11

165 37 4
                                    

راوی سوم شخص (تمرکز روی تهیونگ)

یه هفته‌ست که تهیونگ جلسات روانشناسی رو شروع کرده. با اینکه کامل همه چیز رو برای دکتر تعریف نکرده ولی از نظر روانی بهتر شده.

یه مدته به جونگکوک فکر نمیکنه و اونم ظاهر نمیشه. بخاطر یه هفته بدون جونگکوک استرس کمتری داشت و میتونست روی کار و درسش تمرکز کنه. خوشحال‌تر بود و جلسات باعث شدن اعتماد به نفس بیشتری به دست بیاره.

بعد از اینکه از کارش برگشت تصمیم گرفت برای امتحان پیش روش بخونه. با اینکه اخراج شده بود باز باید درس میخوند، خصوصی امتحان میداد و تکالیفش رو به موقع تحویل میداد.

نمیتونست یکی از مسئله های ریاضی رو حل کنه. موهاش رو به هم ریخت.
_اه این دیگه چه کوفتیه؟
از جیمینی میخوام که جزوه‌ش رو بهم بده. مطمئنم نه نمیاره.

روتین شبونه‌ش رو انجام داد و بالاخره تونست روی تخت ولو شه. یکم مونده تا خوابش ببره ولی صدای نوتیف مانع شد. پیام از طرف جیمین بود.

با لبخند موبایلش رو کنار گذاشت و خوابید

ओह! यह छवि हमारे सामग्री दिशानिर्देशों का पालन नहीं करती है। प्रकाशन जारी रखने के लिए, कृपया इसे हटा दें या कोई भिन्न छवि अपलोड करें।

با لبخند موبایلش رو کنار گذاشت و خوابید.

راوی ناشناس

_بُکُشش.

موبایل رو محکم تو مشتم فشار دادم و آه کشیدم.

_کار راحتی نیست رئیس. اطرافش همیشه پر از افسره و یه لحظه هم از کنار در اتاقش اون طرف تر نمیرن.

_افسرها برام مهم نیستن. مُرده میخوامش. یادت نره بهم مدیونی.

ای کاش میتونستم تو رو به جای اون بکشم.

_اون به هرحال میمیره رئیس. فقط ده درصد مردم از کما درمیان. فکر نمیکنم اون هیچوقت بیدار شه.

_کاری که گفتم رو انجام بده.

موبایل رو با حرص به گوشم چسبوندم.

_چشم رئیس

اگه اشتباهی کنم تو دردسر میفتم. نکنه افسرهایی که قبلا منو دیدن، تشخیصم بدن...

اینطور نبود که اهمیت بدم. اون احمقا حتی نمیتونن یه پشه رو گیر بندازن. اصلا چجوری استخدامشون کردن؟!

نوتیفی که ظاهر شد توجهم رو به خودش جلب کرد.
به تصویر پسر روی اسکرین نیشخند زدم.

به زودی میری به درک جئون جونگکوک.

----------------------------------------

راوی تهیونگ

_تهیونگ... بیدار شو

با شنیدن مکرر صدای آزاردهنده ای غلت زدم.

_خواهش میکنم کیم تهیونگ! بیدار شو

بالش رو روی گوشم فشار دادم و دوباره سعی کردم بخوابم.

_مهمه.لعنتی بلند شو

_دهنتو ببند جونگکوک.

و بهش پشت کردم.

صبر کن

جونگکوک؟

چی؟

سر جام نشستم و همونطور که چشمام رو میمالیدم گفتم:
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟

ساعت 2:46 نصفه شب بود.
این آشغال...
ولی من که بهش فکر نمیکردم.
چون خوابش رو میدیدم اومده؟
نه من که خواب نمیدیدم.

استرس و ترس زیادی تو کل صورتش مشخص بود.
_تهیونگ به کمکت نیاز دارم. کفشات رو بپوشم و همراهم بیا

باز دراز کشیدم و چشمام رو بستم.

_تهیونگ اونا منو میکُشن... لطفا

وقتی چشمام رو باز کردم، از اینکه دیدم روی تخت نشسته غافلگیر شدم.
اگه میتونست احساساتش رو نشون بده، حتما الان گریه میکرد.

آه کشیدم.
_منظورت چیه؟

_اون یکی رو فرستاده منو بکشه. نقشه چیدن تهیونگ. آدمی که فرستادن قراره قبل طلوع خورشید منو به قتل برسونه. لطفا برو بیمارستان و کنار تختم بمون. از افسرها بخواه از کنار در اتاقم جُم نخورن و یه افسر با خودت داخل اتاق ببر.

نه. اینا تخیل منن

چرا اصلا دارم به حرفاش گوش میدم؟ من که میدونم واقعی نیست.

_میدونم داری به چی فکر میکنی تهیونگ. برام مهم نیست فکر میکنی واقعی نیستم. فقط همین یه بار کمکم کن. لطفا!

چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم.
_گمشو. الان بهت فکر نمیکنم.

ازش میخواستم که بره ولی یه چیزی از درونم بهم میگفت باورش کنم و زود خودم رو به بیمارستان برسونم.

ولی آخه اون تصور منه.

_فقط بخاطر جونگکوک... تهیونگ برو. اینقدر رو بهش مدیونی.

یهو داشت درمورد خودش سوم شخص حرف میزد.
چه مرگشه؟

_جونگکوک دست از سرم بردار. داری مزاحم خوابم میشی.

_باشه... یه راهی برای کمک به خودم پیدا میکنم تهیونگ و دیگه لازم نیست برای جلسات روانشناسیت پول جمع کنی چون قرار نیست باز منو ببینی.

وقتی چشمام رو باز کردم ناپدید شده بود.

باید برم؟

نمیتونم بیخیال خوابم بشم... برای سلامتیم ضرر داره.

حتی اگه بخوام برم هم چیزی که مانعم میشه اینه که...

اون فقط تصور منه و بس!

Schizophrenia?जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें