9

179 35 0
                                    

راوی: تهیونگ

یه جورایی اینجا قشنگه. همه وسایلش یونیک و منحصر به فرده كه باعث میشه با دیدنشون وایب خوشحال و خوبی بهت منتقل شه.
فکر میکردم شبیه دفتر یا کلینیک باشه ولی شبیه... خونه‌ست.

بعد از اینکه صندلیای خاص و طراحی شده رو از نظر گذروندم لبخند زدم. ساعت دیواری، متفاوت ولی زیبا بود. روی میز چوبیش چند تا اکشن فیگور و یه ساعت شنی طلایی قرار داده بود.
مرد با لبخند دلنشینی پشت میز نشسته بود.
کت نپوشیده بود. فقط لباسای راحتی‌ای که حتی میشد تو خونه هم پوشید.

_سلام تهیونگ

لحن صمیمیش لبخندی روی لبم نشوند. از مواقعی که مردم آقای کیم صدام میزنن خوشم نمیاد.

_سلا دکتر لی

_بهم بگو جونگ سوک

سرم روتکون دادم.

_درمورد خودت بهم بگو

برای اولین بار حس کردم یه نفر برای شناختنم واقعا مشتاقه.

چه متناقض! کسایی که منو نمیشناسن درموردم کنجکاون و کسایی که از حالم باخبرن هیچ اهمیتی بهم نمیدن.

_اسمم کیم تهیونگه. هیفده سالمه و... و عاشق میلک‌شیک توت فرنگی و گِیم بازی کردنم و به زودی هیجده سالم میشه.

_تو فقط یه احمقی که زل زدی به یه آدم غریبه و تظاهر میکنی من اینجا نیستم.

همونطور که به دیوار تکیه داده بود، با ناراحتی سرش رو پایین انداخت.

هرزه زشت

_همین؟ خب نظرت چیه یه کاری که دوست داری انجام بدیم؟

لبخند یه لحظه هم صورتش رو ترک نمیکرد و اصلا مصنوعی یا زوری به نظر نمیرسید؛ به جاش خالص و نفسگیر بود.

جونگکوک:
_اینقدر بهش زل نزن مرتیکه. سوال کوفتیشو جواب بده

اینقدر دکتر لی جذاب بود که نمیتونستم ازش چشم بردارم.

دکتر سرش رو تکون داد و ایستاد.
_میتونیم تو جلسه هامون کارای باحال بکنیم؟ نظرت چیه بریم جای موردعلاقه‌ت؟ مثلا ساحل یا آرایشگاه.

خندیدم و گفتم:
_آرایشگاه؟

_نظرت چیه ظاهرت رو تغییر بدی؟ بلوندی موهات داره محو میشه.

ایده بدی نبود. خیلی دوست داشتم موهام رو دوباره رنگ کنم ولی جیب خالیم مجبورم میکنه بگم نه.

دکتر لی گفت:
_مهمون من. کلی وقت داریم. بزن بریم

احساس کردم ذهنم رو خونده. هنوز دو دل بودم که یعنی کار درستیه اون پولش رو پرداخت کنه؟

تو همین افکار بودم که با چیزی که دیدم سر جام خشکم زد.

وات د-

دکتر لی به سمت دوچرخه ای که به دیوار تکیه داده بود، رفته بود.

_قراره سوار اون شیم؟

_نگو بلد نیستی دوچرخه برونی.

چشمام رو چرخوندم و گفتم:
_پوففف همه بلدن دوچرخه سواری کنن.

_واقعا؟

منظورش چیه؟

سراغ دوچرخه دیگه کنار دیوار رفتم و روش نشستم.

_الان داری تحریکم میکنی باهات مسابقه بدم؟

_اونم فکر خوبیه.

جونگکوک به سمتمون دوید. اول به اون و بعد به دکتر لی نگاه کردم.

دکتر لی لبخند زد و به سمتی که نگاه کرده بودم اشاره کرد.
_دوستت اینجاست؟

_اوممم... جونگکوک... من... عاممم

کلمه ها از دهنم بیرون نمیومدن. یعنی چه فکری میکنه؟ اینکه دیوونه ام؟ چرا اینقدر خونسرد درمورد این قضیه حرف میزنه؟

دکتر لی ابروهاش رو بالا داد. آروم سرش رو روی دستاش گذاشت و با لبخند گفت:
_اشکال نداره ولی میتونی ازش بخوای تا ما برمیگردیم همینجا بمونه؟

اون خیلی پرستیدنی بود.

_نه وات د فاک. باهات میام.

چشمام رو چرخوندم و با خشمگین ترین حالتی که میتونستم بهش نگاه کردم.
_همینجا بمون جونگکوک

نگاه کُشَنده‌م حتی یه ذره هم روش تاثیر نذاشت.

_خفه شو تهیونگ. اون که به هرحال نمیفهمه من باهاتم. ساکت میمونم. قول میدم.

نباید به حرفش گوش میدادم ولی سرم رو تکون دادم.

_چی گفت؟

به دروغ گفتم:
_گفت میره خونه.

--------------------------------------

راوی سوم شخص

چانیول کمی از چای‌ـش خورد و به جکسون گفت:
_فکر میکنم دروغ گفت.

_من اینطور فکر نمیکنم.

" _من هولش دادم.

بازپرس جانگ:
_چرا؟

_بهم دستور داده بودن که این کار رو بکنم.

بعد از چند دقیقه سکوت افسر کیم پرسید:
_کی بهت دستور داد؟

_اگه اسمش رو بهتون بگم منو میکشه.

بازپرس جانگ گفت:
_ما امنیتت رو تضمین میکنیم و تو مجازاتت بهت تخفیف میدیم.

سکوتی تو اتاق حکمفرما شد و بعد...

_شین سونگ روک. "

چانیول یه بار دیگه ویدیوی بازجویی رو نگاه کرد.

جکسون گفت:
_فکر کنم سونگ روک به قتل رسوندش چون موقع بازجویی اسمش رو لو داد.

_چرا باید بکشدش؟ از همون اول میدونست اگه اتفاقی برای دو مین یونگ بیفته اولین مظنون خودشه. چرا باید بخواد برای خودش مشکل بتراشه؟

_راست میگی... اوه خدا چرا دو نفر رو باید بکشه؟ اونم یه افسر پلیس که حکمش حبس ابده.

_دقیقا!

_فکر کنم...

حرف جکسون با اومدن نامجون به سمت میزشون قطع شد.
_چانیول! جکسون! فیلمای دوربین مداربسته رو از زندان مرکزی بیارین.

هر دو احترام نظامی گذاشتن و اطاعت کردن.

Schizophrenia?Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu