ووشین با کشیده شدن دستش توسط شیجیه دنبالش میدوعه و میخنده و به چهره خواهرش خیره میشه و به این فکر میکنه که اگه رویاهاش به کسی جز یانلی وصل میشد چه اتفاقی میوفتاد؟ بازم میتونست اینطوری بخنده؟ بازم میتونست شیطنت کنه؟ بازم میتونست آزاد نفس بکشه؟
گرم فکراش بود که با صدای یانلی به خودش اومد:
-شین شین.. شین شین.
ووشین شوکه سرشو بالا میاره و پلک میزنه و لبخندی به یانلی میزنه:
-جونم شیجی.
یانلی نگران به ووشین خیره میشه و موهاش رو نوازش میکنه:
-بیشتر از ده دیقه است که از دویدن دست کشیدیم و هرچی صدات میکنم جوابمو نمیدی.. ترسیدم.
ناراحت خودش رو توی بغل ووشین فرو میبره و ووشین با شنیدن حرفای یانلی لبخند محوی میزنه و دستشو توی موهاش فرو میکنه:
-ببخشید شیجی یه لحظه رفتم تو فکر.. نگرانم نباش من خوبم.
سرشو کج میکنه و یانلی رو از بغلش بیرون میاره و جلوش میشینه و با خنده نگاش میکنه:
-ببین من همون شین شین کوچولوی شیرینتم.
لباش رو غنچه میکنه و با چشمای گرد یانلی رو نگاه میکنه و یانلی با دیدن کیوتیه ووشین بلند میخنده و دستاش رو روی گونه هاش میزاره و با عشق به برادر کوچیکش خیره میشه:
-درسته تو شین شین منی.. چیزیت نشده.
ووشین خوشحال و با خیال راحت سرش رو روی پای خواهرش میزاره و به آسمون خیره میشه و دستش رو بالا میاره و پروانه ای پر زنان روی نوک انگشتش میشینه و لبخند رو به لبای هردوشون هدیه میده:
-شین شین ببین حتی پروانه هام ازت نمیترسن. همشون به معصومیت تو پی بردن.
ووشین با حرف خواهرش خنده شیرینی میکنه و پروانه پرواز میکنه و دور میشه:
-واقعا معصومم؟ شاید فقط نظر تو اینه.
لبخند غمگینی میزنه و بلند میشه و سرش رو پایین میندازه و پشتش رو به یانلی میکنه:
-کاش میدونستم نظر بقیه چیه.. تو اینطور فکر نمیکنی شیجی؟
برمی گرده و به پشتش خیره میشه و با دیدن جای خالیه یانلی اطرافش رو نگاه میکنه و قلبش فشرده میشه و اشک رو گونه اش میچکه:
-نتونستم خدافظی کنم.. کاش امروز یکم دیرتر بیدار میشدی.
◇قبیله وی_تو کی هستی◇
آروم چشماش رو باز میکنه و هنگ به اطراف خیره میشه و موهای بلندش توی صورتش میریزه و روی تخت میشینه و به دختر زیبای رو به روش که لباس قرمزی به تن داشت خیره میشه:
-من کجام؟
ون چینگ چیزی نمیگه و پسر رو آنالیز میکنه و پسرک شوکه از اینکه چرا توی آزمایشگاه نیست کم کم کل اتفاقایی که افتاد به یادش میاد و با به یاد اوردن تک تک اون لحظه ها قلبش فشرده تر میشه و ناراحتی قلبش رو فرا میگیره و دستش ناخودآگاه مشت میشه و کلی سوال ذهنش رو پر میکنه که نمیدونست میتونه از کی بپرس و جواب بگیره.!
YOU ARE READING
Repeat for seconds
Fanfictionبوم بوم بوم بوم.. صدای ضربان قلبش بود که به گوش می رسید. سریعتر از قبل میزد... نفساش آرومتر شده بود و بدنش گزگز می کرد. قفسه سینش میسوخت و نمیدونست کجاست و چند وقته تو این حالته. سردی آب و حس می کرد و دستگاهی که روی دهنش بود.. هوای خنکی که وارد ری...
#part5
Start from the beginning
