◇چجوری رفتار کنم؟◇
وانگجی کمی سرش رو برای جیانگ چنگ خم میکنه و به برادرش احترام میزاره و وی یینگ بهشون خیره میشه و دست از شیطنت میکشه و بهشون احترام میزاره و تقریبا پشت وانگجی پنهون میشه.
شیچن لبخند محوی از کار وی یینگ روی لبش شکل میگیره و متقابلا احترام میزاره:
-ارباب وی. وانگجی! این وقت شب این بیرون چیکار میکنید؟
جیانگ چنگ با تعجب نگاه وی یینگ میکنه و شرمنده از رفتارش توی اتاق جلسه براش سر خم میکنه و سرش رو پایین میندازه. نگاه طلایی و سرد وانگجی که حالا کمی با شکاکیت همراه شده بود به دو فرد رو به روش خیره میشه:
-باید میرفتم ون نینگ رو میفرستادم دنبال رئسای باقی نژاد ها.
-برای اتحاد؟
کلمه ها به خودی خود از زیر لبای وی یینگ و جیانگ چنگ بیرون میان و نیم نگاهی بهم میندازن و خنده کوچیکی روی لب وی یینگ جا میگیره و شیچن لبخند محوی میزنه:
-از تصمیمت مطمئنی وانگجی؟
-بله برادر.
نگاه و کلام وانگجی مصمم بود و به هیچ عنوان وی یینگ و جیانگ چنگ رو نمیدید و سعی داشت روی کارش مسلط باشه و این باعث دلخوریه وی یینگ میشد. اون دیگه از این کار وانگجی خسته شده بود هرچند براش جذاب بود ولی..
این موضوع رو شیچن هم به خوبی درک می کرد. اون برادرش رو میشناخت و میدونست تجربه ای توی داشتن جفت نداره و وی یینگ تا الان بخاطرش خیلی اذیت شده. پس باید کم کم با وانگجی صحبت می کرد و یسری چیزارو یادش میداد.. حداقل به عنوان یه برادر.
وانگجی با دیدن سکوتی که بینشون برقرار بود و صورت غرق در فکر برادرش و اینکه تا الان هم زمان زیادی رو از دست داده بود قدمی به عقب برداشت و دوباره احترام گذاشت:
-اگه اجازه بدین من باید به کارم برسم.
با بیرون اومدن شیچن از فکر و لبخند محوی که روی لبش نشست وانگجی برای بار اخر احترام گذاشت و مچ دست وی یینگ رو چسبید و سمت اقامتگاه ون چینگ قدم برداشت و تقریبا اون رو دنبال خودش کشید و جیانگ چنگ با حیرت نگاشون کرد و با رفتنشون دوباره توجه اش به شیچن جلب شد و در کنارش مشغول قدم زدن شد.
وی یینگ با حرکت وانگجی و درد کمی که توی مچ دستش خزید اخم غلیظی روی صورتش نشست و دستش رو از توی دست وانگجی بیرون کشید و برگشت و لگدی روونه وانگجی کرد و وانگجی شوکه از لگد وی یینگ سریع جا خالی داد و دورخودش چرخید و کمی از زمین فاصله گرفت و دو متر عقب تر نرم روی پاهاش فرود اومد و با اخم نگاه وی یینگ که مچ دستش رو میمالید کرد و نفهمید چرا با دیدن درد توی چشمای وی یینگ قلبش به درد اومد.
ESTÁS LEYENDO
Repeat for seconds
Fanfictionبوم بوم بوم بوم.. صدای ضربان قلبش بود که به گوش می رسید. سریعتر از قبل میزد... نفساش آرومتر شده بود و بدنش گزگز می کرد. قفسه سینش میسوخت و نمیدونست کجاست و چند وقته تو این حالته. سردی آب و حس می کرد و دستگاهی که روی دهنش بود.. هوای خنکی که وارد ری...
