PART| 9

4.8K 1K 58
                                    


جونگکوک با شنیدن صدای ماشین ها از خواب بیدار شد .موقعی که چشم هاشو باز کرد با سقف سفید مواجه شد .با اینکه هوشیاریشو بدست آورده بود اما هنوزم احساس ضعف میکرد به اطرافش که نگاه کرد متوجه شد داخل یه محیط آشنایی قرار داره که بشدت ازش متنفر بود.

«بیمارستان»

  به آرومی نشست و متوجه شد یک سرم داخل دست راستشه و کلی سیم به قفسه سینش وصله که به دستگاه متصل بودند.
با خستگی آهی کشید و بعد یادش اومد قبل از اینکه بیهوش بشه چه اتفاقی براش افتاد . به زنگ کنار تختش نگاه کرد واونو سه بار فشار داد .بعد از چند دقیقه یه پرستار با عجله به سمتش اومد.

پرستار لبخندی زد و گفت:

_اوه بالاخره بهوش اومدید آقا؟

جونگکوک سرشو تکون داد و گفت:

«میشه بپرسم چند وقته خواب بودم؟»

_سه روز قربان.

جونگکوک دوباره سرشو تکون داد .برای اون عادی بود که از هوش بره و بعد دوروز بعدش بهوش بیاد اکثرا  از حال میرفت که به دلیل بیش از حد کار کردن،کم آبی بدن یا فراموش کردن خوردن داروهایی که دکترا تجویز میکردن بود داروهای اون گرون بود و باید درخوردنشون صرفه جویی میکرد پس فقط زمانی از داروها استفاده میکرد که سرگیجه،ضعف داشته باشه یا در حال مرگ  باشه تا استفاده کنه غیر از این صورت استفاده نمیکرد.

جونگکوک  یادش اومد چند روز پیش چجوری قلدرای مدرسه اونو مثل یه کیسه بوکس به بار کتک گرفتن و بدن بی جونشو زیر مشت و لگد گرفتن ولی بازم همه این اتفاقا براش عادی بود.

«میگم...کی منو اورداینجا؟»

جونگکوک پرسید.

_پرستار مدرستون قربان.

_من علائم حیاتی شمارو چک میکن بعد به دکتر میگم بیاد اینجا،مشکلی که نیس؟

جونگکوک سرشو به نشونه تائید تکون داد.

پرستار هر کاری که لازم بودو انجام دادو و از اتاق بیرون رفت  بعد از اون دکتر وارد اتاق شد و درباره وضعیت جونگکوک باهاش صحبت کرد دکتر داشت درمورد راه درمان جونگکوک توضیح میداد اما جونگکوک توجهی نمیکرد. اون به اندازه کافی پول  برای درمان نداشت و هر لحظه منتظر بود عزرائیل بیاد و جونشو بگیره علاوه بر اون برا چی باید زندگی میکرد؟مگه کسی رو داشت که براش مهم باشه و نگرانش بشه؟ خب،خانوم یون بود اما اونم با گذشت زمان اونو فراموش میکرد.

جونگکوک موقعی که پرستارو دید ازش گوشیشو خواست گوشیشو بهش بده.

وقتی گوشیشو گرفت دید  طبق معمول از وی پیام داره

وی:
هی لطفا یچیزی بگو
اگه ازم بدت میاد بهم پیام بده.
اصن مگه چیکار کردم که ازم بدت بیاد؟
لطفا بهم بگو که نمیخوای باهات حرف بزنم.
اونوقت تورو برای همیشه ترک میکنم.
(فرستاده شد در ده شب دیشب)

IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOKWhere stories live. Discover now