Schizophrenia?

By I_Jaime

4.8K 738 95

روانپزشک پرسید: _"اون پسر" اینجاست تهیونگ؟ _بگو نه. حتی به "اون" نگاه هم نکردم. فقط دستوری که داد رو انجام... More

0
1
2
3
4
5
6
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17

7

224 34 0
By I_Jaime

راوی: تهیونگ

_تهیونگ بهم گوش کن لطفـ

چرخید و به صورت ناامید پسر مو قهوه ای نگاه کرد و حرفش رو قطع کرد.
_نه منـ منطقیه جونگکوک. با عقـ عقل جور درمیـ میاد... مـ من مریضم. من...

_نه... گوش کن حرفات اشتباهن. تو توهم نمیزنی. من وجود دارم و به کمکت نیاز دارم.

کمک؟ داری باهام شوخی میکنی؟

هیچوقت فکر نمیکردم یه روز مجبور شم با مشکل به این بزرگی دست و پنجه نرم کنم.
وقتی یکم پیش درمورد اسکیزوفزنی سرچ کردم، همه علائمش بهم میخورد.
فقط توهم زدن نیست، مودی بودن هم هست و کلی علائم دیگه که مدت زیادیه باهاشون درگیرم و فکر نمیکردم به این علت باشن.

احتمالا چیزای زیادی رو فکر میکنم که میبینم درحالی که همشون تخیلاتم هستن. اگه سر و کله جونگکوک تو زندگیم پیدا نمیشد هیچوقت متوجه این قضیه نمیشدم.

خودمم میخوام که جونگکوک رو باور کنم و مطمئن باشم توهم نمیزنم و اون واقعا همینجاست... ولی... نمیتونم.

البته نمیخوام برای خودم بِبُرم و بدوزم. برای فردا نوبت روانپزشک دارم و اجازه میدم اون بگه بیمارم یا نه.

اینا به درک... فعلا مشکل بزرگتری دارم. پول روانپزشک ندارم. نمیتونم از جیمین بخوام چون اخیرا خیلی کمکم کرده.

_تهیونگ تو دیوونه نیستی. تو...

فریاد زدم:
_دهن بی صاحابتو ببند.

با صدای دادم از جا پرید ولی کی اهمیت میده؟

_فردا نوبت روانپزشک دارم و...

_خبر دارم و اینم میدونم قراره یه مشت چرت و پرت تحویلت بده.

بهش محل نذاشتم و شروع کردم به قدم زدن. اونم دنبالم اومد.
چی میشه اگه... هر چیزی که الان دارم میبینم زاده تخیلم باشه؟
چی میشه اگه... من تهیونگ نباشم و فقط با هویت اون زندگی میکنم؟

نه من تهیونگم. یادمه هر بار شلوارم رو خیس میکردم مادرم چطور سرم داد میزد.
"تهیونگ تو که دیگه بچه نیستی. یه چیزی هست به اسم توالت که اونجا باید کارت رو بکنی."

یادمه همه "تهیونگ" صدام میزدن.
نه وات د فاک چی دارم میگم؟ اونا هنوز با همین اسم صدام میزنن.

وقتی به خونه رسیدیم جونگکوک گفت:
_چطور میخوای هزینه روانپزشک رو بدی؟ پول چندانی نداری.

_لازم نکرده نگران این چیزا باشی.

با احتیاط کلید رو توی در چرخوندم و بازش کردم.
تو خونه بوی الکل و علف میومد. وارد پذیرایی شدم. توقع داشتم بابا روی مبل بیهوش شده باشه ولی اثری ازش نبود. این یعنی بیداره؟ امیدوارم مجبور نشم تحملش کنم. همینجوریش کلی بدبختی دارم.

جونگکوک گفت:
_فکر نکنم اینجا باشه.

یکم دیگه خونه رو گشتم و وقتی ندیدمش خوشحال شدم.
آروم در اتاقش رو باز کردم.

امیدوارم هنوز اینجا باشه.

تو کتابخونه دنبال کتاب مدنظرم گشتم.

پیداش کردم.

جونگکوک به کتاب نگاه کرد و پرسید:
_رومئو و جولیت؟

قبل از باز کردنش لبخند زدم. صفحه چند بود؟

69؟

نه منحرف

64؟

صفحه 64 رو باز کردم و واقعا همونجا بود. کلید!

جونگکوک گفت:
_واو کلید دری به سرزمین جادویی شاه پریان و این چیزاست؟

کلید رو از چسب درآوردم. کتاب رو سر جاش برگردوندم و از اتاق بابا خارج شدم.

_میخوای همینجوری بهم بی محلی کنی؟

وارد اتاق خودم شدم تا یه جفت دستکش دستم کنم و چراغ قوه رو بردارم.

_بهم بی محلی نکن.

به سمت انباری رفتم و دم درش ایستادم.

_ســـــلام؟ بــــهم بــــی مـــحـــلــــی نکـــــن

خفه شو دیگه

وارد انباری شدم و چراغ قوه رو روشن کردم. باید همینجاها باشه.
یکم گشتم تا جعبه مشکی رو پیدا کنم. کجایی؟

_بگو دنبال چی میگردی منم کمکت کنم.

نه ممنون

_یه جعبه مشکی اونجاست. دنبال اونی؟

به سرعت بلند شدم.
_آره. کجاست؟

_نزدیک پات.

پایین پام یه جعبه سایز متوسط سیاه قرار داشت. زیر یه خروار روزنامه.

به محض باز کردنش شیئ نقره ای آشنایی چشمم رو گرفت. برداشتم و بررسیش کردم.

_چرا تو انباری خونه‌تون خنجر نگه میدارین؟

به جای جواب دادن، به مابقی وسایل جعبه نگاه کردم. یه نامه و یه پاکت ضخیم.

پاکت رو برداشتم. خنجر رو جای اولش گذاشتم و در جعبه رو بستم و گوشه ای که تو دیدرس نباشه مخفیش کردم.

همین که خواستم از انباری خارج شم، صدای باز شدن در ورودی گوشم رو پر کرد.

_تهیونگا خونه ای؟ بیا بیبی. بیا خوش بگذرونیم.

از صدای مردی که وارد خونه شده بود، مشخص بود خیلی مسته.

----------------------------------------

راوی: سوم شخص

بازپرس کنار افسر کیم نشست و پرسید:
_برای کی کار میکنی؟

مردی که روبروشون نشسته بود جواب داد:
_برای کسی کار نمیکنم.

نامجون مشتش رو روی میز کوبید و ایستاد و گفت:
_اینقدر دروغ نگو دو مین یونگ

بازپرس گفت:
_بس کن نامجون. خشونت راه به جایی نمیبره.

نامجون سر جاش نشست و دست به سینه حرفش رو توی صورت مرد روبروشون کوبید.
_آقای جانگ اون قاتله.

آقای جانگ: _هنوز ثابت نشده.

و سرش رو به سمت دو مین یونگ چرخوند و پرسید:
_چرا جئون جونگکوک رو از بالکن مدرسه هول دادی؟

نامجون که لحظه به لحظه بیشتر صبرش رو از دست میداد گفت:
_حرف بزن

آقای جانگ:
_چه رابطه ای با جئون جونگکوک داری؟

سکوت

_تو جونگکوک رو هول دادی؟

_من هولش دادم.

Continue Reading

You'll Also Like

85.9K 16.5K 18
‌ᯊ منفیِ شصت‌ونه جئون جونگ‌کوک آلفای میانسالیه که از زندگی یکنواخت و یک‌رنگش خسته شده؛ اما هیچ قصدی برای رابطه و ازدواج نداره. تنها چیزی که جونگ‌کوک...
5.2K 1K 17
کیم وی،مرد به شدت پرنفوذی که ممکنه هرکاری ازش سر بزنه و همین دلیلی میشه که همسرش جئون جانگکوک ازش طلاق بگیره ، اونم با یه بچه .... چون قبل ازدواج کام...
Amor By tesa

Fanfiction

9.9K 2.1K 24
جیمین پسر بچه امگای ۱۴ ساله ای که پدرش در ازای باختش به یکی از دلال های برده فروش اونو بهش تقدیم کنه ، و همون روز یک زن اونو از اون دلال میخره چی می...
117K 19.5K 32
کاپل اصلی: ویکوک کاپل فرعی: یونمین«جیمین تاپ»، سکرت. خلاصه: جونگ کوک سال ها پیش حافظه‌ش رو به همراه پدر و مادرش از دست میده و کنار داییش و پسر داییش...