل مزخرف توجیح میکنه و تهش به این میرسه که اشکال نداره :/

پس راه دوم هم براش قفل بود و هیچ جوره نمیتونست پارک چانیول رو تو چشمش محکوم کنه

پس به ناچار سعی کرد یکم خشمش رو کنترل کنه و یه راه حل درست و حسابی به بکهیون بده و فقط مراقب باشه تا اون چهار نفر دوباره هوس کتک کاری نکنن !

روی برگه ای که بکهیون به سمتش حل داده بود شروع به نوشتن کرد

"روی یه برگه بنویس ممنون بذار تو جیب جاکته ... میدونم باز میخوای داستان بگی ولی باور کن همینم از سرش زیاده ! "

بکهیون به محض خوندنش
رو برگه نوشت

"اینجوری نباش کیونگییییی ! "

و جواب یه چشم غره از سمت کیونگسو بود 😕

"ببین فقط یه جاکته لعنتیه ... اصلا برو بنداز جلوش و بیا ! :/ "

و این دفعه نوبت بکهیون بود که بهش چشم غره بره ...!🙄

ولی خب نمیتونست منکر این بشه که ایده خوبی داده

از توی دفترچه اش یه کاغذ مینیاتوری بیرون کشید تا نیازی به تزئینش نداشته باشه

خودش هم میدونست این حال و کار الانش بیشتر اون رو شبیه به دخترای خرذوقی میکرد که دور برشون میچرخن و با دادن نوشیدنی یا هر کوفتی یه برگه چسبونکی میچسبونن پشتش و شمارشون رو مینویسن :/

ایده ای راجب این که چرا باید این کار رو بکنن نداشت ولی خودش عمرا اگه مجبور نبود این کار رو میکرد

پس رو کاغذ فقط همون یک کلمه رو نوشت
"ممنون" بعلاوه یه علامت تعجب جلوش :/

خب مشخصا کسی ازش انتظار یه تومار نوشتن نداشت

البته فقط این تلاش بیهوده خودش برای خفه کردن صداهای تو مغزش بود

***

In a day

when you don't come across any problems
you can be sure that you are traveling in a wrong path

در یک روز

اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌ شوید
می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌ کنید

******

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
و چهارشنبه سوری سلامتی رو پشت سر گذاشته باشید

میشه گفت کمتر از یک سال از اشناییمون با هم میگذره و من از داشتن این خانواده کوچیک واقعا خوشحالم

ممنونم که با همه کم و کاستی هام کنار من و کارهام موندید ☺
از محبتتون بی اندازه ممنونم

زوده برای تبریک سال نو
پس ...
پارت بعد یه پارتی کوچیک با هم میگیریم ☺

دوستتون دارم
با احترام
Yas_exowhale

1599

Okumaya devam et

Bunları da Beğeneceksin

44.8K 13.9K 19
🥂FICTION: FOU/مست چانیول مرد ارتشی سی و دو ساله‌ای که بعد از آسیب دیدگی کتفش در یکی از ماموریت‌ها، بازنشست شد. و تصمیم گرفت باقی عمرشو به عنوان سرای...
38.7K 5K 51
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
425K 49.5K 44
بکهیون،پسری که به خاطر جرم مادرش توی زندان متولد شده میتونه به وکیلی سرد و مرموز اعتماد کنه و همراهش پا به دنیای ناشناخته و ترسناکه پشت دیوارهای بلند...
3.2K 740 16
♱ 𝓒𝓸𝓾𝓹𝓵𝓮︲ 「𝐂𝐡𝐚𝐧𝐛𝐚𝐞𝐤 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐤𝐚𝐢 𝐬𝐞𝐤𝐚𝐢」 ♱ 𝓖𝓮𝓷𝓻𝓮 ︲ 「𝐒𝐦𝐮𝐭 𝐀𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞」 ⌝ چانیول نمیتونست از معشوقه زیباش...