PART| 34

3.7K 704 111
                                    

جونگکوک با شنیدن صدای حرف زدن  غرغری کرد و از خواب بلند شد و خودشو کشید وقتی چشماشو باز کرد تار میدید بعد از اینکه نشست و چشمهاش رو مالید تونست واضح ببینه و متوجه شد داخل رختکن تهیونگ خوابش برده بود اما اون تنها نبود

_اوه بیدار شدی؟

مین جائه گفت در حالی که روی صندلی ای که معمولا تهیونگ روی اون میشسته نشسته بود

_بعدا بهت زنگ میزنم

مین جائه تلفنو قطع کرد و سرد و کنجکاو به جونگکوک نگاه کرد

_تو کی ای؟و چرا داخل رختکن تهیونگ خوابیدی؟

«اوم تهیونگ به من گفت داخل رختنکش منتظرش بمونم ولی من خوابم برد
من جئون جونگکوکم و از آشنایی باهاتون خوشبختم»

جونگکوک مودبانه تعظیم کرد

_تو چیکاره تهیونگی؟دستیارشی یا یه همچین چیزی؟

«نه....دوستشم»

_ها؟ببخشید؟تو؟کسی مثل تو دوست تهیونگه؟باورم نمیکنم غیر ممکنه تهیونگ  کسی نیست که با یه پسر ضعیف و لاغر مردنی دوست شه

مین جائه با نفرت به جونگکوک نگاه میکرد

جونگکوک فقط با ناراحتی به پایین نگاه میکرد اون میدونست غیر قابل باوره که تهیونگ با کسی مثل اون دوست بشه

اماا..تهیونگ همیشه باهاش خوب رفتار میکنه
تهیونگ همیشه اول پیش قدم میشه تا باهاش حرف بزنه
اونا با هم بازی میکنند،فیلم میبینند
و گاهی اوقات تهیونگ اونو میبره بیرون تا شام بخورن یا کافه برن
و شاید یه قدم زدن داخل پارک
اون همیشه اول صبح ها بهش میگه صبح بخیر

جونگکوک میدونست که تهیونگ باهاش صادقه پس جونگکوک باور داشت که اونا واقعا باهم دوستن
اما بعضی وقتا فراموش میکنه اون و تهیونگ زمین تا آسمون باهم فرق دارن  اون و تهیونگ مثل زمین و آسمون بودن

تهیونگ به آدم هنرمند،خوشتیپ  که با افراد هنرمندی مثل خودش در ارتباطه و با ستاره های مختلف در ارتباطه

و جونگکوک فقط زمینه به دور از اون بالا فقط یه زندگی عادی داره

اون و تهیونگ داخل دوتا جهان مختلف زندگی میکردن

_بهرحال تو باید....

حرف مین جائه با وورد تهیونگ قطع شد

تهیونگ با دیدن این که مین جائه رو صندلیش نسسته تعجب کرد و سعی کرد خودشو کنترل کنه

″مگه نگفتم دیگه باهام حرف نزن″

_اووو بیخیال من میدونم تو همچین منظوری نداشتی

مین جائه در حالی که به سمت تهیونگ میرفت لباسشو پایین تر کشید تا خط سینش معلوم تر شه اغوا کننده دستشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد

_من میدونم تو اینکارارو میکنی تا سخت بدست بیای ولی تو اگه اینکارو هم نکنی من با کمال میل می پذیرمت و میتونیم دقیقا مثلا قبلنا باهم خوش بگذرونیم

با عشوه گفت و چشمکی زد

تهیونگ اخمی کرد و دست مینجائه رو کشید و بیرون از رختکن انداختش

″دیگه نزدیک من پیدات نشه من یه حرفو دوبار نمیزنم″

به سردی گفت و محکم درو بست

_چطور جرئت کردی منو نادیده بگیری و مثل یه آشغال دور بندازی؟نمیدونی من کیم؟صبر کن،میبینی،تو یه بار دیگه عاشق من میشی و حسرت کاری که الان بام کردی میکشی

مینجائه با عصبانیت گفت و سریع رفت

تهیونگ بعد ازرفتن مین جائه آهی از سر آرامش کشید

«اون حالش خوبه ؟ تو اونـ...»

جونگکوک با نگرانی گفت

″اون حالش خوبه  کار بدی که باهات نکرد درسته؟″

«نه واقعا اون فقط منو بیدار کرد و معلوم شد وقتی منتظرت بودم روی زمین خوابم برد»

″میفهمم ببخشید که دیر کردم چون اون کارگردان احمق همینطور داشت حرف میزد″

تهیونگ با ناراحتی گفت

«اینطور نگو من مطمئنم کارگردانت خوشحاله از اینکه تورو داره»

تهیونگو چشماشو چرخوند

″اره اونقدری که دست از تعریف و تمجیدم بر نمیداره″

بعدش به سمت دیوار رفت و کتشو آویزون کرد

″بیا بریم قبل از این که مینجائه برگرده و دوباره اذیتم کنه میخوام باهات یکم شیرینی بخورم امروز روز بدی بود″

تهیونگ لبخندی زد

رنگ صورتی ملایمی روی گونه های جونگکوک نشست  احساس میکرد ازش در خواست شده و خیلی خوشحال بود

«باشه...»

تهیونگ با دیدن قرمز شدن جونگکوک خندید و هر دوشون به طرف کافه راه افتادن

__________________________________________

ووت و کامنت یادتون نره عزیزای دلم❤️❤️❤️

IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOKWhere stories live. Discover now