⫷𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣 7⫸

Start from the beginning
                                    

جونگین بی حرف سمت ماشینش رفت و سوار شد.
پنجره رو پایین داد ، درحالی که هنوز از شوک بوسه ی چند ثانیه پیش نفس نفس میزد ، محکم گفت : انتظار زیادیه که لاشی نباشی!

پاشو روی پدال زیر پاش فشار داد و ماشینو به حرکت دراورد.
با سرعت از رستوران دور شد و به سمت هتلی که رزرو کرده بود حرکت کرد.

اون اخم لعنتی از صورتش کنار نمیرفت.
حتی وقتی تو تخت نسبتاً بزرگ هتل دراز میکشید هم با یاد آوریه کارای سهون بدنش از عصبانیت داغ میشد.

ولی یه چیز عجیبی وجود داشت ، اون بوسه هیچ جذب و لذتی نداشت ولی رایحه ای که حس کرد...یه رایحه ی خشن و وحشی که ماهیت نرم و دوست داشتنی داشت.

حتی با وجود خشمش ازون بوسه نمیتونست اونقدری از سهون عصبانی باشه و همه ی اینا بخاطر اون رایحه ی تند و عجیب بود.

در واقع این رایحه با وجود لذتی که به جونگین داده بود اصلا با سلیقش جور در نمیومد.
جونگین تو فاز خشنی نبود و از لطافت لذت میبرد چیزی که ذره ای تو سهون حسش نمیکرد!

با کمی کلنجار رفتن با مغزش و قلبی که بخاطر رایحه ی وحشی تالاپ و تولوپ میکرد و لحظه ای از سرعت ضربانش کم نمیشد ، بالاخره چشماشو بست و خوابش برد.

---

سهون در حالی که عرق کرده بود و نفس نفس میزد از خواب بیدار شد.
این چه خوابی بود!
اونقدر طبیعی بود که اگر الان از خواب بیدار نمیشد فکر میکرد واقعیه.
از توی تخت بیرون اومد که کمرش تیر کشید.
به پایین تنش که زیر شلوار فشرده شده بود نگاهی انداخت ، چطور یه خواب این بلارو سرش اورده بود؟!
هوف کشید و موهای خودش رو عصبی چنگ زد ، احتمالاً این خواب عجیب به خاطر امگایی بود که امروز به طرز عجیبی دلش رو میلرزوند.
به دستشویی رفت و بعد از یک ربع کار کردن روی دیک تحریک شدش بالاخره ارضا شد.

بعد از شستن صورتش و مسواک زدن از اتاق خارج شد ، لباس عوض کرد ، تا غروب هیچ کاری نداشت که بکنه پس ترجیح میداد یکم تو اطراف اینچئون شیطنت کنه.

از اتاق هتل خارج شد و به سمت پارکینگ بزرگ رفت و ماشینشو برداشت.
یه مغازه ای نزدیک ساحل بود که یه سری وسایل مورد علاقشو ازونجا میخرید.

به سمت مقصدش که فروشگاه وسایل جنسی بود حرکت کرد ، باید برای رام کردن امگای سرکش یه سری وسایل میخرید.

به فروشگاه که رسید از ماشین پیاده شد و سمتش رفت.
بین قفسه های پر از وسایل جنسی گشت.
هچوقت کسی رو با اونا تصور نمیکرد ولی الان فقط بدن عرق کرده ی جونگینو میتونست تصور کنه.
به قفسه ی بات پلاگ ها خیره شد.
هر کدوم از بات پلاگا یه هِد بند ست هم داشتن ولی سهون علاقه ای بهشون نداشت.

𝔽𝕠𝕣𝕖𝕧𝕖𝕣Where stories live. Discover now