6

215 38 5
                                    

"دو مین یونگ مظنون اصلی پرونده جئون جونگکوک، به دست پلیس دستگیر شد. گروه آقای کانگ تحقیقات خودشون رو به زودی شروع میکنند."

تهیونگ تلویزیون رو خاموش کرد و صدای اخبار قطع شد. پسر دیگه سخت تلاش میکرد با یکی از مشتری‌ها صحبت کنه و اون هی بهش بی توجهی میکرد. تهیونگ با دیدن این صحنه آه کشید. جونگکوک بعد از اینکه خسته شد پیشش اومد.

تهیونگ:
_فکر میکنی بالاخره اسمش رو بهت فاش میکنه؟

_قطعا نه. باید شواهد رو جعل کنیم.

_چـ چی؟

_این تنها کاریه که میتونیم بکنیم. دو مین یونگ یکی از بهترین وکیلای کره رو داره.

_برادرت پولداره. چرا از اون نمیخوای؟

بعد از اینکه متوجه سوتی‌ش شد سریع عذرخواهی کرد.

جونگکوک:
_اشکال نداره. مردم عادت ندارن آدمای "نا زنده" رو ببینن. شک دارم حتی اسمی داشته باشم.

روی کانتر نشست و به مردمی که بهش بی توجهی میکردن نگاه کرد.

_جونگکوک چیزی احساس میکنی؟ مثلا درد یا گرسنگی؟ اگه گرسنه شی چطور میخوای غذا بخوری؟

جونگکوک میخواست جواب بده ولی با دیدن کسی که وارد کافه شد، سکوت کرد.
لبای تهیونگ با دیدن شخصی که تازه وارد شده بود به لبخند باز شدن ولی سریع به خودش اومد و حذفش کرد.

_جیمین! به کافه جین خوش اومدین. چی میل دارین قـ قربان؟

_تهیونگ من... من... فقط میخوام حرف بزنیم.

_بگو نه. ازش دور بمون تهیونگ.

و اونجا بود که تهیونگ فهمید جونگکوک میخواد از پسر محافظت کنه.

_درمورد چی میخوای حرف بزنی؟

_وات د فاک تهیونگ!

_برای نهار وقت داری؟

تهیونگ تایید کرد و جیمین ادامه داد
_باشه پس. ساعت یک میام.

لبخند زد و از کافه خارج شد.

جونگکوک با عصبانیت گفت:
_چرا میخوای ببیـ

ولی حرفش با داد سوجون که برای کاری کمک میخواست نصفه موند. تهیونگ هم از فرصت استفاده کرد و رفت تو آشپزخونه تا ازش دور شه.

وقتی وارد شد سوجون رو دید که با یه دست بسته بازشده آرد رو گرفته تا بیشتر از این روی زمین نریزه و با دست دیگه‌ش ظرفای روی هم تلنبارشده داخل سینک رو گرفته تا یکی یکی مثل دومینو سقوط نکنن.
تهیونگ سریع به کمکش رفت ولی ظرفا از دست جفتشون سر خوردن و با صدای بلندی شکستن.

تهیونگ:
_تقصیر توـه. ببین چیکار کردی

_به من چه. تقصیر توـه

_ببخشید؟؟؟

_نه تو ببخشید

و دست به یقه شدن تا اینکه هیونگ‌شیک وارد شد.
_میشه اینقدر دعوا نکنین؟

تهیونگ و سوجون یه نگاه به هم کردن و با نیشخند همزمان به هیونگ‌شیک اشاره کردن و گفتن:
_تقصیر تو ـه

_چی؟! من همین الان از دستشویی اومدم.

تهیونگ:
_همه ظرفا رو شکوندی.

سوجون:
_منم شاهدم.

_وـ وـ ولی...

تا هیونگ‌شیک جمله‌ش رو کامل کنه اون دو پسر از آشپزخونه جیم زدن.

-------------------------------------------

_تا حالا دقت کردی چقدر خشگلی؟ سینه‌ت رو پسر... اونا خیلی خیلی خیلی بزرگن.

منحرف عوضی. اون حتی نمیتونه ببینتت یا حرفات رو بشنوه.

_میتونم تموم روز بهشون زل بزنم.

ازش دور شو نکبت. اینقدر با چشمات بهش تجاوز نکن.

_تهیونگ. حواست هست؟
با این حرف جیمین به خودش اومد و غذای تو دهنش رو جوید.

_اوه آره.

_داشتم میگفتم میخوام با هم دوست بمونیم. نمیتونم دوست پسرت باشم البته ولی خودتم میدونی بـ بهت اهمیت میدم. پس... دوست باشیم؟

_تهیونگ بگو نه.

به جونگکوکی که دیگه پیش اون دختر سکسی ننشسته بود و کنار جیمین ایستاده بود، نگاه کرد.
_اوه... اوممم

_بگو نه

_آره

جونگکوک با عصبانیت به اولین دیواری که دید مشت زد. هرچند نتونست.

_خوبه پس الان میتونیم بدون معذب شدن صحبت کنیم.

بعد از اون هر دو پسر احساس راحتی بیشتری کردن و درمورد همه چیز با هم حرف زدن و غذا خوردن. بعد از یه مدت تهیونگ تصمیم گرفت درمورد جونگکوک هم بهش بگه.

_جیمین تازگیا اتفاق عجیبی تو زندگیم افتاده. میدونی چه بلایی سر جونگکوک اومد؟

جونگکوک داد زد:
_نه تهیونگ نگو

_آره. تو کماـه چون یه نفر هولش...

_من میبینمش.

_تهیونگ نه این کار رو نکن

_چی؟

_جیمین من میبینمش. خودمم نمیدونم چرا و چطوری. اون به کمکمون نیاز داره و الان اینجا با ماست.

_من به کمکش نیاز ندارم. فقط خفه شو

چشمای جیمین بعد از اینکه فهمید تهیونگ راجع به چی داره حرف میزنه، بزرگ شد.

تهیونگ به صندلی‌ای که کوک روش نشسته بود اشاره کرد و ادامه داد:
_الان اونجا نشسته.

_لطفا لطفا لطفا دهنتو ببند

_اه جونگکوک ساکت شو. اون حرفمو باور میکنه.

جیمین با ترس به صندلی نگاه کرد.

_من میتونم ببینمش و باهاش حرف بزنم.

جیمین با صورت رنگ پریده گفت:
_تهیونگ تو... یعنی تو...

_میدونستم همه چیو به فاک میدی تهیونگ.

"نه تهیونگ اون توهم توـه. تو اسکیزوفرنی داری؟"

Schizophrenia?Where stories live. Discover now