از دید جونگکوکساعت دو ظهر از خواب بلند شدم و تصمیم گرفتم درس بخونم تلفتم رو که چک کردم دیدم کلی پیام از وی دارم
اون همیشه اونقدر به من پیام میده تا خسته شه
اما یه پیامش نظرمو جلب کرد.وی:
من فک کنم تو یه نگاه عاشق شدم...
فک نمیکردم واقعی باشه
من فکر نمیکردم واقعیت داشته باشه
اون لعنتی خودش به تنهایی کلی کیوت بود
خدایاا
اون خیلی کیوت و دوستداشتی بود
توی چشمای من اون بی نقص بود
خدااا
ولی متاسفانه دوست پسر داداشم گفت که نمیزاره کراشم با کسی مثل من باشهاین جمله توجهمو جلب کرد
جونگکوک:
هی بیداری شدی؟چند دقیقه منتظر موندم تا جواب بده
وی:
چه عجب بالاخره جواب دادیجونگکوک:
ببخشید مشغول بودموی:
میدونم
اما از اونجا که پیام میدی
مشغول نیستی دیگ؟جونگکوک:
هستم هنوز
ولی اون پیامت ذهن منو درگیر کردوی:
کدوم پیام؟جونگکوک:
همون که گفتی داخل یه نگاه عاشق شدیوی:
اوه آره
دیشب رفتم بار و دیدمش
از دید من اون خیلی کیوت و دوسداشتنیه
صدای اون خیلی کیوته و استرسی صحبت کردنش با من برای من یه واکنش خیلی بامزه و دوسداشتنیه
من اونو دوسش دارم
بخصوص اون چشمای خوشکلشچرا از شنیدنش این همه احساس غم میکنم؟
چرا حس میکنم جا موندم؟
شاید فقط توهم زدم
با اینحال نباید همچین احساس ناراحتی کنم
به اینکه ادما منو پشت سرشون جا بزارن عادت کردمجونگکوک:
چه خوب :)
شما بچه ها از قبل همو میشناختین؟وی:
اون اسم منو میدونست
و منم میشناسمشجونگکوک:
چه سوییت
بهشم گفتی؟وی:
نمیتونم
دوس پسر هیونگم انگار بادیگاردش اومد بهم گفت که «حد خودمو بدونم »جونگکوک:
چه بد
شاید بعدا بتونی یکی دیگه رو پیدا کنی که دوستش داشته باشی یه شخص بهتروی:
نه
من اون پسرو میخوامجونگکوک:
اگه شما بچه ها بهش اعتقاد داشته باشین
اعتقادتون یکاری میکنه که بهم برسینوی:
تو به همچین چیزی اعتقاد داری؟جونگکوک:
نمیدونم
اما اعتقاد داشتن هیچ اسیبی بهت نمیرسونه درسته؟وی:
اگه اینجور باشه اونموقع سخت دعا میکنم تا بیشتر در مورد اون پسر و تو بدونمجونگکوک:
چرا من؟
BẠN ĐANG ĐỌC
IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «اون موقعی که داری داخل تنهاییات غرق میشی و امیدتو از دست دادی در کمال ناباوری دستی تورو میگیره و به سمت خودش میکشونه» +هی من برگشتم _کاش برنمیگشتی +اوه بیبی وقتی اینطور میشی رو دوست دارم کاپل اصلی:ویکوک ژانر:انگست_کمدی_...