جين دستشو دور شونه هاي يونگي انداخت و خنديد:" آدما تغيير ميكنن مين جي يون. اينو تو بايد بهتر از بقيه بدوني چون داري فلسفه ميخوني." و دست يونگي رو كشيد و به سمت پله ها رفت.

به چهارمين پله كه رسيد با صداي بلند گفت:" فاك يو! جي يوناااا همين الان فهميدم تو فتيش تجاوز داري لعنتي"

جي يون با عجله به سمتشون دوييد و يونجين خنده كنان تو اتاق يونگي پناه گرفتن.

*** *****

انگشتاش فرم موج موهاشو دنبال ميكردن و تو حجم دسته ي تارهاي موهاش گم مي شدن.

جي يون روشو سمت جيمين كرد و با نگراني پرسيد:" مطمئني خوبي؟"

" اهم." و لبخند دلگرم كننده اي بهش زد.

جي يون اولين بار جيمين رو كنار جين و تهيونگ ديد. اون موقع تازه ترم دو بود و دوست شدن با بچه هاي دپارتمان هنر براش امتياز خوبي به همراه داشت. باعث ميشد از زير فشار اون تهمتي كه پشت تمام بچه هاي فلسفه بود و ميگفتن ادماي مغرور و منزويي ان بيرون بياد.

جيمين ِ اون روزها خيلي بيشتر از الان ميخنديد. حالش خيلي بهتر بود. دليلشم وجود جين بود!

در واقع جين هميشه دليل حس خوب آدماي اطرافش بود! شايد به خاطر شخصيت عجيبي بود كه داشت، شايد هم به خاطر اعتماد به نفس زيادش بود كه ناخوداگاه همرو وادار ميكرد بهش احترام بزارن!

اما جي يون مطمئن بود كه حس جيمين نسبت به جين چيزي فراتر از اين مشخصه هاي عادي بود؛ جيمين جين رو دوست داشت چون اينطوري انتخاب كرده بود.

جي يون ناخوداگاه فكرشو بلند به زيون اورد:" تو هنوزم جينو دوست داري!"

اين يه جمله ي خبري و كمي شوكه كننده بود! اما نه براي جيميني كه هر روز بارها و بارها خودش جلوي ايينه به خودش همين حرف وو ميزنه.

سالها پيش معلم دبستان جيمين بهشون گفته بود كلمه ها قدرت جادويي دارند. كافيه شما هر ارزويي كه دارين رو بلند بگين و تكرارش كنين تا كائنات اون رو براتون جذب كنه.

به عنوان يه بسر بچه ي هشت نه ساله جيمين براي يك سال تمام مرتبا روزي هفت بار با صداي بلند ميگفت من ميخوام ابر قهرمان بشم.

و هرشب به اين اميد ميخوابيد كه وقتي خوابه يه آدم فضايي دلش از همه ي هم شهرياش بگيره و از سياهچالش بزنه بيرون. و وقتي رسيد تو كهكشان راه شيري مسير ياب سفينش خراب بشه و راشو گم كنه بياد تو حياط پشتي خونه ي جيمين و با ديدنش تصميم بگيره بهش عصاره ي قهرماني بده. چون چهره ي خواب آلوي جيمين خيلي اونو ياد بيچارگي هاي خودش ميندازه!

اما خب. هيچ وقت اين اتفاق نيفتاد و هيچ وقت اون ادم فضايي راشو گم نكرد. اين وسط مشكل فقط از پارك جيمين هشت نه ساله بود كه زيادي مجذوب سري فيلماي جنگ ستارگان شده بود!!

بعد آشنايي با جين و بعد چندبار خوابيدن و به اصطلاح استقاده كردن از جسم هاي همديگه براي رفع تنش هاي هورموني و جنسي ؛ جين به نقطه اي از رابطش با جيمين رسيده بود كه به قول خودش تا زماني كه جيمين دست از تحت تاثير بودن احساساتش بر نداره ، كاري از جين براي كمك كردن بهش بر نمياد.

چون جين آدم رابطه و عشق و وابستگي نبود. جين معتقد بود از اون دسته از آدمهاست كه روحشون آزاده. درست برخلاف جيمين كه هنوز وصله به اين ماديات بيهوده ي دنيوي!!

روزي كه جين تمام اين حرفا رو با هيجان مخصوص به خودش تو همون پاتوق هميشگيشون تو دانشگاه به جيمين گفت؛ جيمين هيچ تصوري نداشت. صداي جين رو ميشنيد اما ذهنش هيچ برداشت مشخصي نمي تونست داشته باشه چون لعنت بهش جيمين تازه فهميد چقدر دنيا و آدمهاش با دنياي جين فرق داره. چقدر دنياي جين ماشيني و يخيه اما براي جيمين پر از هيجان و حرارت و احتمالات ناممكن! پس تصميم گرفت سكوت كنه و چيزي نگه. اما نمي دونست جين از همين سكوت، رضايت متقابل جيمين رو برداشت ميكنه. و اينظوري شد كه جيمين براي ترميم روح و شخصيتي كه قرار بود جين به كمال برسونتش اما همون خود قبليشم له كرده بود به دنياي جي يون پناه برد.

" بچه كه بودم همش دلم ميخواست يه ادم فضايي بياد و منو با خودش ببره. الان كه فكر ميكنم مي بينم جين همون ادم فضايي بود."

جي يون به حرف جيمين خنديد و دوباره سرشو رو پاهاي پسري گذاشت كه هر روز منتظر بود وقتش برسه تا بتونه قلبشو قبول كنه.

" منم وقتي بچه بودم عاشق ادم فضايي ها بودم اما مامانم هميشه ميگفت سعي كنم دختر عاقلي باشم. يه شب حتي از لجم رفتم بالا سر يونگي و اداي ادم فضاييا رو دراوردم. خيلي ترسيد. طوري كه شب خودشو خيس كرد"

جيمين پوزخند زد:" اما من هنوزم ميگم اونا وجود دارن. اصلن اگه دختر دار شم سعي ميكنم اولين ارزويي كه بهش ميدم اين باشه كه ملكه ي مريخ شه!"

جي يون با ناباوري خنديد و به پهلوي جيمين ضربه زد:" ياااا... اين زياده رويه."

" فكر كن! دخترمون بگه مامان بابا من ميخوام ملكه ي مريخ شم. "

جي يون با شنيدن لفظ " دخترمون" همون حسي بهش دست داد كه براي اولين بار فهميد جيمين و جين كات كردن. البته به مراتب بهتر.

به جيمين خيره شد. وقتي جيمين سعي ميكنه از تماس چشمي فرار كنه يعني صادقانه حرف زده. و خب جي يون اون لحظه فهميد بالاخره مي تونه با اطمينان جيمينو دوست پسرش معرفي كنه نه يه كسي كه باهاش دوستي با منفعت داره.

جيمين براي خلاص شدن از نگاه هاي عميق جي يون حرفشو ادامه داد:" به نظرم اين حق همه ي دختر بچه هاست كه ارزو كنن روزي ملكه ي مريخ بشن..."  اما جي يون با بوسيدن لباش حرفشو قطع كرد.

Slowly kills you Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora