_این یارو پسر همون هرزه عقبمونده غیرعادی نیست؟
تیکه رهگذرا درمورد وضعیت سلامت مادرش رو میشنید و بیشتر به زمین زل میزد.
_آره عزیزم... ولش کن بیا بریم.
خانم کیم سندروم آسپرگر(طیفی از اوتیسم) داشت که از بقیه متفاوتش میکرد. علائم شامل این ها بود:
ناتوانی اجتماعی، مکالمات یکطرفه و ناپایدار، ارتباط غیرکلامی غیرطبیعی مثل ناتوانی در برقراری ارتباط چشمی، کنترل نداشتن روی حالات صورت و بدن و اشارهها، ناتوانی در درک و شناخت دیگران.
این یه مشکل ژنتیکی بود و به دلیل کمبود مالی نه خانوادهش و نه همسرش نمیتونستن خدمات درمانی موردنیازش رو براش فراهم کنن.خانم و آقای کیم، تهیونگ رو به فرزندخوندگی قبول کرده بودن و از ته قلب دوستش داشتن ولی این برای تهیونگ دوازده ساله کافی نبود. اون چیزایی میخواست که خانوادهش براش برآورده نمیکردن.
اینکه بخاطر مادر غیرعادیش مدام تو مدرسه مورد قلدری قرار میگرفت و حرفای تلخی از بقیه میشنید، بهش استرس زیادی میداد و یه مواقعی دلش میخواست سر مادرش داد بزنه.
و امروز یکی از همون روزا بود که دوست داشت به محض رسیدن به خونه سر مادرش فریاد بزنه که چرا مثل بقیه مادرها عادی و نرمال نیست؛ فقط چون روز وحشتناکی رو از سر گذرونده بود.
هرچند نقشه ای که چیده بود نقش بر آب شد چون چیزی که جلوی چشماش دید، قدرت انجام هر کاری رو ازش گرفت. مادرش با صورت بی احساسی جلوی سگ مُردهش نشسته بود و نوازشش میکرد. تهیونگ شکست.اون هر سگی نبود؛ سگ خودش بود.
دوید داخل خونه و جلوی بدن خونآلود حیوون زانو زد.
_مامان؟ گوجو؟ گو... گوجو؟بازوی مادرش رو چند بار تکون داد و پرسید:
_مامان؟ مامان چی شده؟مادرش با همون صورت بی احساس کمرش رو نوازش کرد و گفت:
_گـ گریه نـ نـ نکن...تهیونگ سه روز خودش رو توی اتاقش حبس کرد. نه چیزی خورد و نه با کسی صحبت کرد. فقط برای مرگ سگ دوست داشتنیش گریه کرد؛ اونقدر که حتی خودشم میخواست، دیگه اشکی برای ریختن نداشت.
_______________________________راوی سوم شخص(تمرکز روی افسر کیم)
_اون فرار کرد.
جکسون با این حرف چانیول سر تکون داد و افسر کیم تقریبا داد زد:
_منظورت چیه فرار کرد؟جکسون و چانیول سعی کردن عادی نفس بکشن هرچند سینهشون فشرده شده بود.
_اون فرار کرد قربان.افسر کیم از جاش بلند شد و به سمتشون رفت.
_چجوری؟_همراه افسر چول و افسر دِیزی برای بازرسی برده شد ولی هیچکدومشون به اتاق بازرسی نرسیدن. یکم بعد چانیول و بازپرس جانگ دنبالشون گشتن و تو لابی طبقه دوم دو تا جسد پیدا کردن... اون، افسرا رو کشته بود و فرار کرده بود.
ESTÁ A LER
Schizophrenia?
Fanficروانپزشک پرسید: _"اون پسر" اینجاست تهیونگ؟ _بگو نه. حتی به "اون" نگاه هم نکردم. فقط دستوری که داد رو انجام دادم _نه. [سد اند] هشدار: همونطور که از اسم فیک مشخصه، اختلال روانی اسکیزوفرنی بخش بزرگی از این داستانه پس مسئولیت خوندنش با خودتون روند...