10

169 39 10
                                    

راوی سوم شخص

تهیونگ با امیدواری به دکتر لی نگاه کرد و گفت:
_خب چطور شدم؟

دکتر شستش رو بالا آورد و لبخند گرمی زد.
_عالی!

جونگکوک پروند:
_شبیه دلقک شدی.

هرچند تهیونگ اهمیت نداد و خودش رو تو آینه دید.

دستش رو تو موهای قرمزش سر داد.
_مطمئنی؟ فانکی نیست؟

دکتر لی جواب داد:
_چرا از خودت نمیپرسی؟ نظر خودت از نظر بقیه مهمتره.

تهیونگ با اعتماد به نفس گفت:
_شخصا فکر میکنم فوق العاده شدم.

به تصویر خودش تو آینه لبخند زد و به سمت دکتر لی برگشت.

دکتر با زمزمه فریاد زد:
_به این میگن روحیه. حالا نظرت راجع به بستنی چیه؟ جشن رنگ موی جدیدت!

خوشحالی و ذوق صداش کاملا مشخص بود.

جونگکوک:
_مگه اومدین سر قرار؟ وات د فاک...

تهیونگ باز نادیده‌ش گرفت و جواب دکتر رو داد:
_حتما!

و دنبال روانشناس راه افتاد.

با لبخند از دکتر پرسید:
_خب بستنی فروشی‌ای اینجا میشناسی؟

هر دو روی دوچرخه نشستن.

_نه. باید یکی پیدا کنیم.

جونگکوک پشت دوچرخه نشست و گفت:
_بازم باید بدوم؟

وقتی برای پنجمین بار تو اون روز افتاد، فحشی زیرلب داد.

مرد بزرگتر شروع به پدال زدن کرد.
_بزن بریم ادامه مسابقه.

تهیونگ لبخند زد و اونم دنبالش رفت.

_سلاااام من هنوز اینجاممم!!!

زاویه دید: تهیونگ

خودمو روی تختم انداختم و صورتم رو توی بالش‌ها پنهون کردم.

_احساس خوبی دارم.

امروز عالی بود. دکتر لی آدم خیلی خوبی به نظر میاد. شاید چون میخواست باهاش راحت باشم و حرفای دلم رو بزنم، این کارا رو کرد. میدونم باید همین کار رو بکنم ولی... فعلا آماده نیستم.

با هم خیلی خوش گذروندیم.

دکتر لی شخصیت معرکه ای داره و حالا میفهمم چرا بهش میگن "یکی از بهترین روانشناس های کره جنوبی."
فکر نمیکنم به امروز بشه گفت "جلسه درمانی" ولی خودش گفت هست. مهم نیست به هرحال اونقدر احمق هستم که متوجه خیلی چیزا نشم.

جونگکوک روی صندلی کنار تخت نشست و گفت:
_شبیه دخترای نوجوونی شدی که بالاخره تونستن کنار کراششون بشینن.

با صورتم اداش رو درآوردم و بهش چشم غره رفتم.

صبر کن

اون که نمیتونست پشت دوچرخه‌م بشینه پس چطور میتونه روی وسایل اتاقم بشینه؟

سر جام نشستم و ازش پرسیدم:
_چجوری این کار رو کردی؟

_چیکار؟

_نشستن روی صندلی.

جونگکوک چشماش رو چرخوند.
_هر روز همین کار رو میکنم.

_دقیقا! چطور نمیتونستی روی دوچرخه بشینی ولی اینجا میتونی و... و ایستگاه اتوبوس و...

_تهیونگ داری بیش از حد گیر میـ...

وسط حرف زدنش بود که بدنش از صندلی رد شد و زمین خورد.

وات د-

_جـ جونگکوک؟

اوکی ولی الان واقعا ترسیدم.

جونگکوک با چهره ای که انگار پنیک کرده گفت:
_تهیونگ زیاد فکر نکن فقط بیخیالش شو.

نمیفهمم. چرا یهو از روی صندلی رد شد؟

صبر کن

یعنی من واقعا دارم توهم میزنم؟

_جونگکوک... مغزم رو تحت کنترل گرفتی؟ من... تو... من...

_نه! توهم نمیزنی تهیونگ. من واقعیم. بهم گوش بده! من...

اصرارهاش رو نادیده گرفتم و پرسیدم:
_میتونی یه بار دیگه روی صندلی بشینی؟

اگه چیزی که دارم بهش فکر میکنم حقیقت داشته باشه، هشتاد درصد مطمئن میشم جونگکوک فقط تصور و تخیل منه.

چشماش از ترس بزرگ شدن.
_نه!!! تهیونگ لطفا!

_فقط هر وقت بهت فکر میکنم سر و کله‌ت پیدا میشه. وقتی بیدار میشم یا میخوابم اینجا نیستی. جونگـ...

_تهیونگ تو توهم نمیزنی. به حرفم گوش کن...

_نه الان میفهمم چرا دکتر لی خواست باهامون نیای چون غیرمستقیم ازم میخواست بهت فکر نکنم.

و دوباره همه چی با عقل جور دراومد.

هر وقت خیلی تو کار یا درس غرق میشم جونگکوک ناپدید میشه ولی به محض اینکه دنبالش میگردم یا با خودم فکر میکنم یعنی الان کجاست، جلوم ظاهر میشه.

حتی امروز... من نمیخواستم جونگکوک پشت دوچرخه‌م بشینه پس نتونست. و الان... نمیخواستم روی صندلی بشینه بخاطر همین بدنش توانایی این کار رو از دست داد و افتاد.

_لطفا روی صندلی بشین جونگکوک.

_تهیونگ یادته چطور همدیگه رو دیدیم؟ از همون روزی که تو کما رفتم، اینجا بودم. من حضور داشتم. یه ماه با جیمین بودم. یعنی تو اون یه ماه یه بارم بهم فکر نکردی؟ من تخیلت نیستم تهیونگ. تو اون مدت فهمیدم هیچکس نمیتونه منو ببینه تا اینکه به تو برخوردم.

به دروغ گفتم:
_بس کن. هیچوقت بهت فکر نکردم جونگکوک. حتی یه بار

یعنی... آره! کل اون مدت لعنتی بهش فکر میکردم ولی حدس میزدم مُرده. و... و هیچوقت پشیمون نشدم... بخاطر اتفاقی که افتاده بود، حسرت خوردم ولی هرگز تقصیر رو گردن خودم ننداختم ولی اون روز... همون روز که جونگکوک رو دیدم عذاب وجدان گرفتم. میخواستم گناهانم رو به یه نفر اعتراف کنم و... فاک! فاک فاک فاک فاک.
همه چی خیلی قروقاطیه. جونگکوک واقعا اینجا نیست. یا هست؟

_تهیـ...

_لطفا روی صندلی بشین جونگکوک.

و نشست. چون من خواستم تونست. چون من خواستم که بشینه.

جونگکوک واقعی نیست و الان هشتاد درصد مطمئنم.

Schizophrenia?Where stories live. Discover now