جونگمین دستش رو دور کمر باریک سوکجین پیچید و کمکش کرد تا راه بره.
موقهوهای از خدا خواسته به بازوهای هیونگش چنگ زد و خودش رو بهش چسبوند. اون از تمام موقعیتهای ممکن برای نزدیکی با پسر مورد علاقهش استفاده میکرد.
جونگکوک دست به سینه ایستاده بود و از فاصلهی یک متری لوس بازیهای برادر و دونسنگش رو تماشا میکرد.
به این فکر کرد:
"چرا مین باید نازشو بکشه؟"
مونارگیلی دونسنگ کوچولوش رو تا اتاقخواب همراهی کرد و روی تخت درازش کشوند. پتو رو تا زیر گردنش بالا کشید و روی بدنش مرتب کرد.
_ من میرم برات سوپ درست کنم. الان سعی کن استراحت کنی و اگه چیزی نیاز داشتی حتما بهم بگو. باشه جوجه؟
جین با چشمهای درشت و براقش که الان کمی سرحالتر بنظر میرسیدن به هیونگش نگاه کرد.
بجای حرف زدن سرش رو به نشانهی فهمیدن تکون داد و لبهاش رو برای لبخندی کش داد.
پسر بزرگتر با دست روی ابریشمهای لطیف جین رو نوازش کرد و متقابلا لبخندی زد.
_ خوبه..
زمزمهوار گفت و از اتاق خارج شد.
جین مسیر رفتن مین رو با چشم دنبال کرد و در انتها جونگکوک رو دید که به چهارچوب در تکیه داده بود.
روش رو از مومشکی گرفت و روی تخت به سمت دیوار چرخید تا قیافهی غد و رو اعصابش رو نبینه.
پتو رو توی مشتهای کوچیکش فشرد و زیرلب شروع به تکرار کردن درسهاش کرد. فرمولهای فیزیک رو میتونست با یادآوریِ مدام بهتر به ذهن بسپاره.
با بالا پایین شدن تشک تخت و بعد صدای جیر جیر آهنها خواست برگرده که دستهایی دورش حلقه شدن.
عضلههای سفت و سختِ اون فرد تشخیصش رو راحت میکردن.
خودش رو تکون داد و با حرص گفت:
× یااا.. داری چه غلطی میکنییی؟
پسر بزرگتر با لحن پرتفریحی جواب داد:
+ تو بیمارستان یه جوری شوتم کردی پایین که احساس میکنم کل بدنم کوفتهست. به نفعته تکون نخوری تا استراحت کنم.
جین با آرنج ضربهی محکمی به ماهیچهی پهلوی کوک زد و تقلا کرد تا حرکت توی بیمارستانش رو تکرار کنه. شاید نه دقیقا همون حرکت، اما چیزی که همون نتیجه رو میداد.
مومشکی درد ریزی رو احساس کرد اما نادیدهش گرفت.
+ موندم مین چرا به تو میگه جوجه؟ بیشتر مثل گرازِ وحشی میمونی.
جین ابرویی بالا انداخت و با لحن پر اعتماد بنفسی زمزمه کرد:
× اگه قرار باشه مستعار رو از روی روحیات انتخاب کنن که باید به تو بگن خرس.
جونگکوک بلند شد و نشست. پاهاش رو دو طرف بدن جین قرار داد و به چهرهش زل زد:
+ اوهه.. خرس؟
موقهوهای از پوزیشنی که درش قرار گرفته بود خوشش نمیومد.
× برو کنار.. دارم زیرت له میشم.
جونگکوک نیشخندی زد و سرش رو به چپ و راست تکون داد.
+ غذای مورد علاقهی خرس گوشته، جوجهها و همسترا هم گوشت لذیذی دارن.
با صورتی که ازش سوال میبارید به مومشکی نگاه کرد.
خب اینها چه ربطی به اون داشتن؟
با خم شدنِ کوک روی بدنش پی به قصد شوم و شیطانیِ پسربزرگتر برد.
جیغی زد و محکم تقلا کرد تا دندونهای تیز جونگکوک رو از خودش دور کنه.
× من غذای تو نــیستـــمممم..
جیکی نیشخندی به وول خوردنهای جین زد.
+ کی گفته نیستی؟
این هم پرسیدن داشت؟
حتما باید کسی به مستر جئون میگفت که سوکجین غذای اون نیست؟
× یاااا.. ولم کنننن..
جونگکوک از اینکه پسرکِ بیدفاع مقابلش رو اذیت کنه لذت میبرد.
+ فقط یه گاز..
و روی بدن جین خیمه زد.
بوی خوشِ گلوی جین و پوست تازه و سفیدش برای اینکه دندونهاش رو توش فرو کنه بهش چشمک میزدن.
دهنش رو نزدیک گردن موقهوهای برد و بین گوش و گردنش متوقف شد.
خواست دهن باز کنه و پوستش رو به دندون بکشه که وسط راه ایستاد. گاز گرفتن حال میداد، ولی زخم زبون زدن بیشتر..
+ چرا یه دوش نمیگیری؟ از بوی گندت خفه شدم.
از روی جین بلند شد و از تخت پایین اومد.
غیر از اذیت کردن هیچ دلیل دیگهای نداشت،
اصلا هم غرایز حیوانیِ لعنت شدهش نقشی در این انتخاب نداشتن.
جین سکوت کرد و چیزی نگفت. درواقع اصلا به علت حرکت جونگکوک فکر نکرد. افکار مهمتری ذهنش رو مشغول کرده بود.
یعنی وقتی جونگمین بغلش کرد هم بو میداد؟
وای نه.
گند زده بود،
هیچکس از پسری که بو میده خوشش نمیومد،
و جونگمین هم مستثنی نبود.
خجالتزده خودش رو بغل کرد و لب ورچید.
"حتما مینمین هیونگ با خودش گفته چه پسر بدبویی.. آبروم رفت."
_____________
سه روز از مرخص شدنش میگذشت،
سه روز از مراقبتهای شبانه روزیِ جونگمین که به طور خستگی ناپذیری پیگیری میشد.
تو این مدت هیچ حرفی دربارهی اتفاق چهار روز قبل زده نشده بود.
موقهوهای نمیتونست ریسک خطری که با فهمیدنِ جونگمین، جون بقیه رو تهدید میکرد بپذیره.
و خوشحال بود که جونگکوک ذاتا آدم کنجکاوی نبود که بخواد چیزی رو لو بده.
ممکن بود همکلاسیهاش اذیتش کرده باشن، اما میتونست ببخشتشون. مونارگیلی هم که تو دانشکدهی اونها نبود تا بفهمه چی به روزش اومده. و اینطوری حداقل شخصیتش زیر سوال نمیرفت.
بالاخره امروز اومده بود دانشگاه تا از کلاسهاش جا نمونه.
برای فردی به حساسیت اون، تحمل این سه روز سخت و طاقتفرسا بود. همش از درون خودخوری میکرد که تکالیفش روی هم انباشته شدن و نمیتونه هیچ کدومشون رو انجام بده.
توی سلف همراه با جونگمین و جیمین نشسته بود و غذا میخورد. زیاد اشتها نداشت و خیلی زود ظرفش رو پس زد.
سرش رو روی میز آهنی سالن گذاشت و شروع کرد به نق زدن:
_ اینجام درد میکنه
_ اونجام درد میکنه
_ همهجام درد میکنهههه
_ نه تونستم درسمو بخونم
_ نه مشقامو تموم کنم
_ همشم تقصیر این مرتیکه جونگکوکه
غر زدنهای موقهوهای برای جونگمین عادی بود، اما به جیمین چنین وایبی نمیداد. برای همین از دونسنگِ دوستش پرسید:
+ تقصیر جیکی؟
جین بدون بلند کردن سرش "هوم"ـی گفت و با پا روی زمین کوبید.
جونگمین برای عوض شدنِ حال و هوای جین گازی به مرغش زد و گفت:
× چرا اولین خاطرهای که از جونگکوک داری رو برای جیمین تعریف نمیکنی؟
جین با شنیدنِ حرف هیونگش صاف نشست. با موهای بهم ریخته و صورتی که روی لپش رد برآمدگی میز دیده میشد به مین نگاه کرد.
_ چی؟
مونارگیلی پسر کوچکتر رو تشویق کرد:
× زود باش.. بامزهست.
جیمین که مشتاق شده بود سیب زمینیهای توی بشقاب رو نیم خورده رها کرد و پرسید:
+ واقعا دوست دارم بدونم اون چی بوده.
سوکجین چشمهاش رو تو کاسه چرخوند و تار موی مزاحمی که بین ابروهاش رو قلقلک میداد کنار زد. رو به جیمینی هیونگش کرد و گفت:
_ این اولیش نیست، ولی جزو اولین خاطراتیه که یادم میاد. من توی پارک نشسته بودم و شن بازی میکردم. جونگکوک و جونگمین هیونگ هم رفته بودن بخاطر قول آجوما اسباببازی بخرن. اما وقتی برگشتن من دیدم کوکی هیونگ دستش توی دست باباشه و قیافهش گرفتهست. آجوشی هم همش بهش میگفت چرا نخواستی چیزی برات بخرم؟ و اون انگشت اشارهش رو به سمت من گرفت و گفت: «اسباببازی نمیخوام، اینو میخوام.»
جین بعد از کلمهی آخرش، "دهن سرویس"ـی رو به جونگکوک نسبت داد و دوباره سرش رو روی میز گذاشت. افکار تاریکش بهش هجوم آوردن و قصد تیکه پاره کردنش رو کردن. از امروز رسما جرواجر بود، یه عالمه پروژه برای انجام دادن داشت. و به شروع کلاس بعدیش هم چیزی نمونده بود.
جیمین به محض تموم شدنِ حرفهای جین، با دستمالی دستهای چربش رو پاک کرد و دور دهانش رو هم همینطور.
ترجیح داد سکوت کنه و چیزی نگه. ظاهرا جونگکوک تمام اتفاقات رو براش تعریف نکرده بود؛ و بهتر بود برای این کارش دلیل خوبی داشته باشه.
_____________
جونگکوک داخل انباری دانشگاه ایستاده بود و اعضای تیمش پشتش رو فرا گرفته بودن. تنها کسی که شونه به شونهاش دیده میشد تهیونگ بود.
همهی افرادی که مقابل اونها قرار داشتن به کاپیتان تیم فوتبال نگاه میکردن،
کسی که از نگاهش غرور و تکبر میبارید،
کسی که مثل یک پادشاه رفتار میکرد،
کسی که تک تک اعمالش مبنایی برای تقلید بقیه بود،
که شاید با مانندهِ جئون جونگکوک رفتار کردن کمی توجه کسب کنن.
جیکی دستهاش رو داخل جیبهاش گذاشته بود و از بالا به بقیه نگاه میکرد.
چند قدمی جلوتر رفت و بهشون نزدیک شد.
خونسردانه قدمهاش رو برداشت، اما با نزدیک شدنش به سطل آبی که همون اطراف دیده میشد لگد محکمی زد و تمام آب رو چپه کرد. فریاد کشید:
_ کدومتون بودیننن؟؟؟؟؟
دخترها که تک تکشون عضو کلابِ 'طرفداران جئون جیکی' بودن، با این داد ترسناک جونگکوک تو خودشون جمع شدن و عقب رفتن.
کوک پوزخندی به ترسیدن غیرواقعیشون زد و سری از روی مسخرگی تکون داد.
ولوم صداش رو کمی پایین آورد.
_ کی سوکجین کیمو هل داد تا زمین بخوره؟ کدوم احمقی؟
دختری که اون روز مثل یک ببر وحشی به جین حمله کرده بود الان سکوت کرده اون عقب مخفی شده بود.
با جلو اومدنِ کاپیتان، دخترها راه رو باز کردن و کنار رفتن. با اینکارشون عامل بدبختی مشخص شد و جونگکوک رو متوجهِ خودش کرد.
جیکی باز هم قدمی پیش گذاشت. نیشخندی زد و به دخترکی که سرش رو پایین انداخته بود نگاه کرد.
_ پس تو بودی..
سکوت..
_ فکر کردی با این خودنمایی میتونی انتخاب یک شبم باشی؟
سکوت..
جیکی فریاد زد:
_ کی بهت این حقو داده بودددد؟
دختر ترسیده لب باز کرد اما جز تته پته هیچی از دهانش خارج نشد.
+ او..اوپـ..پا..مـ...من...مـ..
جونگکوک چرخید و سمت بازیکنهاش رفت.
_ اینو از کلوپتون بندازید بیرون. دیگه نمیخوام ریختشو ببینم.
_____________
یک قانون نانوشتهای در دنیای بچه زرنگها وجود داره. اونها کلاس ادبیات رو از سایر درسها متمایز میدونن. و جین به عنوان کسی که در همین دسته جای میگرفت تفکر مشابهی داشت، و چه بسا تیپ استادهایی که ادبیات تدریس میکردن رو هم خاص میدونست.
پروفسور لِوین، پیرمردی بلند قد و لاغر، راجب سبک شناسی در فرهنگ غرب صحبت میکرد.
دانشجوها سکوت کرده بودن و کاملا به حرفهای پرفسور گوش میدادن:
"اگر کمی تأمل کنیم، میفهمیم که حالات و حرکات، پوشش، صدا، طرز سخن گفتن، خندیدن و حتی دستخط آدمها با هم فرق میکنه؛ و هر کسی با روش و شیوهی خودش این کارها رو انجام میده. به این طرز رفتاریِ خاص سبک گفته میشه و سبک هرکس هم با دیگری متفاوته."
سوکجین عین سالهای دبیرستان، روی صندلیِ تک نفرهی چوبی نشسته بود و با لپتاپ مطالبی که بنظرش مهم میومدن رو یادداشت میکرد.
زمانی که استاد دانشجوها رو برای پاسخ دادن به سوالی که مطرح کرده بود مخاطب قرار داد، اولین کسی که دست بلند کرد جین بود.
سوالی با محتوای "آیا دو نفر میتونن سبکهای مشابهای داشته باشن؟" زیاد سخت و متحیرکننده بنظر نمیرسید، اما ظاهرا افراد حاضر در کلاس هیچ ایدهای برای جواب دادن نداشتن.
موقهوهای صفحهی لپتاپ رو کمی تا داد و سرجاش وول خورد تا دید بهتری به پرفسور پیدا کنه.. سپس با اشاره و اجازهی استاد، شروع به صحبت کرد:
_ شما پرسیدین که ممکنه دو نفر سبک کاملا یکسانی با هم داشته باشند یا خیر. خب، باید بگم که این کاملا ممکنه، در دنیای امروز که همه دچار تقلید از هم شدن، تقریبا میلیونها سبک مشابه وجود داره. نمونش یکی از دانشجوهای کلاس خودمون. طبق عقیدهی شخصی خودم اون از جان دلینجر تقلید میکنه و از این طریق اسم و رسمی بهم زده. شمار این افراد در کلاس جهانی هم دیده میشه و من میتونم نمونههای دیـ-
(جان دلینجر یکی از گنگسترهای معروف هستش.)
پروفسور حرف جین رو قطع کرد:
+ مرد جوان، میشه بایستی و خودت رو معرفی کنی؟
معذبانه بلند شد:
_ بله. من سوکجین کیم هستم پرفسور. دانشجوی انتقالی جدید.
استاد به موهای کم پشت و سفیدش که در انحصار کش کوچکی بودن دستی کشید و لبخند رضایتمندی زد.
+ صحیح. خب، حالا بگو که این دیدگاهت از کجا نشئت میگیره؟ دوسدارم کمی بیشتر راجبش بدونم.
جین چشمهاش رو روی بقیه که با سکوت عذابآوری نگاهش میکردن چرخوند و دوباره به استاد خیره شد.
_ درواقع تمام نظرات و عقاید من از کتابهایی که خوندم و تجربیاتی که توی این سالها به دست آوردم سرچشمه میگیرن. و راستش رو بخواید، هنوز به اون سطح از خودکفاییِ علمی نرسیدم که راجب منبع دیدگاههام صحبت کنم.
پرفسور کت مشکی و تاکسیدو مانندش رو با دست عقب داد و همونطور که با سرعتِ آرومی عرض کلاس رو طی میکرد گفت:
+ مطمئنم این نظرات حاصل گذروندن ساعتهای زیادی تو کتابخونه هستن.
جین زیر لب "همین طوره"ی آرومی رو زمزمه کرد و خواست سرجاش بنشینه، اما بخاطر ادامه دادن استاد منصرف شد.
+ راجب اون دانشجویی که گفتی، خب بله، همه میدونیم اون فرد کی هست، اما میشه بگی چطوری این تشخیص رو دادی؟ این دیدگاه کمی تند و تیز بنظر میرسه. یعنی شاید اون فرد مشهور باشه اما این شهرت واقعا بخاطر تقلیده؟ این حرف نیاز به شناخت زیاد و شخصی داره. ممکنه بیشتر توضیح بدی؟
موقهوهای با چشمهای پشیمون به استادش نگاه کرد.
چرا چنین حرفی رو به زبون آورده بود؟
اون که توضیح کاملی برای استاد ارائه داد،
پس واقعا چرا؟
کاش یکی بود تا بهش یادآوری کنه نباید تمام سوالها رو شخصا پاسخ بده.
و الان فقط باید تلاش میکرد تا به هر طریقی که شده جواب رو بپیچونه. نباید بیشتر از این خاطرخواههای جونگکوک رو تحریک میکرد. مخصوصا اینکه خاطرات خوبی هم ازشون نداشت.
_ کاملا درست میفرمایید پرفسور. این نوع تشخیص به شناخت لازم و کافی از فرد نیاز داره.
+ پس تو-
حالا تمام نگاهها روی سوکجین بود. حتی اون دو نفری که ته کلاس خواب بودن هم بیدار شده بودن و به موقهوهای نگاه میکردن.
جو سنگین به قفسهی سینهش فشار میآورد. از اینکه مرکز توجه باشه متنفر بود.
وقتی یک جملهی احمقانه رو بدون اینکه به عواقبش فکر کنه میزد، باید جور بعدش رو هم میکشید.
دل رو به دریا زد و هر چند کف دستهاش بخاطر هیجان منفی عرق کرده بودن، اما لب زد:
_ بله. من اون شخص رو میشناسم.
و مشتهای کوچکش رو گره کرده پشت کمرش مخفی کرد.
صدای همهمه و پچپچها روی اعصابش بود و تحمل این اوضاع از عهدهی اون خارج.
استاد لوین با کوبوندن دستهای لاغر و چروکیدهاش به روی میز دانشجوهاش رو ساکت کرد.
+ آقای کیم، میتونید شما و اون شخص بعد از اتمام جلسه به دفتر من بیاین؟ موضوعی دارم که شما دو نفر بهترین گزینه برای انجامش هستین.
جوری که انگار قلبش رو تو مشت گرفته بودن و میفشردن، بلهی آرومی گفت و سرجاش نشست.
طبق معمول، گنده زده بود.
____________
جین توی دانشکدهی علوم، کنار جونگمین ایستاده بود و طلب کمک میکرد. هر چند که درخواستش بنا به دلایلی رد شده بود و اصرارهاش هم نتیجهای نداده بودن.
ناامیدی به خوبی از صداش منعکس میشد:
_ راضی کردنِ هندونه هم از راضی کردن کوکی هیونگ آسونتره. من نمیدونم باید چیکار کنم، تو هم کمکم نمیکنی پروفسورو راضی کنم اینو لغوش کنه.
جونگمین کتاب توی دستش رو با حوصله ورق زد و در عین حال به صحبتهای دونسنگش گوش داد. به خودش قول داده بود کاری میکنه سوکجین قویتر بشه پس باید مجبورش میکرد این پروژه رو با جونگکوک انجام بده.
+ عین آدم برو و ازش بخواه کمکت کنه. مطمئنم از پسش بر میای.
جین دستهای کوچیکش رو از توی جیب هودی خاکستریش بیرون آورد و کلاهش رو تا روی چشمهاش پایین کشید. با این کارش فقط قصد داشت نشون بده هنوز هم به شدت لوس و بغلیه.
_ و اگه نیومدم؟
جونگمین عینک طبی رو از روی چشمهای کشیده و جذابش برداشت و با لحن جدیای زمزمه کرد:
+ اونوقت هیونگی اینجاست تا بهت کمک کنه.
__________
به دیوار بیرونیِ رختکن پسرها چسبید و چشمهاش رو روی هم گذاشت.
قفسهی سینهش بخاطر استرس تند تند بالا پایین میشد و پاهاش لرزش خفیفی رو شروع کرده بودن.
مسلما حضور اون توی رختکن بازیکنهای دانشگاه چیز بدی نبود. مخصوصا اینکه رختکن مال پسرها بود و جین هم یک پسر.
دو سه تا نفس عمیق و پشت سر هم کشید و بعد قدمهای کوچیکش رو به سمت در برداشت.
وقتی دست به سمت دستگیرهی فلزی برد، در باز و هیکل بزرگی نمایان شد.
کریس از داخل رختکن بیرون اومد و به جین که قدش خیلی کوتاهتر از اون بود نگاهی انداخت:
_ اوه...جان...با کسی کار داری؟
پسرک سرش رو به نشانهی مثبت بالا پایین کرد،
الان تایم مناسبی نبود تا به همتیمیِ جونگکوک بفهمونه اسمش جان نیست و جینه.
+ با..چیز...کاپیتانتون..با اون کار دارم.
پسر درشتتر از جلوی در کنار رفت.
_ کاپیتان داره دوش میگیره. برو داخل و منتظر بمون.
جین "باشه"ـی گفت و داخل رفت.
با ورودش تمام سرها به سمتش چرخید،
تا کی باید نگاه منزجر کنندهی بقیه رو تحمل میکرد؟
با استرس قدمهاش رو یکی پس از دیگری برداشت و سعی کرد به نگاههای خیره توجهی نکنه.
یکی از بازیکنها رو انتخاب کرد و به سمتش رفت. با دست به شونهی لخت و ورزیدهی اون فرد زد و سپس قدمی به عقب برداشت.
پسر بلندتر چرخید و با ابروهای درهم به سوکجین خیره شد.
چهرهی بازیکن ترسناک بود. اون ابروهای شکسته و بدنِ هیکلیش باعث میشد ضربان قلبش از شدت استرس افزایش پیدا کنه.
_ بـ..ببخشید...میشه...میشه بگید جونگکوک کجاست؟
بازیکن به چهرهی آسیایی پسر نگاهی انداخت و از شنیدن اسمِ آشنا تعجب کرد.
اون کی بود که اسم کاپیتان رو بدون پسوند به زبون میآورد؟
شاید یکی از دوستهای صمیمیش؟
یا شاید یک فامیل؟
هرچی بود ترجیح داد جواب بده،
هیچ خطری جون جیکی رو تهدید نمیکرد که اون رو وادار به سکوت کنه.
+ کاپیتان داره دوش میگیره.
جین استرس داشت و بخاطر چهرهی اون فرد کمی حالت تدافعی به خودش گرفته بود، ولی بخاطر شنیدنِ جواب تکراری قیافهی ناامیدانهای رو به نمایش گذاشت.
_ میدونم داره دوش میگیره. پرسیدم دقیقا کجاست؟
بازیکن با دست به انتهای راهرو اشاره کرد.
جین با تکون دادن سرش تشکری کرد و بعد از اون شخص دور شد.
با قدم گذاشتن داخل راهرو، بخار و هوای نمناک مثل تازیانهای به صورتش ضربه زدن.
دَم هوا زیاد بود و باعث میشد عرق روی بدنش بنشینه.
تقریبا همهی دوشها خالی بودن و فقط از یک جا صدای شرشر آب میاومد.
صدا رو دنبال کرد و به منشعش رسید.
با دست پردهی پلاستیکی و قرمز رنگ رو کنار زد و یادش نرفت که چشمهاش رو هم بسته نگه داره.
__________
جونگکوک زیر دوش بود که دید پرده داره کنار میره.
با چشم دستی که پوشش بین خودش و بقیه رو از بین میبرد دنبال کرد تا به چهرهی شخص انجام دهنده برسه.
با دیدن دستهای استخونی و ظریفی که انگشتهاش حالت خاص و زیبایی داشتن اخم کرد.
این انحنای ظریف و لطیف فقط متعلق به دستهای یک نفر بود.
فقط یک نفر رو میشناخت که انگشتهای کوچیکش انحنا داشته باشند.
فقط یک نفر بود که به بیماری "به ظرافت حقیقی یک قو" مبتلا باشه.
اخمهاش رو باز کرد و با چهرهای بیاحساس به همستر تپل و سفیدش خیره شد.
باید اهمیت میداد پایین تنهش لخته؟
قطعا نه!
فوقش گوش و گردن جین برای لحظهای سرخ میشدن و اون از دیدن خجالتش لذت میبرد.
وقتی با چشمهای بستهی پسرکِ موقهوهای مواجه شد نیشخندی گوشهی لبش نشست.
شیر رو بست و به حولهای که از جالباسی آویزون بود چنگ زد.
پارچهی نرم و کوتاه رو دور خودش پیچید و با تولید صدای "اهم" مانندی پسر کوچکتر رو از حضورش مطلع کرد.
+ اینجا چیکار میکنی؟
جین با چشمهای باز نشده لب زد:
_ هیونگ..
جونگکوک اعتراف میکرد شنیدن کلمهی 'هیونگ' از بین لبهای سرخ و درشت سوکجین لذتبخشه.
درواقع یک جور حس مطیع بودن بهش منتقل میکرد،
دقیقا چیزی که جین در برابر اون نبود!
+ گوش میکنم.
جین با انگشت کوچیکش پیشونیش رو خاروند.
_ امروز...یکم وقت داری؟
جیکی نگاهی به انگشت ظریف پسر انداخت و بعد به دست خودش نگاه کرد.
تفاوت انگشت خودش و جین قابل لمس بود..
+ دارم؛ اما نه برای تو.
لبهای حجیم موقهوهای آویزون شدن،
جیکی همیشه تو ذوقش میزد.
_ تو باعث شدی من مریض بشم. باید جبران کنی.
جونگکوک پوزخند زد.
+ هاح..دلیل قانع کنندهتری پیدا نکردی؟
جین صادقانه جواب داد:
_ نه.
فهمید دونسنگش به حالت معصومانهاش برگشته.
+ برای چی اومدی اینجا؟
موقهوهای خواست جواب بده که دستهای خیس و بزرگی صورتش رو قاب گرفتن.
+ چشماتو باز کن.
جین ترسیده گفت:
_ نه.. نمیکنم. تو لختی.
انگشت شصت جونگکوک به چشم چپش فشار آرومی وارد کرد.
+ گفتم باز کن.
_ نمیتونی مجبورم کنی.
+ مجبور نمیکنم. باز کن.
_ نمیخوام لختتو ببینم.
+ کی گفته من لختم احمق؟
سوکجین با شنیدن این حرف یک تای چشمش رو باز کرد.
آروم و زیر زیرکی به بالاتنهی لخت کوک نگاه کرد و بعد تند چشمهاش رو بست.
_ دروغگو. تو لخت بودی.
جیکی پوفی کشید. پسرکِ خنگِ بیمغز.
+ پایین تنهم رو پوشوندم.
دوباره یک لای چشم موقهوهای باز شد.
با تردید به هیونگش نگاه کرد،
اما جرعت نکرد نگاهش رو پایین ببره،
اون به جونگکوک اعتماد نداشت.
_ بیا..بـ..باز کردم.
جیکی سری تکون داد.
+ خب، حالا بگو چی میخواستی.
_ میشه همگروهی من بشی؟
پسر بلندتر اول با ابروهای بالا انداخته شده سر تا پای همستر رو نگاه کرد و بعد به پشت سرش.
جین رو کنار زد و از حموم رختکن بیرون اومد.
+ نه.
جین وقتی دید هیونگش داره به سرعت ازش دور میشه "لعنت"ـی زیر لب فرستاد و عین جوجهها دنبالش راه افتاد.
_ هیــونـگ..
جیکی ایستاد که باعث شد سوکجین به پشتش برخورد کنه.
صورتش تو هم رفت و چشمهای کشیدهش دوباره از شدت درد بسته شدن.
_ آخ..
جیکی برگشت. ترسیده بود به جوجه آسیب رسونده باشه.
+ چیشدی؟
و با انگشت شصت و اشاره فک جین رو گرفت و به چپ و راست تکون داد تا وارسیش کنه.
جین صورتش رو از دست بزرگ کوک بیرون کشید و عقب رفت.
_ با من همگروهی شو. خواهش.
پسر تتودار هوفی کشید.
+ نه.
قبل از درخواست دوبارهی جین صدایی هر دو پسر رو متوقف کرد.
× من باهات همگروهی میشم.
________
دو فرد، دو پسر، دو دشمن، دو کاپیتان، رو به روی هم ایستاده بودن.
جونگکوک به کاپیتان تیم هاکی نگاه کرد و بعد رو به افراد تیمش لب زد:
+ کی اینو اینجا راه داده؟
به یاد داشت به تک تک اونها سپرده هیچ کدوم از بچههای باستر، تحت هیچ شرایطی وارد قلمروئش نشن،
و این شامل کاپیتانشون هم میشد.
تمام همتیمیهاش سکوت کرده و سرشون رو پایین انداخته بودن.
الک لایتوود بدون اینکه ذرهای از لحن نامودبانهی حریفش ناراحت بشه با لبخند جلو اومد.
× زیاد نمیمونم، فقط این پرنسس رو قرض میگیرم و میرم.
و با چشم به سوکجین که پشت جونگکوک ایستاده بود اشاره کرد.
جین بیخبر از حرفهایی که بین دو پسر رد و بدل شد، همچنان سعی میکرد با گردن کشیدن ببینه اون وسط چه اتفاقی داره رخ میده.
جیکی که هنوز هم تنها پوششش رو یک حولهی کوچیک تشکیل میداد به سمت پسرش چرخید.
به هیکل ظریفش که با یک جینِ تیره و هودی گشادی پوشیده شده بود نگاه کرد و فحش داد،
هر چقدر هم که همسترش هیکل کوچیک و دخترانهای داشت، اما هیچکس نمیتونست بهش بگه پرنسس.
+ مواظب حرف زدنت باش لایتوود.
کاپیتانِ باستر کمی جلو اومد و نیشخندی زد.
× اگه ناراحتت کردم..معذرت میخوام.
سوکجین از پشت شونههای جونگکوک دیدِ افتضاحی به میدان نبرد داشت،
اما فهمیدنِ اینکه اون پسر با پنبه سر میبُرید براش سخت نبود.
جونگکوک سعی کرد حجم بیشتری از بدن جین رو پوشش بده تا چشمهای هرزهی حریف روی تن پسرش نچرخه.
+ حرفات تموم شد؟
الک سری به نشونهی منفی تکون داد.
× من رد اون تازهوارد رو زدم و فهمیدم اینجاست، از اولشم با کسی حرفی نداشتم.
انگشت اشارهش رو به سمت جین گرفت و ادامه داد:
× با سوکجین کار داشتم و الان هم تصمیم گرفتم کمکش کنم. پس اجازه بده ما دو تا بریم. هوم؟
جین چشمهاش رو توی کاسه چرخوند. اون پسر چه اعتماد به نفسی داشت، کمکش اصلا به کار موقهوهای نمیومد.
خواست کوکی هیونگش رو کنار بزنه و بگه هیچ کاری از دست تو ساخته نیست که با حرف جونگکوک به زمین میخکوب شد.
+ دیگه به تو نیازی نیست، اون از الان تو گروه منه.
___________
هی گایز!! اینم از پارت دوازدهم..
یاد اون پارتای اول افتادم که براتون شرط ووت میذاشتم(۱۷ تا مثلا).. منو حلال کنید خیلی کار زشتی بود :(
فعلا به الک لایتوود فحش ندید.. بذارید یه دو پارت دیگه جلو بریم بعد تصمیم بگیرید. ^-^
میدونم نباید بگم ولی تصور جئون جونگمینی که عینک زده و کتاب میخونه خودمو خیلی صافت میکنه.
و البته جونگکوکی که دستهای جینو از رو انگشتای کیوتش تشخیص میده باعث میشه بخوام خودکشی کنم..